پنجره ی جیپش رو پایین کشید و اولین خاکه ی سیگارشو بیرون ریخت
نگاهش از روی پنجره ی خاموش اتاق معشوقه سابقش تکون نمیخورد
با دلخوری زمزمه کرد
-چطور میتونی اینقدر راحت بخوابی عوضی
پوک دیگه ای به سیگارش زد و سمت در باز شده ی جیپش چرخید و با نگاهش چانیول رو تا صندلی کنارش بدرقه کرد
سیگارشو به سمت پسر گرفت و چان بدون لحظه ای تردید اون رو گرفت و به لبهاش رسوند
مدتی متعجب نگاهش کرد
پسر کام عمیقی گرفت و از بازدمش دود کمی خارج شد
دستشو از پنجره بیرون فرستاد و خاکه سیگار رو تکوند
-یه جوری نگام نکن که انگار دارم برات ساک میزنم
کریس شوک زده خندید
و با آرامش جیپش رو به سمت فرودگاه به راه انداخت
-بنظرم باید چند بار شکست عشقی بخوری...اینجوری خیلی کولی پسر
چان لاشه ی سیگارو بیرون انداخت و پوزخندی زد
-توی یتیم خونه سرش شرط بندی میکردیم...تنها تفریحمون بود
چان که حدس میزد کریس کنجکاو این موضوع باشه خبر داد و سرشو به سمت پنجره چرخوند
کریس کنجکاویش رفع شده بود اما نیازی نمی دید حرف اضافه ای بزنه پس تنها در تایید شنیده هاش گفت
-که اینطور
تا به حال زیاد به شهر نرفته بود دیدن آدم ها و مغازه ها و ترافیک براش تازگی داشت
اما جذابیت؟؟نه...روحش توی اون خونه جا مونده بود برای همین چیزی احساس نمیکرد
بکهیون خوابیده بود و چان اونقدر عادی از اتاق خارج شده بود که انگار فردا قراره دوباره ملاقاتش کنه
و الان حتی بغضی برای ترکیدن نداشت!
چه مرگش شده بود؟
-بهم گفتی اون دردونه ی بیونه...فکر میکردم منظورت اینه که زیاد لوسش کرده
کریس به سمت پسر برگشت اما همچنان صورتش روبه پنجره بود
نگاهشو دوباره به جاده داد
-فکر میکنی اگه دردونش نبود الان تو اینجا بودی؟
چان پاهاشوتوی شکمش جمع کرد و بیشتر به گوشه صندلی چسبید
صداش سخت شنیده میشد
-دارم فکر میکنم...زندگی قبل از اون چطوری بوده ؟
**
●Back in :2017دکمه ای آسانسور رو فشرد و جسم افسردشو به داخل اتاقکش هدایت کرد
باز هم به زور الکل خوابیده بود و سر درد شدیدی داشت
قبل از کامل بسته شدن آسانسور شخصی جلوشو گرفت
پسر کوتاه قدی با رپوش سفید رنگ که خیره به پیجر بین دستهاش کنارش ایستاد رو با مردمکش دنبال کرد
کیونگسو سرشو بالا گرفت به ظاهر شلخته ی مرد نگاهی انداخت
-یک روزی میشه که از پیغامم میگذره
مرد آهی کشید که باعث شد فضای اتاقک رو بوی الکل دهانش بگیره و بینی کیونگسو از این بو چینی بخوره
-نمیتونی بخوابی بگو برات آرامبخش بنویسم
مرد سرش رو به سطح سیقلی اسانسور تکیه داد
-من خیلی وقته آرومم
آسانسور به طبقه ی مورد نظر رسید و کیونگسو پیش تر حرکت کرد
-دنبالم بیا
مرد پیروی کرد و باهاش هم گام شد
-فکر کنم حالش بد شده...کای صدام زده
مرد دستهاشو داخل جیب کت بلند و چروکش پنهان کرد
-چیزی یادش اومده؟
کیونگسو قدم هاشو آهسته تر کرد تا قبل ورود به اتاق بکهیون مرد رو آگاه کنه
-کنجکاوم که چرا چانو به قصد کشت کتک نمیزنی که بهت بگه سوهو کجاست؟
کریس چشمان خستشو با انگشتان دست راستش مالید
کمی از سوال اون پزشک کوچولو کلافه بود
-زدم...ولی تا آخرش میگفت که نمیدونه
کیونگسو ایستاد و مرد متعجب ازش پیروی کرد
