پسر آروم و تو داری بود. اما بعد از اینکه فهمید گی عه؛ خیلی اروم تر از قبل شد، از جمع فراری بود و دیگه مث سابق که کم حرف بود، حرف نمیزد.صبح ها دانشگاه میرفت و عصر تا اخر شب هم کار میکرد. براش مهم نبود که خسته میشه.
اون فقط میخواست هرکاری کنه تا مادرش بهش افتخار کنه. میخواست بهترین زندگی رو برای خودش و خونوادش تشکیل بده.
نگهبانی شب! شغل اون بود، منتظر بود درسش تموم شه و بتونه به شغل مورد نظرش دست پیدا کنه.
اراده ی قوی ای داشت و همین باعث میشد که با تمام سختی ها تو کارش موفق شه.
بعضی وقتا دلش میخواست یکیو پیدا کنه تا درباره ی هرچیزی که تو گلوش گیر کرده صحبت کنه و خالی شه.
دلش میخواست از سختیاش بگه، از اینکه چطور این زندگی و تشکیل داده، از ارزوهاش بگه ، از ارزوهایی که محال شدن و به رویا تبدیل بگه و... از اینکه به همجنس خودش گرایش داره.
اما میترسید؛ میترسید که دیگران پسش بزنن و تردش کنن. اون میترسید، میترسید که تنها تر از الان بشه.
اون حرفاشو به کسی نمیگفت و تو دلش نگه میداشت. اما بعضی وقتا تو دلش سنگینی میکرد و برای سبک شدنش مجبور بود که یجوری خالی کنه.
گریه! گریه بهترین راهکار واسه ی اون بود، برای پسر ارومی مثل اون داد زدن یا فریاد نا ممکن بود.
شب، تواوج تنهاییش و غرق در سکوت شب بی صدا فقط اشک میریخت و دراخر با یه لبخند کوچیک به این اشک ها خاتمه میداد...
.............
🐾برای شروع چطور بود؟ منتظر نظراتتون هستم جوجو عا*-*
با عشقسارا❤
VOCÊ ESTÁ LENDO
kraken 《 By: Sarah.Styles ~ [ Z.S ] 》
Fanficکراکِن! اصلا کراکن چی بود؟ یه وسیله؟ یه شخص؟ نمیدونم، هرچی که بود زندگیمو تغییر داد، خاطرات خوب و بدی و برام رغم زد و از همهمهم تر هم اونو بهم رسوند هم از من گرفتش!