پارت ۱۴

751 123 57
                                    

تهیونگ کارای دانشگاهش رو تقریبا انجام داده بود. بخاطر اینکه رییس دانشکده میشناختش کارها سریع تر از تصورش پیش رفته بود.
در حال پایین اومدن از پله ها بود و به این فکر میکرد که چجوری جونگکوک رو برگردونه پیش خودش که صدایی شنید.

یونا: تهیونگ اینجا چیکار میکنی؟

تهیونگ با شنیدن صدای اون دختر که حالا دیگه وابستگی ای بهش نداشت، چشماش رو روی هم فشار داد و بی توجه از کنارش رد شد.

یونا دنبالش دوید و صداش زد.

یونا: تهیونگ. هی ته

تهیونگ با شنیدن اسم مستعارش که مخصوص جونگکوک بود عصبی برگشت. با قدم های بلند سمتش رفت و صورتشو نزدیک کرد و توی چشماش خیره شد.

تهیونگ: ببین دختره ی ... من دیگه بدهی ای به پدرت ندارم و نمیخوام قیافه مضخرفت رو تحمل کنم. در ضمن یک بار دیگه فقط یک بار دیگه بگو ته تا ببینی چجوری دندوناتو تو دهنت خورد میکنم.

یونا: منظورت چیه ؟

تهیونگ: پدرت بهت نگفته؟ کل بدهیش رو بهش دادم.
دیگه نیاز نیست تحملت کنم. میتونم با عشقم باشم.

یونا تازه متوجه جونگکوکی شد که کمی عقب تر از اون دوتا خشکش زده بود.

یونا: عشقت که منم اوپا

سمت تهیونگ رفت تا ببوستش ولی تهیونگ محکم پسش زد، جوری که یونا افتاد زمین.

تهیونگ: خودتم میدونی چقدر عاشق جونگکوکم پس دیگه نبینمت.

تهیونگ خواست برگرده که با جونگکوک چشم تو چشم شد. هنوز تصمیم نگرفته بود که چی باید به جونگکوک بگه تا برش گردونه.

یونا: ولی تو عاشق منی باید باشی وگرنه...

حرفش تموم نشده بود که ته با تمام توان سمت جونگکوک دوید و لباشو روی لب جونگکوک کوبید.
جونگکوک نمیدونست چیشده و باید چیکار کنه. حتی نمیتونست چشماشو ببنده. حرکت لبای ته اونو به خودش آورد.
آرامش ناخوداگاه به بدنش تزریق شد. چشماش روی هم افتاد. چه مدت بود که این آرامشو کم داشت؟
تهیونگ لب پایینشو میمکید و جونگکوک لب بالا. کم کم بوسه هاشون عمیق تر شد. زبون ته توی دهن جونگکوک میچرخید. با دستی هر دو از هم جدا شدن.

یونا: بهت گفته بودم یا مال منی یا هر کسی که نزدیکت باشه رو نابود میکنم.

تهیونگ: دستت به جونگکوک بخوره یا به هر صورتی اتفاقی براش بیفته خودت و پدرت رو نابود میکنم.

یونا : حالا میبینیم.

یونا پشتشو به اونا کرد و رفت.

جونگکوک چشماش رو بسته بود.
تهیونگ پیشونیشو به پیشونی جونگوک تکیه داد و دستاشو دور صورتش گذاشت. لباشو روی لبای جونگکوک گذاشت بدون هیچ حرکتی فقط فشار میداد. این بوسه از سر دلتنگی بود. از سر دوس داشتن. لباش خیس شد. نیاز نبود چشماشو باز کنه تا بفهمه جونگکوک داره گریه میکنه. با انگشت شستش اشکاشو پاک کرد.

the only WayWo Geschichten leben. Entdecke jetzt