چهار ماه پيش، مين يونگى هيچ برنامه اى براى عاشق شدن نداشت؛ ولى اون موهاى ابريشمى، اون چشم هاى هلالى و تمام اون وجود بى نقص، برنامه ى جديدى براش تنظيم كرده بودن. پارك جيمين، شيطانى با لباس مبدل فرشته ها بود؛ كسى كه به شيرينى عسل و به تلخى زهرى مهلك بود. هميشه از بازى كردن با آدما لذت ميبرد و يونگى هم استثنا نبود. طورى كه هر قلب تپنده اى رو شيفته ى خودش ميكرد و بعد با قدم هاى پر از عشوه اش به سمت قربانى بعدى ميرفت، ظالمانه بود. هر حركتش جذابيت اغواكننده اى داشت كه مثل سحر و جادو عمل ميكرد. اولين بار كه اون پسر رو توى استوديوى رقص دوستش ديد، تمام معادلات قلب و مغزش تغيير كردن. طورى كه از همون ثانيه ى اول تمام سلول هاى عقلش رو هدف گرفت و با هر لبخند و چشمك، دونه دونه شون رو نابود كرد، تحسين برانگيز بود. انقدر راحت قلب آدم ها رو توى مشتش ميگرفت، كه انگار نه انگار اخيتار قلب هركس دست خودش بود. درسته، پارك جيمين فرشته ى مرگش بود و خودش هم اين حقيقت لعنتى رو ميدونست.
وقتى پسر كوچكتر رو ديد كه كوله اش رو روى شونه اش جا به جا ميكنه، تكيه اش رو از ماشين قرمز رنگ گرفت و دستى بين موهاش برد. "ببين كى زير آفتاب منتظرم مونده! يعنى چه كارى انقدر اهميت داشته كه منتظر موندى كلاسم تموم بشه؟؟" با نيشخند پرسيد و دست هاش رو توى جيب هاى عقبش فرو برد. "امشب دارم ميرم به يه رستورانى كه تازه باز شده؛ ميتونيم با هم بريم، ميدونى؟؟ گفتم شايد بخواى غذاش رو امتحان كنى." گفت و دستى پشت گردنش كشيد. دست هاى كوچك پسر روى سينه اش فرود اومدن و به آرومى لمسش كردن. "متاسفم كه مجبورم پيشنهاد وسوسه انگيزت رو رد كنم." با ناراحتى اى ساختگى گفت و لب پايينش رو بين دندون هاش گرفت. چيز جديدى نبود، اون عوضى هميشه ردش ميكرد. "ميدونى كه، هيچى نميتونه راضيم كنه." لبخندش هنوز روى لب هاش بود. سرش رو جلو تر برد و به لب هاى پسر بزرگتر خيره شد." من هميشه بيشتر و بيشتر ميخوام." تقريباً زمزمه كرد و دست هاش رو تا بالاى شلوار پسر، پايين برد. "شايد بايد اون احمقى كه باهاش قرار ميذارى رو ول كنى و برى سراغ كسى كه ميتونه سيرابت كنه." يونگى دست هاى بزرگش رو روى باسن جيمين گذاشت و نزديكتر كشيدش. "كسى كه ميتونه طمعت رو رام خودش كنه؛ تو فقط اينطورى راضى ميشى." با نيشخند گفت و فشارى به باسنش وارد كرد. جيمين لبخند دندون نمايى زد و نگاهش رو از لب هاى پسر مو مشكى گرفت. "پس شايد همون 'يكى' بايد پيشنهاد هاى وسوسه كننده ترى بهم بده." گفت و خودش رو عقب كشيد. "ديگه بايد برم." گفت و موهاى قرمزش رو مرتب كرد. "دوست پسرم منتظرمه." با شيطنت گفت و به مشت هاى گره شده ى يونگى، لبخند پيروزمندانه اى زد. پسر مو مشكى آهى كشيد و يقه اش رو صاف كرد. توى ماشينش نشست و به دور شدن جيمين خيره شد. وقتى ماجرا رو براى هوسوك تعريف كرد، اون تقريباً از روى صندليش پايين افتاد. وقتى بعد از چند دقيقه، خنده ى لعنتيش تموم نشد، ابروش رو بالا انداخت. "تموم شد؟؟" پرسيد و پسر همونطور كه نفس نفس ميزد، دوباره روى صندليش نشست. اشك هاش رو پاك كرد و باعث شد يونگى اخم كنه. "دقيقاً چندمين بار بود؟؟" با خنده اى كه سعى در كنترلش داشت پرسيد و يونگى آه كشيد. "دقيقاً هجدهمين بار."هوسوك اين بار بلند تر خنديد و دستش رو چند بار روى زانوى يونگى كوبيد. وقتى بار ديگه تونست خنده اش رو مهار كنه، صداش رو صاف كرد. "دوست بيچاره ى من، بدجور توى تله ى پارك جيمين افتادى. اون كاملاً شبيه به يه ماره خوش خط و خاله؛ دورت ميپيچه، خفه ات ميكنه و بعد ميره سراغ طعمه ى بعديش." يونگى روى مبل دراز كشيد و نوشابه اش رو سر كشيد. "دارى سعى ميكنى بهم روحيه بدى؟؟" هوسوك سرش رو به دو طرف تكون داد. "تو خيلى راحت ميتونى براى خودت يكى رو پيدا كنى، ولى چسبيدى به جيمين. خيلى دوست دارم دليل اين اعتياد مرگبارت رو بدونم." يونگى تك خنده اى كرد و طورى كه انگار داره جيمين رو با تمام جزئيات ظاهريش تصور ميكنه، گفت، "نميدونم. تنها چيزى كه در حال حاضر ميدونم، اينه كه جيمين رو ميخوام و بايد به دستش بيارم. تمام وجود اون برام خاصه و من با تمام وجودم ميخوامش." هوسوك هومى كرد و عينكش رو كمى عقب داد. "اعتياد جالبيه؛ فقط اميدوارم مجبور نشى ١٠٠ بار ازش بخواى باهات قرار بذاره." شونه هاش رو بالا انداخت و با صندليش چرخى زد؛ و يونگى هم مخفيانه آرزو كرد كه مجبور نشه صد بار بهش پيشنهاد بده. توى چند روزى كه از هفته ى كسالت بارش مونده بود، جيمين تقريباً از هيچ كارى براى اذيت كردنش دريغ نكرد. بين پوشيدن تنگ ترين شلوار جين هايى كه دنيا به خودش ديده، باز ترين يقه هاى ممكن، خم شدن هاى بى موقع و ناگهانى، و لمس هاى طولانى، بد ترين شكنجه احتمالاً شبى بود كه با چند تا از مربى هاى ديگه ى استوديوى هوسوك، به قرار دوستانه اى رفته بودن. جيمين درست روبروى يونگى نشسته بود و مدام زانو هاش يا پاهاش رو به يونگى ميزد. زمانى كه فشار ناگهانى اى روى ديكش حس كرد، نيازى نبود دنبال مقصر بگرده؛ نيشخند كوچك جيمين واضح بود. نميتونست تصميم بگيره پاى جيمين آزاردهنده تره، يا لاس زدنش با دوست پسر لعنتيش. با خشونت مچ پاى پسر كوچكتر رو گرفت و بهش اخم كرد. پاش رو عقب هل داد و به حساسيت لعنتيش در برابر جيمين، لعنت فرستاد. اون پسر مو قرمز و عوضى تقريباً ديوونه اش ميكرد و همين باعث ميشد بيشتر از قبل بخوادش. انقدر عشق و عطشش به جيمين كورش كرده بود كه بدون توجه به غرورش، براى نوزدهمين بار بهش پيشنهاد قرار گذاشتن داد؛ اين بار توى يه كلاب شيك، كه گرون ترين ورودى رو بين تمام كلاب هاى شهر داشت. جيمين انگشتش رو بين دندون هاش گرفت و كمى فكر كرد. "متاسفم يونگى هيونگ، گمونم با هيوك قرار دارم." با لبخند شيطانى اى گفت و از كنارش گذشت. يونگى دندون هاش رو روى هم فشار داد و فحشى نثار اون پسر زيادى خوش شانس كرد. ازش متنفر بود و علاقه اى نداشت اين رو پنهان كنه. جيمين با يه لبخند، تمام روزش رو به گند كشيده بود و كاملاً راضى به نظر ميومد. يونگى واقعاً عصبى بود و نميدونست بايد خودش رو مقصر بدونه يا جيمين رو؛ براى همين وقتى پسر مو قرمز و دوست پسرش رو در حال بوسيدن ديد، به سرعت هوسوك رو مجبور كرد به مربى هاى لعنتيش رسيدگى كنه. "اينجا يه استوديوى رقص لعنتيه، نه گى كلاب!" هوسوك داد زد و جيمين با اضطراب از پسرى كه يك سال ازش كوچكتر بود، جدا شد. يونگى به ديوار تكيه داد و تماشاش كرد كه چطور سرش رو پايين انداخته و معذرت ميخواد. بهش پوزخند زد و وقتى هوسوك بهش گفت بايد شب رو تا صبح توى استوديو بمونه و مراقب باشه، رى اكشنش رو نگاه كرد. اون لب هاى جلو اومده، تقريباً قلب بيچاره اش رو از كار انداختن. بعد از رفتن هوسوك، همچنان به خيره شدن بهش ادامه داد؛ حتى وقتى دوست پسرش از اونجا رفت هم بهش زل زد. نميخواست حتى يك ثانيه از زيبايى نفس گيرش رو هم از دست بده. وقتى به خودش اومد، هوا تاريك شده بود و هوسوك هم داشت استوديو رو ترك ميكرد. "نميخواى برى خونه؟" ازش پرسيد. "ميرم، ولى يكم دير تر." هوسوك سرش رو تكون داد. "زياد طولش نده، خيلى خب؟ با مو قرمز عوضيت خوش بگذره." براش دست تكون داد و بيرون رفت. بسته شدن در، نشون ميداد كه بالاخره با هم تنها شدن. جيمين با بى حوصلگى روى ميز رو تميز ميكرد و كاملاً توى دنياى خودش بود؛ براى همين، با صداى يونگى كمى ترسيد. "هنوز تموم نشده پارك؟" پرسيد و به ميز تكيه داد. "فكر نكنم بدونم دارى از چى حرف ميزنى هيونگ." لبش رو گاز گرفت و دستمال رو كنار انداخت. "دارم از بازى كوچكى كه راه انداختى حرف ميزنم. نميخواى تمومش كنى؟ هنوزم ميخواى با اون پسره هيوك يا هر كوفت ديگه اى كه هست برام نقش بازى كنى؟؟" جيمين شونه هاش رو بالا انداخت و روى ميز نشست. پاهاش رو باز كرد و يونگى اين رو نشونه اى در نظر گرفت تا بينشون بايسته. "ولى من كه بازى نميكنم." با معصوميتى تصنعى گفت و دست هاش رو دور گردن پسر بزرگتر حلقه كرد. "دوست پسر بيخودت برات خوب نيست. بايد باور كنم كه به اون احمق قانع شدى؟؟ يه احمق كه نميتونه راضيت كنه." با تمسخر گفت و رون هاى محكمش رو با حرص فشار داد. "اون چيزى كه ميخواى رو بهت نميده و خودتم اين رو ميدونى." انگشت شستش رو روى لب پايينش كشيد و باعث شد حلقه ى دست هاى پسر كوچكتر دور گردنش، تنگ تر بشه. جيمين به لب هاش خيره شد و پرسيد، "مگه من چى ميخوام مين يونگى؟؟" بعد دستش رو بين موهاى مشكى رنگش برد. يونگى دندون هاش رو توى لاله ى گوشش فشار داد و باعث شد صداى آهسته اى از بين لب هاش خارج بشه. "من رو." توى گوشش گفت و لرزش بدنش رو حس كرد. ادامه داد، "چون تنها كسى كه ميتونه بند بند وجودت رو راضى نگه داره و لذت بى حد و اندازه اى رو بهت تزريق كنه، منم." و عقب كشيد. "اما كم كم دارم از بازى لعنتيت خسته ميشم جيمينى. تو نميخواى هيونگ بيخيالت بشه، مگه نه؟" جيمين پسر بزرگتر رو نزديك نگه داشت. "خونه ى من يا تو؟" پرسيد و سرش رو تكون داد تا طره هاى قرمز رنگش رو از جلوى چشم هاش كنار بزنه. يونگى نيشخند زد و كمرش رو گرفت تا از روى ميز پايين بيارتش. "پسر خوب! البته كه خونه ى من." جيمين سريع وسايلش رو جمع كرد و با كيفش، دنبال پسر بزرگتر دويد. توى ماشين قرمز رنگ پسر نشست و حس كرد استشمام عطر شيرينش، كه كل فضاى كوچك ماشين رو پر كرده بود، داره بيشتر تحريكش ميكنه. وقتى خيلى زود به اون مجتمع مسكونى رسيدن، جيمين از سازنده ى پلى كه باعث شده بود راهشون كوتاه تر بشه تشكر كرد. وقتى يونگى دكمه ى طبقه اش رو فشار داد، پسر كوچكتر رو چرخوند و باعث شد ساكش رو روى زمين بندازه. جلوى آينه ى آسانسور نگهش داشت و خيلى سريع زيپ و دكمه ى شلوارش رو باز كرد. جيمين آب دهنش رو قورت داد و به دست پر رگى كه به راحتى توى باكسرش خزيد خيره شد. "هيونگ...