┈••۪۫•❀ My Other HalF10❀••۪۫•┈

755 139 3
                                    

☄My Other HalF☄
☄By:Scarlet☄
☄Main cupel:HunHan/ ChanBeak




☄قسمت دهم _ نیمه ی دیگر من☄

ابر های نقره ای کم کم به شهر سایه می انداختن و آسمون خاکستری سئول رو به آرومی میبلعید . بکهیون مطمئن نبود صدای رعد و برق داره تو قلب اون اکو میشه یا آسمون . همه منتظر نگاش میکردن با بغض لب زد

_ تقصیر منه

چن نزدیکش رفت و دستشو روی شونه ی بک گذاشت اما این باعث نشد نگاهش که به نگاه چانیول وصل بود قطع بشه

_ چی میگی بکهیون منظورت چیه ؟؟

اولین قطره ی اشک روی گونه اش خط انداخت


_ از توی کیف منیجر برداشتم

کریس بکهیون رو سمت خودش برگردوند و بازوهاشو گرفت

_ درست حرف بزن ببینم چی میگی بک

وقتی کریس جلوش قرار گرفت بکهیون چشمهای چانیول رو گم کرد . سرشو پایین انداخت

_ میخواستم تلافی کنم ... نمیدونستم اینطوری میشه ... تو کیف منیجربود ... داروی قوای جنسی ... برش داشتم با ... با آبمیوه اش ...


هق هق هایی که مدت ها توی گلوش خفه شده بودن رو آزاد کرد و مثل یه بچه تو بغل کریس فرو رفت

_ به خدا نمیخواستم اینطوری شه . من نمیخواستم اینطوری شه . قسم میخورم

همه شوکه بودن بکهیون داشت چیزایی رو اعتراف میکرد که زندگی چانیول رو نابود کرده بود . دو هفته به کام چانیول عسل ، طعم زهر مار میداد


کریس رو کنار زد و سمت چان رفت که با بهت همونجور که روی مبل نشسته بود به حرفای بکهیون گوش میداد جلوی پاش زانو زد

_ چانیولا بیانه ... من نمیخواستم اذیتت کنم ... نمیدونستم اینطوری میشه فکر میکردم فقط یکم سر به سرت میذارم ... باور کن چانیول ... ببخشید... ببخشید چانیول ببخشید

بکهیون دستشو روی زانو های چانیول گذاشته بود و مثل بارون اشک میریخت . مغرور نبود اگه تا الان معذرت خواهی نکرده بود مغرور نبود فقط خجالت میکشید . هر چقدر بکهیون داشت آتیش به خودش میزد و اشک میریخت و التماس میکرد چانیول برعکسش سرد بود و نیمه خاموش ذهنش آروم آروم داشت اونو به سمت تاریکی از موجودی به اسم بکهیون پیش میبرد . درست مثل چراغ کم نوری که داشت آخرین سوی سوی نورش رو پخش میکرد و بعد کامل خاموش شد .


بکهیون سیاه بود


اسمش سیاه بود


حس دوست بودنش سیاه بود

_ میخوای ببخشمت ؟؟

ساکت شد و هق هق هاشو خفه کرد این لحن نمیتونست لحن چانیولی باشه که میخواد یه نفر رو ببخشه اون چشم ها نمیتونستن چشمهای چانیولی باشن که میخواد بکهیون رو ببخشه . ساکت موند حس بدی داشت . حسی که میگفت طوفان شکل گرفته و بکهیون فرصتی برای فرار ازش نداره

My Other halF~>FullМесто, где живут истории. Откройте их для себя