"تهیونگ"
روی تختش نشستم و بهش که به سختی مشغول تا کردن لباساش بود خیره شدم.
-ساعت چنده تهیونگ؟
نگاهمو ازش گرفتم و به ساعت بالای تخت دوختم.
-سه و نیم.
مضطرب موهاشو چنگ زد. ابروهامو بهم نزدیک کردم و لباس رو ازش گرفتم.
-هنوز تا ساعت شش، دو و نیم ساعت وقت داری! کاری نمونده که!
دستشو دراز کرد و بدنبال لباس تو هوا تکونش داد.
-لباسام و وسایلمو هنوز جمع نکردم. نهارمم نخوردم. باید حموم برم و از همه ی دوستام خداحافظی کنم.
و بعد کلافه مشتی به زانوم زد.
-لباسو بده وقت ندارم!
لباسو تو بغلش پرت کردم. دستشو روی صورتش گذاشت.
-به مامانمم زنگ نزدم...باید دیشب زنگ میزدم. باید امروز می دیدمش.
به بالشتش تکیه دادم و موبایلم رو روشن کردم.
-خب من الان بهش زنگ میزنم که بیان.
با بغض زمزمه کرد:
-هیونگ اونارو نمیاره...با مینی بوس هم سه چهار ساعت طول میکشه. ممکنه دیگه نبینمشون.
با عصبانیت سرش داد کشیدم:
-قرار نیست بشینم اینجا و چرت و پرتاتو گوش کنما! اینهمه پول خرج نکردم که به این راحتی راجب مردن حرف بزنی.
لباشو تو دهنش فرو برد و پشتشو بهم کرد.
کلافه از رو تخت پایین اومدم و دمپایی هامو پوشیدم.
-تو کاری به این چیزا نداشته باش. نهارتو میگم خدمتکارم بیاره تو اتاقت. بهش میگم تو جمع کردن وسایل هم کمکت کنه. باشه؟
در سکوت لباسشو تا میکرد. شونشو گرفتم و بطرف خودم برش گردوندم.
-جانگ کوک.دارم باهات حرف میزنم. بهم جواب بده!
باشه ی ضعیفی گفت و سر تکون داد. با اخم از اتاق بیرون زدم و وارد آسانسور شدم. تو مخاطبان گوشیم اسم "جئون سونگ وون" رو سرچ کردم. اون هیونگ عوضی باید کمکم میکرد.
****
سوکجین با پاش روی زمین ضرب گرفته بود و با استرس لب میجوید. ساعت شش و ده دقیقه بود و هنوز خبری از اون سونگ وون لعنتی نبود. جین بطرفم خم شد:
-مگه نمیگی آدم عوضی ایه! شاید سرکارمون گذاشته. ساعت هفت و نیم پروازه...جا میمونیم به خدا!
به جانگ کوک که چمدون به دست به زمین خیره شده بود نگاهی انداختم و زمزمه کردم:
-درسته عوضیه ولی حاضره برای پول هرکاری بکنه!
أنت تقرأ
Blind Guy [Vkook|Yoonmin]
أدب الهواة๛ ғᴀɴ ғɪᴄ 「 Blind Guy 」 • پسر کور Complete • کاپلی° • ژانر : عاشقانه | روزمره [-اگر یک روز بگم که من اون مردی که فکر میکنی نیستم... اگر بگم یک هیولای زشتم...چیکار میکنی؟ پسر خنده ی قشنگش رو دوباره نشونم داد. -ماسک لعنتیت رو از روی صورتت پایین می...