سمت کریس روی پاش چرخید و انگار چیزی به ذهنش رسیده باشه کمی ابروان پر پشتش توی هم رفت
-اگه بکهیون چیزی ندونه...اونوقت چی؟
کریس دستانشو از پشت روی شونه های کوچیک دکتر کوچولوی مقابلش گذاشت و به سمت جلو حولش داد
-تنها امیدم همینه پس با احتمالاتت بهش گند نزن
کیونگ آهی کشید و باز قدم هاشو به کار انداخت
-کای میگه تظاهر میکرده که یادش نمیاد ...البته فقط قبل از حادثه...بعد از اون رو نتونسته ثبت کنه که به یاد بیاره
کریس گیج نگاهش کرد
چیز زیادی نفهمیده بود
ابتدا بی اختیارلبهاشو بی صدا تکون داد و بعد بالاخره صدایی از بینشون خارج شد
-فراموش کردن سوهو جزو اون تظاهر هست یا نه؟
کیونگسو برای تایید سر تکون داد
قدم هاشون کنار اتاق بکهیون متوقف شد
-پس تو این مدت چیکار میکردی؟
کیونگ آهی از درماندگی بیرون فرستاد و دستگیره در رو پایین کشید
-تو دیگه بروم نیار...انگار یادتون رفته من فقط یه پزشک عمومیم
هردو وارد اتاق شدن
بکهیون غرق در خواب بود و گوش های چان درست نزدیک بینیش قرار داشت
این آرامش اتاق باعث شد کیونگسو شوکه بشه
تلفن همراهش زنگ خورد
کلافه جواب داد
-تو به من گفتی حالش بد شده ؟
-حالا که اومدی بالا دوتا قهوه بگیر بیا اتاقم گپ بزنیم
-هی کیم جونگین
صدای بلندش باعث اخم چانیول که حالا روی صندلی صاف نشسته بود شد و کیونگسو شرمنده به سرعت اتاقو ترک کرد
چان تازه نگاهش به کریس افتاد هردو چند دقیقه ای همدیگرو نگاه کردن
چان بهش اشاره زد نزدیکتر بشه
به فاصله بین دهان و بینی بک اشاره زد
-سرتو بیار جلو تر... گوش کن
کریس به تقلید از چان گوش هاشو به بینی بک نزدیک کرد
تنها صدای نفس هاش میومد
نگاه کنجکاوشو به چان داد
لبخند احمقانه ای به لب داشت که اصلا با وضعیت الانش نمیخوند
-میشنوی؟...این صدای نفس هاشه...خیلی تنده نه؟
کریس روی لبه تخت نشست و نگاهشو به نیم رخ چان داد که سیاهی چشمانش جسم اون پسرو میبلعیدن
ادامه داد
-اما بهم آرامش میده...شاید بترسه شاید گریه کنه و این صدا هی نوت های مختلفی به خودش بگیره....اما اون نفس میکشه...و همین کافیه
نگاهش رو سمت کریس چرخوند
-نه؟؟
کریس که از ارامش چانیول در برابر خودش شوکه بود تنها سر تکون داد
شاید چانیول اون رو آدم بی احساسی میدونست اما کریس دوسال بود که حتی همین صدای نفس ها رو نمی شنید پس خوب درکش میکرد
لرزش تلفن همراهش کمی هوشیارش کرد
شماره ناشناس بود
نگاهی به چان انداخت که انگار بعد از اعترافش بازم توی دنیای بکهیونش غرق شده بود
به صدای شخص پشت تلفن گوش سپرد
-آقای وو؟
کریس کنجکاو از جاش بلند شد و وقتی در اتاق بکهیون رو بست به حرف اومد
-بفرمایید
-از زندان مرکزی تماس میگیرم...یکی اینجا میخواد شمارو ملاقات کنه ...این تماس تکرار نمیشه با مدارک شناساییتون تا دوساعت دیگه اینجا باشید
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Love me every day🦋
Любовные романы◄کاپل ها : چانبک ، کریسهو ، کایسو ◄ژانر ها : عاشقانه ،فلاف ، انگست ، اسمات ◄وضعیت : فیک بلند | هپی اند *این فیکشن سال 2017 نوشته شده * ----------------------↷برش ↶------------------------ _آخر داستان چیشد ؟ _"پارک بکهیون توی بغل همسرش بازهم خوابش بر...