56 2 0
                                    

تصورات محبوس شده و تکه های شکسته ی آینده

او را به سمت دیوانگی سوق داد

با ضربان قلبم سرما در رگ هایم جریان پیدا کرد

در این احساس ناامیدی غرق میشوم

این احساس تنهایی که با دستام حس میکنم

اون روی مخفی آدم ها

حرف زدن بیفایده س و تقدیر نامعلومه

وقتی میلرزیدم اون بهم جرئت گرفتن چاقو رو داد

بال های سفیدم همراهم بودن اما همونجا موندن

از همون دستی که اون رو گرفته بود خون میچکید

از اون چشم ها یک رنگ آبی عمیق منعکس میشه

همه چیز خیلی آروم بود

  تا به هدفت نرسیدی همینطور ادامه بده

-فرشتگان مرگ

ANGELS OF DEATH (H.S)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن