16 Destiny Of A Kim

98 21 1
                                    

Chapter 16:

«آنچه گذشت:

Jimin P. O. V :

کم کم حس کردم خوابم گرفت و رو تختی که تا دو دقیقه یپش نامجون روش بیهوش بود دراز کشیدم و قبل از بخواب رفتن آخرین چیزی که حس کردم حس لب های گرم نامجون روی پیشونی یخ زده ام بود! واقعا که نامجون آرامبخش منه! ❤️😌 »

Namjoon P. O. V :

+ساحره من یه سر میرم تا اتاقم بعد بانو یون که جیمین گفت و در آخر به خانه ی مراسمات دربار تا آخر امشب آهنگ رو کامل میکنم! میشه تا اون موقع مراقب جیمینی باشی؟ بعد من میمونم پیشش و تو برو خونت استراحت کن

~باشه حتما! پس شب میبینمت فرمانده!

بعد لبخندی زد و منم به تقلید از اون یه لبخند زدم و به سمت اتاقم رفتم!

وقتی رفتم داخل اتاقم چشمم افتاد به شمشیرم و یاد هوپ افتادم، شمشیر رو برداشتم و گفتم:

+کیم نامجون؛ فرمانده اول محافظان سلطنتی، کیم نامجون!

بعد مثل همیشه صفحه‌ی هوپی جلوم باز شد! لباسای دوره ی چوسان تنش بود وگفت:

*یا یا یا! علیک سلام کوچولو!

+سلام! خوبی؟ همه‌ی ماموریتامو به خوبی و کامل انجام دادم؟ میتونم از زندگیم کمال آرامش رو با جیمین ببرم؟ بخدا از یکی دو ماه یپش که اومدم اینجا سه تا تار موی سفید در آوردم! پسر تازه رنگ موهام نابود شده! تازه قبل از اومدن بلوندشون کرده بودم! الان همه ریشه هاش مشکی دراومده! نمیشه واسم از آینده رنگ مو بیاری؟ شراب باشه! یا آبی؟ کدوم بنظرت؟ آبی بهتره! لطف میکنی یه بسته رنگ موی آبی برام بیاری؟ مارک کلینیک باشه لطفن! بقیه رنگ مو ها به مو هام نمیسازه!

*بد نگذره یه وقت عزیزم! سفارش میدی واسه من! تویی که به فکر رنگ کردن موهات بودی باید میرفتی آینده! حالا هم به من ربطی نداره! من هیچی واسه هیچکی نمیارم! امروز هم آخرین باریه که منو میبینی!

+وا! چرا؟

*چون جناب آقای کیم نامجون دیگه فرمانده اول محافظان سلطنتی نخواهم بود و اون شمشیر دیگه با اون کلمه کار نمیکنه و اینکه ماموریت هات تموم شده! برو به زندگیت برس! آها البته اینم از الان بهت بگم به جیمین بگو! بانو چونچو، که مامان جیمین هستن نوع میخواد🙄😐البته نه الان، بعد از اینکه جیمین امپراطور شه! آره دیگه خلاصه بهش بگو برا 3 تا زن گرفتن خودشو آماده کنه!

+وات ده هل؟ الان 3 تا سوال واسم پیش اومد. 1.یعنی چی دیگه فرمانده نیستم؟

*عاقا جیمین از امپراطور خواست بکنتت مشاور ارشدش!

+واقعا😆

*اوهوم! برا همین میری پیش امپراطور

+واو! و سوال 2.شمشیر خوشگلم پیشم میمونه؟ بعد میذارنش تو موزه تو آینده؟

*آره! میخوای وقتی رفتم یه ذره آینده تر عکسشو واست بگیرم بعد که اومدم گوریو بفرستم واست؟

+آره! حتما! و سوال 3.جیمین، قراره، سه، تا، زن، بگیرهههه ؟!!؟!!!؟؟!!!؟اونم کیْ؟ جیمین؟!!؟!!!؟؟؟!!!؟؟ چطور ممکنه؟ بعد بچه دار میشه؟ هار هار هار! شوخیه مسخره ای بود!

*شوخی نمیکنم! مگه یادت نیست تو ویکی پدیا چیا راجع بهش نوشته بود؟

+.... 😐😐... چرا یادمه!

*جیمین، 3، تا، همسر، با، نام، های، بانو یو مونداک از چانگجو، بانو کیم مونهوا از سانسن ، و، بانو چویی یانچنگ از گیانگجو خواهد داشت و سه تا دختر، از هر کدومشون یه دختر : ملکه سانجانگ ، ملکه وُنجانگ و ملکه وُنهوا!

+ و اونوقت این شخص گی هستن نه؟

*آره خوب! ولی مامانش مخشو تلیت کرده بود اینقدر گفته بود نوه!

+بعلهههه😐😐😐😐😐😐😐😐😐

*اوکی! کاری نداری؟ بای

و بدون حرف دیگه ای تصوی رفت کلا و من هنوز از چیزی که شنیدم پوکر به سر میبردم😐

'فعلا بیخیال!' مغزم دستور داد!

لباس های شیکی پوشیدم و رفتم پیش بانو یون و اون منو به اتاق امپراطور راهنمایی کرد! 

MAGIC SHOP✨🔮🇰🇷Donde viven las historias. Descúbrelo ahora