( جانگ کوک )
اون داشت راجع به قاتلی صحبت میکرد که من بودم. من پدر و مادر اون رو کشتم. یعنی میدونم اون فردی که گلوله رو تو سر پدرش و چاقو رو تو شاهرگ گردن مادرش فرو کرده مستقیما من نبودم اما من کسی بودم که خواسته بود اون کار ها انجام بشن .درمورد مادرش متاسفم اما پدرش ، کاش خودم اونجا بودم و شخصا به قلبش شلیک میکردم و به چشم هاش که داشتن برای بیشتر زنده موندن التماسم میکردن ، خیره میشدم.
اون در حالی داره دنبال قاتل خانوادش میگرده که من دقیقا جلوی چشم هاش ایستادم !
نمیخوام از دست بدمش. نه دوباره! نه این بار!اگه بهش نگم که من لعنتی دقیقا همون قاتلی هستم که دنبالش میگرده اون خودش چیزی رو نمیفهمه درسته ؟
میدونم خیلی خودخواهانست اما زندگی هم کم با من خودخواه نبوده !گذاشتم من رو دنبال خودش بکشونه، بدون این که بفهمه قلبم چطور فقط به خاطر حضورش اینجا و کنار من داره از سینه ـم بیرون میزنه.
وقتی به اتاق رسیدیم ، من رو روی تخت نشوند و خودش تو آشپزخونه دنبال چیزی گشت.
+ کوچیک تر که بودم وقتی ناراحت میشدم مامان برام کیک شکلاتی درست میکرد ، شاید مسخره بنظر بیاد اما تا همین حالا هم تنها چیزی که ناراحتی هام رو کمتر میکنه کیک شکلاتیه. تا حالا خودم درست نکردم اما بیا برای تو انجامش بدیم !
مثل بچه ها از این ور به اون ور میرفت و سعی میکرد وسایلی رو که نیاز داره پیدا کنه .
با بسته ی پودر کاکائو درگیر بود و سعی میکرد بازش کنه.
-شاید من بتـ...
جمله ـم با بازشدن ناگهانی بسته ی پودر و پخش شدنش رو کل صورت وونهو ناتموم موند. سعی کرد با دست هاش چشم هاش رو پاک کنه تا حداقل جلوش رو ببینه.
نمیتونستم بلند بلند نخندم. اون کسیه که بدون این که خودش بخواد من رو شاد میکنه .
جلوش ایستادم و تلاشش رو برای پاک کردن پودرکاکائو از صورتش نگاه کردم.
+اه ... از همشون بدم میاد ، مطمئنم پودرای کاکائو هم از من متنفرن!
با ناامیدی به بسته ی خالی نگاه کرد و ادامه داد :
+عالی شد ... حالا دیگه از کیک شکلاتی هم خبری نیستبی اختیار سرم رو جلو بردم و لپ شکلاتیش رو لیس کوتاهی زدم.
- اما به جاش من یک چیز بهتر برای خوردن دارم
بدون این که بخوام کلمات از دهنم خارج شده بودن .
سرفه ی مصنوعی کردم و سعی کردم به صورت قرمزش و لب هاش که از هم باز مونده بودن توجه نکنم .-پیتزا ... میتونیم سفارش بدیم
+اره اره ... پیتزا ، من پیتزا خیلی دوست دارم
YOU ARE READING
ETERNITY | JIKOOK FF
Fanfictionابدیت ... وقتی بهش فکر میکنی خیلی دور و دست نیافتنی بنظر میاد اما بنظر من ابدیت ، بی نهایت نیست . ابدیت یه باهم بودن از جنس واقعیت و لمس خوشحالی توی نگاهته و قسم به خداوندگار ماه ، تو برای من همون بی نهایتی هستی که دنیایی دوستش دارم ... تو کسی بودی...