بیشتر ماها آدمای کاملا خوب یا کاملا بدی نیستیم…
اکثر ماها آدمای خاکستری ایی هستیم که از اشتباه بودن کارهامون خبر داریم اما بازم اونا رو انجام میدیم…
___________________________
تهیونگ:
دوباره اینجام ، تو همین کافه ی کوچیکی که خیلی چیزا رو تغییر داد…
اتفاقاتی که باعث شد دوست صمیمیم شرکتش رو رها کنه و منم تصمیم بگیرم برگردم آمریکا، پیش خونوادم…
و بعد از یه سال، یه هفته قبل جونگوک باهام تماس گرفت و ازم خواست برای کمک برگردم…
آهی کشیدم و از شیشه ی کافه به خیابونای شلوغ و پر برف سئول خیره شدم…
فقط چند روز تا سال نو مونده اما من بیشتر وقتم رو تو شرکت میگذرونم…
شرکت حسابی بهم ریخته و دوباره سرپا کردنش کار آسونی نیست حتی با اینکه جونگوک تقریبا تمام روزش رو اونجا میگذرونه…
دوباره داره خودشو با کار خفه میکنه…
کم کم باید برگردم شرکت پس چرا سفارشم رو نمیارن…
کاش جیمین بود و از قهوه ی معروف خودش واسم درست میکرد...
پووفی کشیدم و گوشیم رو برداشتم تا نگاهی به ساعت بندازم…
یه پیام اومده بود…
"امشب شام رو با می خوری هیچ بهونه ایی قابل قبول نیست…"
"اطاعت میشه "
همونطور که می خندیدم تایپ کردم...
شاید آوردنشون به کره برای تعطیلات ایده ی چندان جالبی نبود…
به جای اینکه کنارشون باشم بیشتر وقتم رو تو شرکت گذروندم و حالا این پیام یه دستور واقعی از طرف مامان بود که باید اجرا میشد…
با اومدن گارسون گوشیم رو روی میز گذاشتم و با اشتها به سفارشم نگاه کردم…
اخمام با دیدن تیکه ی شکلات روی کیک وانیلی تو هم رفت...
-مطمئنم کیک وانیلی سفارش داده بودم نه شکلاتی…
همونطور با اخم رو به گارسون قد بلند و خوش چهره ایی که با تعجب بهم خیره شده بود گفتم…
اعتراف میکنم زیادی واسه گارسونی جذاب بود…
+خب اینم کیک وانیلیه دیگه…
با لحن بیخیالی گفت و شونه هاشو بالا انداخت…
-اما روش شکلاته...اگه شکلات می خواستم کیک شکلاتی سفارش میدادم...واقعا که بعد از اینهمه تاخیر باید چنین چیزی ببینم…
عصبی دوباره نگاهی به ساعت گوشیم انداختم…
-لعنتی داره دیرم میشه…
STAI LEGGENDO
moon in the galaxy { Completed }
Fanfictionنام : moon in the galaxy (ماه در کهکشان) کاپل: کوکمین ، تهجین ژانر: رومنس ، درام، انگست،هپی اند ، +18 نویسنده : mind writer ~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~ اولین باری که دیدمت فکر می کردم یه پسر لوس و مغرور و پولداری... با ابرو های بالا رفته نگاهش کردم که...