اوه..." با حس كردن لمس خشكش، حرفش رو نصفه ول كرد و سرش رو روى شونه اش رها كرد. يونگى نوچى كرد و چونه ى پسر رو پايين كشيد. "چشمات باز باشن بيبى، ميخوام ببينى كه چقدر ميتونم حس خوبى بهت بدم. خودت رو نگاه كن." توى گوشش گفت و مشتش رو حركت داد. جيمين به مچ پسر بزرگتر چنگ زد و لبش رو گاز گرفت. تصوير خودش رو توى آينه نگاه كرد و گذاشت ناله اى از بين لباش خارج بشه. "با اينكه از بازى كردن خوشت مياد، ولى ميدونى رئيس كيه، مگه نه؟" يونگى ازش پرسيد و به صورت قرمز شده اش نگاه كرد. به آرومى مچش رو چرخوند و باعث شد صداى ناله ى بلند جيمين، توى اتاقك آسانسور بپيچه. وقتى صداى باز شدن در هاى آسانسور شنيده شد، دستش رو بيرون كشيد و جيمين ناخن هاش رو كف دست خودش فرو كرد. با دست هاى لرزون كيفش رو برداشت و از آسانسور بيرون رفت. يونگى در واحدش رو باز كرد و كنار رفت تا اول جيمين وارد بشه. پسر مو قرمز نگاهى به اطراف انداخت و گذاشت يونگى سمت اتاقش راهنماييش كنه. دستش رو بين موهاى سرخش برد و سعى كرد نفس هاش رو آروم كنه. "من فقط از دستم استفاده كردم و تو تقريباً نزديك بودى." مسخره اش كرد، ولى جواب بوسه هاى محكمش رو داد. لب هاش از تمام تصوراتش لطيف تر و شيرين تر بودن. گذاشت جيمين روى تخت بنشونتش و ازش فاصله بگيره. پسر كوچكتر تى شرتش رو گوشه اى انداخت و بى معطلى، روى زانو هاش نشست. دست هاش سريع دست به كار شدن و به كمك خود يونگى، شلوار و باكسرش رو پايين كشيد. "دهنت از پس من برمياد؟ يا فقط به ديك كوچولوى دوست پسرت عادت كرده؟؟" بهش طعنه زد و پيراهنش رو كنار انداخت. جيمين لب هاش رو ليس زد و ديك مرد رو توى دستش گرفت. "ميتونيم امتحان كنيم." گفت و نيشخند زد. انگشت هاى كوچكش نميتونستن كامل دورش حلقه بشن، ولى با اين حال، سرش رو پايين برد. لب هاش رو سر عضوش حلقه كرد و زبونش رو به آرومى دورش كشيد. يونگى با نگاه تيره اى بهش خيره شد و دستش رو بين موهاى قرمزش برد. قبل از اينكه بخواد كارى كنه، پسر كوچكتر سرش رو تا ته پايين برد و ناله اى از اعماق گلوش خارج شد. "دهنت جيمين..." زيرلب گفت و وقتى جيمين سرش رو بالا و پايين برد، سرش رو عقب انداخت. موهاش رو محكمتر گرفت و وقتى زبون پسر كوچكتر زير عضوش كشيده شد، ناخودآگاه خودش رو جلو تر هل داد. "لباى لعنتيت دورم زيبا تر به نظر ميرسن." بهش گفت و وقتى حس كرد نزديكه، خودش رو عقب كشيد. جيمين پشت دستش رو روى لب هاى پف كرده و خيسش كشيد و قبل از رفتن روى تخت، لباس هاى باقى مونده اش رو هم درآورد. يونگى همونطور كه ايستاده بود، پشت دستش رو روى گونه ى پسر كشيد. "روى شكم، زود باش بيبى." تقريباً دستور داد و جيمين بدون لحظه اى تأمل، روى شكمش دراز كشيد تا باسنش رو بالا بده. پسر بزرگتر لوبش رو از توى كشوى عسليش بيرون كشيد و مقدارى ازش رو روى انگشت هاش ريخت. با دست تميزش، از گردن تا كمر پسر رو طى كرد و باسنش رو به آرومى فشار داد. يك طرفش رو كنار كشيد تا انگشت اولش رو وارد كنه، ولى ابروش رو بالا انداخت. روى بدنش خم شد و توى گوشش گفت، "ديشب با دوست پسرت خوابيدى و الان زير منى؟؟ پارك جيمين لعنتى." قبل از اينكه جوابى بشنوه، ضربه اى به باسنش زد و به ناله ى زيباش گوش داد. "با اون نخوابيدم." ادامه داد، "من...من ديشب بهت فكر كردم؛ به دست هاى لعنتيت. تصور كردم كه انگشت هات چه حسى بهم ميدن وقتى دارى داخلم حركتشون ميدى. با فكر كردن بهت خودم رو لمس كردم هيونگ."
