Chapter 3

269 46 4
                                    

ت: زین مالیک توضیح بده که برای چی ساعت 2 رسیدی خونه؟
ز:ماما..
ت: نه زین نه من نمیفهمم چه خبره!! پدرت گفت زود برگردی منظورش قبل صدای ناقوس بود! نه اینکه مثل ولگردا تا ساعت 2 نصفه شب بیرون باشی. تو اصلا درک میکنی چی به سر ما اومد ؟؟تا بیای ما به اداره پلیسا و بیمارستانا زنگ زدیم تو آبرو خانواده مالیکو رسما بردی!!!!!
ز: مامان نیازی نبود من نزدیک به 30 سالمه و میت...
ت:ساکت! زین نمیخوام بیشتر از چشمام بیافتی برو لطفا تو اتاقت.

درو و اتاقو باز کردم و بلافاصله رو تخت افتادم.
چرا؟ چرا من شبیه هم سن و سالام نیستم؟ مثل اونا رفتار نمیکنم ؟ینی خب فقط من نه کل این خاندان اینجوری ان علاقه ای به آدرنالین و تجربه ندارن.
ترجیح میدن یه گیلاس شامپاین دستشون بگیرن و درباره امور سیاسی حرف بزنن و بنوشن. همین! نه چیز بیشتری یا درباره چرت و پرت آی زندگیشون بگن!!!
ولی... اجبار بخش بزرگی از زندگیمه...من مجبور بودم لباس سلیقه مادرم بپوشم .مجبور بودم عاشق این مدل موهام باشم و خب مجبورم...همیشه مجبور بودم! پس ترجیح میدم چیزی نگمو بزارم چیزی ک میخوان باشم. نمیخوام باقی زندگیمو تو جنگ و دعوا بگزرونم.

فردا صب با صدای به هم خوردن ظرف و بشقاب بیدار شدم.
اینجور ک از صداها پیداست معلومه خانواده مالیک مهمون دارن .حتی من مجبورم که کمک کنم...اگر نکنم چیزی نمیشه .نه که بگم کتکم میزننو تو زیر زمین زندانیم میکنن! فقط رسما با حرفای تیکه دارشون دیونم میکنن.!
پس تصمیم اصلی اینه که برم و پایینو کمک کنم .
بد پوشیدن ی لباس تقریبا خوب پایین رفتمو و صبح بخیر گفتم. یکم صبونه خوردم و رفتم زیر زمین که نوشیدنی بیارم بالا .
چندتا نوشیدنی ظعیف و چندتا شراب چندین ساله برداشتم و بالا رفتم خوبه که کارایی مث جارو کشیدن و بهم ندادن دوباره!! چون خودشونم میدونن تو این کار افتضاهم و تلفات میدم .مثل دفعه ای نمیدونم چرا لوله جارو دورم پیشیده بود و خوردم زمین و پام پیچ خورد.!!
درکل که بد یکم کمک کردن تو پر کردن گیلاسا لباس عوض کردم.
مهمونا اومدن...نمیدونم بهتر بگمو مگسا شایدم پشه عا جالبه که از خاندان به حرف آدماش بزرگگ مالیک فقط ما میزبانیم. خیلی دلم میخواد این حرفارو با صدای بلند بگم!!! که میدونم همتون ی مشت مگس بی مصرفین که گرد شیرینی فعلی خونمونین .ولی متاسفانه، باید با ی لبخند مزحک و مسخره که نمیدونم از کجا ام درش میارم خوش آمد بگم...
نشستم پیش بقیه و ترجیح دادم خودمو با گیلاس شراب درگیر کنم.

ت:همگی خوش اومدید. ممنونم از اومدنتون این مهمونی رو برای باز شدن بخت دختر ها و پسرامون تشکیل دادیم که با دعاهایی که امشب میخونیم دعا میکنیم خداوند به راه راست هدایتشون کنه و بختشون رو باز کنه

وات ده فاک نگو ک درست میشنوم رسما میگ اگ دختر مختر سینگل سراغ دارین بگین برا زین بگیرم بام مشکل داره خودم از این جهنم دره میرم.
صدای جیغ از بیرون نظز همرو ب خودش جلب کرد...

های گایز ووت و کامنت پلیز💚
مرسی

#Eli

bule CastleWhere stories live. Discover now