S2.he is so familiar to me!

82 10 0
                                    

Taehyung.

حدود یک هفته از وقتی که جونگکوک رفته به اون عمارت گذشته ...دلم براش تنگ شده ...و البته که میترسم به دیدنش برم....اون باهام تماس نگرفته ...و این ممکنه به این معنی باشه که دلش برام تنگ نشده ....

جونگکوکا ...ینی درست فکر میکنم که تو من رو دوست نداری؟ینی چون من تنها کسی هستم که بهت اهمیت میدم هنوز کنارم موندی؟اوهوم ...وگرنه چرا باید از کسی مثل من خوشش بیاد؟...
کوکییی.....ینی واقعا فراموشم کردی؟شاید باید بهت سر بزنم هومم؟من نباید انقدر زود قضاوت کنم ...ممکنه اونا بهت اجازه نداده باشن من رو ببینی پس اگه من بیام شاید ....شاید بهتر باشه ..

......................

پس عمارت اونا کجاست؟؟سه ساعت و چهل دقیقه است دارم دنبالش میگردم ...اوه یه انسان ...نشان خدمتگذاری خانواده مین رو داره ...خودشه باید ازش بپرسم ...

×ببخشید ...خانوم ...شما تو عمارت مین کارمیکنید؟

+شما کی هستید؟

×لطفا نترسید من دوست دستیار جدید پسر ارشدشون هستم  ولی اولین باره به دیدنش میرم و راه رو گم کردم ..

+اوه ...همون پسر جوونی که به تازگی به عمارت اومده رو میگید؟میتونید دنبال من بیاید ولی باید از هوسوک شی اجازه بگیرم اگه مشکلی نیست یه لحظه اینجا وایسید تا من بهشون زنگ بزنم ..

×نه مشکلی نیست ...منتظر میمونم!

+ببخشید میشه من رو به دفتر هوسوک شی وصل کنید؟..بله کارمهمی دارم ...ممنون ......اوه ...هوسوک شی ...ببخشید وقتتون رو گرفتم ........ممنون ...بله کار مهمی بود......یه آقایی اینجا هستن که میخوان اون جادوگری که تازه به عمارت اومده رو ببینن .....بله ....بله دقیقا همون شکلی هستن ....درسته ...باشه .....میبینمتون قربان ...

+اجازه دارین که ایشون رو ببینید دنبالم بیاید لطفا ..

خب پس عمارت مین اینجاست ....باشکوه ترین و البته که ترسناک ترین جایی هست که تو عمرم دیدم ...ولی ما از در پشتی رفتیم ...اینجا کاملا با جلوش فرق داره ....از خونه ی من و جیمین هم سرسبز تره .....حتی از باغ جادوگرها .....پس عمارت مین اونقدرا هم بد نیست ....ولی....اوه اون کوکیه ...باید صداش کنم ...ولی......اونی که کنارش وایساده ....اون ......جیمینه !باورم نمیشه ....ینی دارم درست میبینم؟باید حدود پونصد سال گذشته باشه ....پس واقعا اینجاست .......و خیلی هم خوشحاله .....و اینکه ....مثل اینکه به کوکی هم خیلی نزدیکه .....کوکی بغلش کرد .......اونا کنار هم خیلی خوشحالن .... مثل اینکه رابطه ی خوبی باهم دارن ......پس این دلیل کوکی برای زنگ نزدن به منه ..........ولی........اون به من گفت هیچوقت فراموشم نمیکنه؟......باید برم ....ولی مثل خوش شانسی های همیشه ام ....جیمین ....من رو دید ...و به کوکی نشون داد ...و حالا اونا دارن به سمت من میان ......

Jimin
..............

این بویی که کوکی میده خیلی آشناس ...امروز خیلی بیش از حد حسش میکنم ....صبر کن  ...بو از کوکی نمیاد.....بو از اون پشت میاد ......صبر کن ببینم!اون دیگه کیه؟؟؟قیافش .....چشماش ....اوه ‌....چشماش خیلی آشناست ....حس میکنم چیز خیلی مهمی توی چشماش برای من وجود داره .....به کوکی نشونش دادم ....کوکی دست من رو کشید و به سمتش رفتیم ...یک دفعه کوکی محکم پرید بغل اون مرد و بوسیدش ....حس میکنم بغض خفه ای توی گلوم به وجود اومد  چرا؟.....شاید چون یونگی زیادی از من دوره با اینکه هرروز می بینمش؟ولی نه .....حس میکنم از این اتفاق روبه روم بدم اومد .....اون مرد به طرز عجیبی من رو نگاه میکنه ؟؟؟ینی من رو میشناسه؟

=جیمینی؟؟با توام!میگم این تهیونگه دوستَ___

×من دوست پسرشم البته !کیم تهیونگ !

اوه که اینطور ....بغض بدی توی گلومه

+خوشبختم ....منم جیمین هستم .... مین جیمین !

راستی ...یه دفعه حس میکنم باید از یونگی میخواستم فامیلی خودم رو بهم بگه ...البته اگه میدونست!باید حتما ازش بخوام ...اگه قراره انقدر از من دور بمونه ...و اگه مجبور بشم برم....به فامیلی واقعی خودم نیاز دارم ....این بیانگره خانواده منه....باید بفهمم اونا کی بودن ....تا الان به فکرش نبودم ...ولی ...جدیدا حس میکنم نیازه برگردم پیششون !

=جیمینی ...با تو بودم ها چرا رفتی تو فکر دوباره ...میگم هوپی گفت بری پیش هیونگت

هوپی....این اسمیه که خیلی برام آشناس ...و کوکی هوسوک هیونگ رو اونطوری صدا میزنه ...فک کنم تو زندگی قبلیم خیلی ها رو میشناختم که الان خیلی چیزها برام آشنایی دارن...

+اوه باشه ....با همدیگه خوش بگذره ...بعدا میبینمتون !

آره ....خوش بگذره ....ولی ته دلم میخواستم اصلا کنار هم خوشحال نباشید ....نمیدونم اسم این حس چیه ....شاید حسادت ...نکنه بخاطر اینه که یونگی .....ولش کن ...برای بار چندم دارم به خودم اینارو میگم؟نمیدونم ....
ینی ایندفعه یونگی هیونگ چیکار داره ....بازم میخواد بره بیرون؟ یا نکنه باز میخواد بگه زیاد با کوکی خوب نباشم؟تقصیر خودشه اصن ...اگه میخواد باهاش گرم نگیرم باید خودش پیشم باشه ...بهش گفته بودم من زود حوصله ام سر میره ...

...................

فکر نکنید که تهیونگ تو داستان چغندره هااا نقش مهمی داره تازه وارد داستان شده صبر داشته باشید ....آخی جیمینی ....از همه جا بیخبر....😢💔
دوستتون دارم عشقای من ..
سوالی چیزی داشتید در خدمتم اگرهم خوشتون از داستان نمیاد بهم بگید تا اشکالاتش رو رفع کنم !🙃

Bloody loveWhere stories live. Discover now