Listen before i go
~"جونگ؟"
با شنیدن صداش دستشو روی گونه هاش کشید تا اشکاشو نبینه
بهش نگاه کرد و لبخندی که بی شباهت به تلخند نبود زد
-"کی بیدار شدی بیبی؟"
می دونست اون عاشق این صفته...
جین لبخندی زد اما یک دفعه اون لبخند ملیح تبدیل شد به یک اخم کوچیک
~"تو گریه کردی؟"
هول شد و خواست جوابشو بده که جین جلوشو گرفت
~"به خاطر من گریه کردی نه؟"
سرش رو زیر انداخت و "آره" آرومی از بین لباش خارج شد
~"جونگکوک...لطفا، من خوب میشم"
و دوباره لبخند زد
جونگکوک احساس کرد با این جمله بغض توی گلوش بزرگ تر شد
خوب شدن...
نمی خواست دوباره جلوی جین گریه کنه
اما نتونست...نتونست و اشکاش ریختن
~"سرتو بیار بالا و بهم نگاه کن"
مطیعانه سرشو بالا اورد و به چشمای مهربون جین زل زد
~"می دونی که چقدر دوست دارم؟"
با بغض سرشو تکون داد و بینیش رو کشید
~"پس گریه نکن"
دستاشو روی چشمای خیسش کشید.
بعد از اینکه مطمئن شد دیگه گریه نمیکنه لبخند زد
تا حالا شده با وجود بغض توی گلوتون، لبخند بزنین؟
جونگکوک دقیقا همون کار رو کرد!
-"منم دوست دارم جین، خیلی دوست دارم"
و بعد دستای جین رو نوازش کرد
دستایی که رگ های سبزش به خوبی دیده می شد
جین چقدر ضعیف شده بود!
-"جین بعد عملت، بعد اینکه خوب شدی باید بریم بوسان"
جین ریز خندید
~"چرا بوسان؟"
گلوش رو صاف کرد. لعنت به این بغض!
-"چون اولین بار همو اونجا دیدیم...چون من فرشته زندگیمو اونجا ملاقات کردم"
لب هاش می لرزید
می خواست مثل بچه ها بزنه زیر گریه
چرا آرزوهای محالشو با جین در میون میزاشت؟
که جینشم آرزو به دل بمونه؟
نفس عمیقی کشید
~"تو...خیلی خوبی کوک"
جین با این حرفا انگار که منقلب شده به فکر فرو رفت
جونگکوک ناخودآگاه دستش رو داخل موهای جین فرو برد
وقتی این کارو می کرد احساس می کرد آروم شده
وقتی این کارو می کرد احساس می کرد آروم شده
-"موهات معجزه ان جین"
با صداقت گفت
جین هم لبخندی زد و با تلخی زمزمه کرد
~"اما قراره از دستشون بدم"
واقعیت مثل پتک روی سر جونگکوک خورد
-"اما موهات دوباره در میان، پرپشت تر و زیادتر...هوم؟"
نمی دونست چرا از آینده حرف می زد
چرا فقط بحث آینده ای که وجود نداشت، یک آینده دروغین، رو وسط می کشید؟
~"آره...توی آینده موهام در میان"
و دیگه خبری از لبخند توی صورت هیچ کدوم نبود
جونگکوک می دونست دیگه آینده ای برای جین، و برای هر دوشون وجود نداره!
ولی جین چی؟!
سکوت آزار دهنده ای که بین اونا به وجود اومده بود با صدای جونگکوک شکست
-"جین؟ چیزی نیاز داری؟"
جین لباش رو تر کرد
~"آره لطفا یه لیوان آب بهم بده کوک"
جونگکوک لبخند زد و بلند شد تا آب بریزه...
* * *
با صدای جین کتاب رمان جدیدی رو که خریده بود کنار گذاشت و بهش خیره شد
~"کوک؟ میشه کمکم کنی برم پیش پنجره؟"
سوالی به جین خیره شد
-"چرا؟"
جین لبخند گنده ای زد و جواب داد
~"میخوام بیرونو ببینم"
ناچار بلند شد و سرم رو بلند کرد و کمک کرد جین بلند شه
جین سرش رو روی شونه جونگکوکش گذاشت و با لبخند تلخی به بیرون نگاه کرد
~"جونگ، من می دونم فرصتی برام...وجود نداره"
لبخند ردی لب های جونگکوک ماسید
-"چی؟"
جین بدون معطلی حرفاش رو گفت
~"اینکه درصد زنده موندم خیلی کمه، چون دیر متوجه این تومور شدیم، من...من می دونم آینده ای
برای من دیگه وجود نداره؛ جونگ من نمی ترسم...من از مردن نمی ترسم، پس ناراحت نباش! من...نمی
گم منو فراموش کن فقط می گم بعد من زندگیتو نابود نکن جونگ..."
با این حرفا بغض برای هزارمین بار توی گلوی جونگکوک جا خوش کرد
~"قبل رفتنم...بهم گوش بده جونگ! آسمون آبیه ، بعد و حتی بعد مرگ من آسمون همچنان
آبی میمونه، هیچ چیز فرق نمیکنه بعد رفتنم امیدوارم...تو ام تغییر نکنی، امیدوارم به
خاطرم زندگیتو سیاه نکنی جونگ"
نفس عمیقی کشید و ادامه داد
~"ازت می خوام تاسف نخوری، اگه مرگ من زود فرا می رسه من گله ای ندارم چون من عشق رو قبل
مرگم تجربه کردم، این تنها خواستم بود که جونگ...من اونو با تو تجربه کردم، پس دیگه نیازی به
زنده موندن ندارم، ازت می خوام منو ببخشی"
جونگکوک آروم جین رو به سمت خودش کشید و لب هاش رو برای اخرین بار،
خیلی شیرین و عمیق، بوسید.
* * *
دسته گل کوچیک رو روی قبر گذاشت
لبخندی زد و به قبر خیره شر
حالا اینجا، جین آروم خوابیده بود.
جین حالا توی آرامش بود
پس لبخند گنده تری زد
-"من...من ناراحتم اما خوش حال ام هستم جین، اینکه تو عشق رو تجربه کردی...اینکه از مرگت
نترسیدی؛ جین من برات خوش حالم و حالا میفهمم بیشتر از اون چیزی که فکر می کردم و نشونت می
دادم، عاشقتم...خیلی زیاد.. پس خوش حالم که خوش حالی!"
YOU ARE READING
listen before i go
Romance"من ناراحتم...اما، خوش حالم که خوش حالی" کاپل: کوکجین ژانر: درام، رمنس