Part 17

4.2K 935 175
                                    

"تهیونگ"

روی تختش نشستم و بهش که به سختی مشغول تا کردن لباساش بود خیره شدم.

-ساعت چنده تهیونگ؟

نگاهمو ازش گرفتم و به ساعت بالای تخت دوختم.

-سه و نیم.

مضطرب موهاشو چنگ زد. ابروهامو بهم نزدیک کردم و لباس رو ازش گرفتم.

-هنوز تا ساعت شش، دو و نیم ساعت وقت داری! کاری نمونده که!

دستشو دراز کرد و بدنبال لباس تو هوا تکونش داد.

-لباسام و وسایلمو هنوز جمع نکردم. نهارمم نخوردم. باید حموم برم و از همه ی دوستام خداحافظی کنم.

و بعد کلافه مشتی به زانوم زد.

-لباسو بده وقت ندارم!

لباسو تو بغلش پرت کردم. دستشو روی صورتش گذاشت.

-به مامانمم زنگ نزدم...باید دیشب زنگ میزدم. باید امروز می دیدمش.

به بالشتش تکیه دادم و موبایلم رو روشن کردم.

-خب من الان بهش زنگ میزنم که بیان.

با بغض زمزمه کرد:

-هیونگ اونارو نمیاره...با مینی بوس هم سه چهار ساعت طول میکشه. ممکنه دیگه نبینمشون.

با عصبانیت سرش داد کشیدم:

-قرار نیست بشینم اینجا و چرت و پرتاتو گوش کنما! اینهمه پول خرج نکردم که به این راحتی راجب مردن حرف بزنی.

لباشو تو دهنش فرو برد و پشتشو بهم کرد.

کلافه از رو تخت پایین اومدم و دمپایی هامو پوشیدم.

-تو کاری به این چیزا نداشته باش. نهارتو میگم خدمتکارم بیاره تو اتاقت. بهش میگم تو جمع کردن وسایل هم کمکت کنه. باشه؟

در سکوت لباسشو تا میکرد. شونشو گرفتم و بطرف خودم برش گردوندم.

-جانگ کوک.دارم باهات حرف میزنم. بهم جواب بده!

باشه ی ضعیفی گفت و سر تکون داد. با اخم از اتاق بیرون زدم و وارد آسانسور شدم. تو مخاطبان گوشیم اسم "جئون سونگ وون" رو سرچ کردم. اون هیونگ عوضی باید کمکم میکرد.

****

سوکجین با پاش روی زمین ضرب گرفته بود و با استرس لب میجوید. ساعت شش و ده دقیقه بود و هنوز خبری از اون سونگ وون لعنتی نبود. جین بطرفم خم شد:

-مگه نمیگی آدم عوضی ایه! شاید سرکارمون گذاشته. ساعت هفت و نیم پروازه...جا میمونیم به خدا!

به جانگ کوک که چمدون به دست به زمین خیره شده بود نگاهی انداختم و زمزمه کردم:

-درسته عوضیه ولی حاضره برای پول هرکاری بکنه!

Blind Guy [Vkook|Yoonmin]حيث تعيش القصص. اكتشف الآن