"البته كه اون پسره برات كافى نيست." دو تا از انگشت هاش رو به آرومى واردش كرد و جيمين با حس جديدى كه داشت، آه بلندى كشيد. "بهم بگو جيمينى،" انگشت هاش رو حركت داد. "اون پسره وقتى به فاكت ميده بهت ميگه هيونگ؟ اصلاً اون ديك لعنتيش ميتونه حس خوبى بهت بده؟؟" جيمين سرش رو تكون داد. "انگشت هاش چى؟ ميتونن به جاى انگشت هاى كوچك خودت، حساس ترين نقطه ى ممكن رو لمس كنن تا ديوونه بشى؟؟" پرسيد و انگشت سومش رو، با مقدار بيشترى لوب، واردش كرد. پسر كوچكتر اسمش رو ناله كرد و بدنش رو عقب داد. "انگشت هات بزرگترن و فاك...بلند ترن. لطفاً هيونگ، اذيتم نكن." ميدونست كه عمداً پروستاتش رو لمس نميكنه، براى همين سعى كرد بين ناله هاى بلندش، ازش خواهش كنه. "وقتى اينطورى خواهش ميكنى، خواستنى تر ميشى." بهش گفت و زير گوشش رو مكيد تا كبودى ارغوانى رنگى به جا بگذاره. "يعنى انقدر من رو ميخواستى؟" جيمين با صداى لرزونى پرسيد و خنديد. "١٩ بار فاكى اى كه بهت پيشنهاد قرار دادم كافى نبود تا بفهمى چقدر ميخوامت؟" از بين دندون هاش گفت و انگشت هاش رو چند لحظه روى پروستاتش فشار داد. جيمين تقريباً داد كشيد و ملحفه رو توى مشتش گرفت. "لطفاً!" خواهش كرد و لبش رو گاز گرفت. "شايد بايد ١٩ بار ازم بخواى بيب، هوم؟" گفت و بار ديگه انگشت هاش رو فشار داد. جيمين زيرش لرزيد و ناله ى شكسته اش توى اتاق پيچيد. "و شايد بايد هر ١٩ بار رو رد كنم، آره؟؟" جيمين صورتش رو توى بالشت فرو برد و ملحفه رو محكمتر فشار داد. "پارك جيمين من، مال من." تقريباً غريد و انگشت هاش رو بيرون كشيد. "نه...نه بس نكن هيونگ، لطفاً!" سعى كرد دستش رو عقب ببره تا مچ يونگى رو بگيره. يونگى به آرومى به رونش ضربه زد تا بچرخه. پسر مو قرمز روى كمرش دراز كشيد و دستش رو بين موهاى مشكى يونگى فرو برد. "من از تمام بازنده هاى دورت، كه تو رو ميخوان، بهترم و خودتم اين رو ميدونى؛ ولى تو، عروسك زيباى من، از بازى دادنم خيلى خوشت مياد، مگه نه؟؟" پرسيد و موهاش رو از توى پيشونى عرق كرده اش كنار زد. گفت، "ميخواستم بيشتر بهم توجه كنى." و پايين كشيدش تا لب هاش رو مهمون بوسه ى خيس و بلندى كنه. "هيچ كس مثل من نميتونه با لذت نابودت كنه. فقط و فقط من ميتونم راضيت كنم، چون تو فقط من رو ميخواى." روى لب هاش گفت و بوسه ى كوتاه ديگه اى روى لب هاش گذاشت. "هيچ كس بهتر از تو نميتونه به فاكم بده، لطفاً بيبى." با بى طاقتى گفت. پسر بزرگتر لب پايينش رو بين دندون هاش گرفت و كمى كشيد. وقتى لب حجيم پسر از بين دندون هاش سر خورد گفت، "من ميخوامت يونگى، لطفاً لطفاً. بيبى فقط به فاكم بده، خيلى وقته منتظرشم." با درموندگى گفت. "طورى به فاكت ميدم كه اسم اون بى خاصيتى كه باهاش بازيم دادى رو فراموش كنى. كارى ميكنم كه حتى فراموش كنى كه اون لعنتى وجود داره." گفت و بدون اخطار واردش شد. جيمين سرش رو به بالشت فشار داد و ناخن هاش رو توى سرشونه هاى پسر فرو برد. "لعنتى!...اوه اين...اين فوق العاده است." بين ناله هاى كشيده اش گفت. "بيشتر بيبى، لطفاً." ازش خواست و يونگى با كمال ميل، سريعتر و شديد تر بهش ضربه زد. پيدا كردن پروستاتش و نزديك كردنش به اوجى كه خيلى وقت بود انتظارش رو ميكشيد، زياد طول نكشيد. وقتى مچ دست هاى ظريفش رو بالاى سرش، روى تخت فشار داد، تقريباً زيرش گريه كرد و دست هاش رو مشت كرد. "يونگى! نزديكم، لطفاً." همونطور كه بدنش به راحتى به خاطر ضربات يونگى روى تخت جا به جا ميشد گفت، ولى يونگى سرش رو تكون داد. "پسراى بد بايد يكم صبر كنن." گفت و لب هاش رو بوسيد. حركات يونگى خيلى زود از كنترل خارج شدن و به محض اينكه به كام رسيد، جيمين هم خودش رو رها كرد. ديدش با ستاره ها تار شد و تقريباً مطمئين بود كه چند ثانيه غش كرده. سينه اش به سرعت بالا و پايين ميرفت و عضلاتش خسته بودن. همونجا دراز كشيد و حتى وقتى يونگى تركش كرد، چشم هاش رو باز نكرد. پسر بزرگتر بدنش رو به خوبى تميز كرد و پتو رو روش كشيد. به سرعت كنارش دراز كشيد و جيمين خودش رو سمت گرماى بدنش كشيد. يونگى موهاش رو بوسيد و كمر باريكش رو بين بازو هاش گرفت. پسر مو قرمز بعد از مدتى، پلك هاى سنگينش رو باز كرد و با نگاه خيره ى يونگى مواجه شد. "فوق العاده ترين شب عمرم بود." بهش گفت و وسط سينه اش رو بوسيد. يونگى شستش رو روى چونه اش كشيد و براى بوسه ى شيرينى، جلو كشيدش. "تو خيلى زيبايى و قلبم با هر با ديدنت اميد بيشترى براى تپيدن پيدا ميكنه، پارك جيمين." پسر كوچكتر لبخندى به شيرينى عسل زد و دستش رو روى گونه ى پسر ديگه گذاشت. "ولى من هنوز پيشنهاد وسوسه كننده اى كه ميخواستم رو نگرفتم." يونگى با تعجب نگاهش كرد. "فكر كردم سكس به اندازه ى كافى وسوسه كننده بود." جيمين چونه اش رو روى سينه ى پسر گذاشت. "يكى هست كه وسوسه انگيز ترينه و من خيلى وقته منتظر شنيدنشم. پيشنهادى كه به خاطرش اين همه صبر كردم و باهات بازى كردم. زود باش يونگى، بيشتر از اين منتظرم نذار." يونگى توى فكر فرو رفت. "بيبى زود باش." جيمين باز هم اصرار كرد و دست هاشون رو توى هم قفل كرد. يونگى مدت بيشترى رو فكر كرد و بعد، مستقيم به چشم هاش نگاه كرد. "پارك جيمين، قبول ميكنى كه دوست پسر من بشى؟" ازش پرسيد و خنده ى پر از شاديش، نشون داد كه بيستمين شانسش موفقيت آميز بوده.
"البته، مين يونگى."
YOU ARE READING
Love Shot [Yoonmin]~One Shot
Short Story"اون چيزى كه ميخواى رو بهت نميده و خودتم اين رو ميدونى." "جدى؟ مگه من چى ميخوام مين يونگى؟؟" "من رو."