part 1

1K 73 7
                                    

(جیمین)

کلافه تر از همیشه بود ...

نمی تونست درک کنه به خاطر چه دلیل لعنتی ای از امروز صبح که از خواب بیدار شده بود و چشماش رو باز کرده بود ترس وحشتناکی .تموم وجودش رو پر کرده بود
.تمرکز کردن روی حرکات جدید غیر ممکن بنظر میرسید

- پارک جیمین ! فکر نمیکنی الان ساعت تمرینه و ساعت تنبلی و غرق شدن تو افکار بچه گانت نیست ؟

این مسئله که حواسش پرت باشه باز هم دلیل منطقی ای برای این که صدای آقای کیم رو نشنوه ، نبود .

- برگرد خونه! با وجود این حواس پرتیت فقط داری سرعت تیم من رو پایین میاری !

این که یکم درک و شعور داشته باشه چیزیه که خیلی از آقای کیم بعیده.

+ بله ، متاسفم و ممنونم .

حتی متوجه نشد که کلمات رو به درستی ادا کرده یا نه !
با سرعت سمت اتاق استراحت رفت تا لباس هاش رو تعویض کنه.
مثل هر زمان دیگه ای که ترس و استرس تو بدنش رخنه میکرد ، سعی کرد با نفس های عمیق و مکررش قلب ناآرومش رو کمی آروم تر کنه .

موهاش رو با دستش به سمت عقب داد وهمزمان شماره ی تلفن مادرش رو گرفت .

بوق ... بوق ... بوق ...

بنظر میرسید کسی قصد نداشت تلفن رو جواب بده !
اتفاق وحشتناکی افتاده ؟
نکنه اون دیوونه ها دوباره برگشته باشن ؟

هیچ کدوم از این فرضیات لعنتیش کوچکترین کمکی به حال بدش نمیکرد.

حتی به یاد نداشت که بندهای کتونیش رو بست یا نه !
با عجله از ساختمان خارج شد ، به طرف چهارراه دوید و همزمان با هر قدمی که برمیداشت هرکس که سر راهش قرار داشت رو به کناری هل میداد.

دستش رو برای اولین تاکسی تکون داد اما راننده فقط به مسیرش ادامه داد ، دومین و سومین ماشین هم به همین ترتیب گذشتن .
بغض عجیبی که انگار با همه ی قدرتش گلوش رو فشار میداد ، نفس کشیدن رو براش سخت کرده بود.

مثل سفیدی برگه های کاغذ ، ذهن پسر بچه لحظه ای از هر فکر و منطقی خالی شد . پاهای لرزونش رو به سمت جلو حرکت داد ، چشم هاش رو بست و دست هاش رو مشت کرد و انتظار دردِ لمس کننده ی برخورد ماشین با بدن ضعیفش رو کشید .

صدای گوش خراش ترمز ماشین ، خبر از به پایان رسیدن انتظارش میداد . ضربه ی نسبتا آرومی که به سمت راست بدنش وارد شد نهایت قدرت رو از زانو های پسرک گرفت و اون رو چند قدم اون ور تر ، پرت کرد .

صدا های اطرافش اوج گرفت ، صدای نگران مردم رهگذر و ترسیده ی راننده ی پیر .

مرد مُسِن دست های سردش رو دو طرف صورتش گذاشت و ثانیه ای بعد التماس های پرسش گرانش به گوشش رسید.

ETERNITY | JIKOOK FFWhere stories live. Discover now