خب این یه جورایی بازی قشنگیه که یه طرفه شروع کردم...
پیدا کردن اون.
خوش شانسی و لذتی که فقط و فقط برای من بود نه هیچ کس دیگه.
پیدا کردن وجودی که مال منه و تعریف زندگیم شده...
به هر حال بجز اینجا و این لحظه و اون ،چیز با اهمیت دیگه ای وجود نداره. داره؟قبل از اون منم یکی از همون ادمای تکراری پرت شده تو دل یه زندگی تکراری بودم... فقط شاید خسته تر .
از خستگی تن نمیگم نه. روحم خسته بود. خسته از آدم ها، خسته از شلوغی، خسته ازهمهمه ها و حرفا...انقد خسته که درست بعد از تولد بیست و دو سالگیم وقتی مدرک دانشگاهم رو گرفتم یک سال از زندگی همه غیب شدم.
اون روزا رو اگر بخوام توصیف کنم واقعا هیچی ازشون یادم نمیاد. اصلا چیز قابل تعریفی وجود نداره.
هرروز همون اتفاقات تکراری.
روزایی که دنیام فقط اتاقم بود و بوم سفید و رنگ.
روزایی که از شنیدن زنگ درو زنگ موبایل متنفر بودم. به خودم نمیرسیدم به مهمونی ها نمیرفتم ، تماسامو نادیده میگرفتم. خب البته وضعیت پیام ها بهتر بود چون مجبور نبودم خودمو برای جواب دادن تو لحظه آماده کنم. پس ارتباطم با آشناها و دوستام رو محدود به همون چت ها و پیام ها کرده بودم.
البته... تا زمانی که حرف از دیدن همدیگه به میون نمیومد.
اونوقت بود که یه وعده ی الکی از بعدا میدادم و بعد به طرز مرموزی ازدسترس خارج میشدم.آخه متنفر بودم. از اینکه مجبور باشم از خونه برم بیرون متنفر بودم. از یهویی دیدن کسایی که مدتی ندیده بودمشون متنفر بودم....
دیگه کم کم به پیاما هم جواب نمیدادم چون همشون داشت تبدیل به گلایه از بی معرفتی و کم پیدایی های من میشد.
البته اون پیاما سه ماهی بیشتر ادامه نداشتن.
دیگه کم کم همه فراموشم کردن
و من
به حال خودم تو دنیای خودم رها شدم.گاهی تو اساناس عکساشونو میدیدم که چطور اون بیرون همه جا میگشتن، دور هم جمع میشدن و خوش میگذروندن بدون اینکه کسی متوجه جای خالی من تو اون عکسا باشه.
اولین بار که فهمیدم فراموش شدم رو یادمه. تو لحظه ی اول به اون عکس دسته جمعی از دوستام خیره شدم و دلم شکست.
برای چند ساعتی از اینکه چطور فراموش شدم ناراحت بودم،
اما بعد اون حسو کنار گذاشتم و دنیای بیرون رو به حال خودش رها کردم.
YOU ARE READING
blue silence
Romanceاون یه هنرمنده با یه روح حساس. اون خستس از مردم اون خستست از شلوغی ها از صداها... -و فکر کنم همونجا بود؛ وقتی که خیلی آروم احترام گذاشت، اون لبخند مظلوم و زد و چشمای عسلیش و به چشمام دوخت من حس کردم برای اون حجم از تفاوت و جاذبه آماده نیستم... - **...