My Other HalF
By:Scarlet
Main cupel:HunHan/ ChanBeak
Channel:Pania_Fiction
قسمت سی و دوم _ نیمه ی دیگر من
لبه پنجره ی هتل نشسته بود و با ماتم زانو هاشو بغل گرفته بود . تند تند پوست لبش رو از درون میکند و جوری با اخم و حرص به شیشه ی بیچاره زل زده بود که انگار میخواست اونو با چشمهاش ذوب کنه. باورش نمیشد بخواد کریسمسش رو اینقدر تنها و مزخرف بگذرونه از اون بدتر باورش نمیشد که لوهان راست تو چشماش زل بزنه و بگه " سهونا بیانه میدونی خب راستش مادرم واسه کریسمس یه جشن خانوادگی ترتیب داده و من نمیتونم تو رو با خودم ببرم " به هیچ عنوان نمیتونست انکار کنه که داره از درون منفجر میشه . شاید اگه یکم تن صدای لوهان شرمنده بود سهون اصلا بابت این موضوع ناراحت نمیشد ولی لوهان خیلی راحت و بی تفاوت اینو گفته بود و سهون رو توی هتل تنها گذاشته بود .
دو ساعت بود که اونجا نشسته بود و سعی داشت خودشو قانع کنه شرایط یکم برای لوهان سخت بوده و اون از سهون توقع داشته که درکش کنه ولی هیچ جوره نمیتونست روی اون آتیشی که داشت قلبشو میسوزوند سرپوش بذاره . اگه دو دقیقه ی دیگه اونجا مینشست حتما دیوونه میشد و به خاطر همچین مسئله ای گریه میکرد. شاید بچگانه بود ولی سهون لوهانشو میخواست .
آهی کشید از سر جاش بلند شد . پوزخندی زد الان باید طبق سفارشات لوهان قبل از رفتنش یه شام خوشمزه سفارش میداد و یه فیلم قشنگ نگاه میکرد . ولی میلی به هیچکدومشون نداشت دلش شکسته بود . لوهان دلش و شکسته بود و سهون هم اصلا قصد نداشت درکش کنه یا ببخشتش. اونم به خاطر لوهان ترجیح داده بود از خانواده اش دور بشه و همراه لوهان به چین بیاد پس چرا لوهان نمیتونست اینکارو کنه ؟؟ شایدم هم لوهان هنوز اونقدری که باید عاشقش نبود . سهون کم کم داشت به این نتیجه میرسید این همون عشقیه که به لوهانش تحمیل کرده پس باید توقع چنین چیزایی رو هم داشته باشه .
چنگی به پالتوش زد و بعد از استتار کامل بیرون رفت . حوصله ی اون فضای بسته ای که فکر میکرد دیوارهاش دارن خفه اش میکنن رو نداشت . شاید اگه بیرون قدم میزد و مردم رو نگاه میکرد میتونست به بغض توی گلوش غلبه کنه و تا حدودی خودشو سرگرم کنه اما خب این فکر که از دست لوهان به شدت ناراحته و قرار سرش تلافی کنه اصلا از ذهنش بیرون نمیرفت . دستاشو توی جیب پالتوش فرو برده بود و بی حوصله قدم میزد . هوا سرد بود ولی به این توجهی نداشت که ممکنه سرما بخوره . اگه سرما کمکش میکرد مغزش منجمد بشه و دیگه فکر نکنه بودن توی سرما ایده ی خیلی خوبی بود .
گوشیش توی جیبش ویبره ی خفیفی خورد . حوصله ی هیچ کس و داشت ولی از اونجایی که شاید مسئله ی مهمی میبود به خصوص که اونا خارج از کشور بودن و کمپانی ازشون خواسته بود در دسترس باشن اونو از توی جیبش بیرون کشید و بی حوصله ی صحفه ی چتش رو باز کرد . پیام از طرف لوهان بود اول خواست بی اعتنا باشه ولی تیکه اول پیام که توی نوت فیک مشخص بود و نوشته بود " سهونا کمکم کن ... " منصرفش کرد سریع پیام رو باز کرد
" سهونا کمکم کن من توی دردسر افتادم خواهش میکنم خودتو برسون جی پی اسم رو روشن گذاشتم پیدام کن من نمیتونم باهات تماس بگیرم . خواهش میکنم با پلیس تماس نگیر فقط خودتو برسون "
قلبش ریخت مگه قرار نبود لوهان الان پیش خانواده اش باشه ؟؟ سریع جی پی اس گوشیش رو روشن کرد تا بتونه موقعیت لوهان رو ردیابی کنه . پرید وسط خیابون برای اولین تاکسی دست بلند کرد . مطمئن نبود که باید با پلیس تماس بگیره یا نه ولی از اونجایی که لوهان ازش خواسته بود اینکارو نکنه سعی کرد حداقل تا رسیدن به اون محل مورد نظر دست نگه داره . تمام ناراحتیش در عرض صدم ثانیه جاشو به یه دلهره ی وحشتناک داده بود و سهون حتی نمیخواست به این فکر کنه که چه اتفاقی ممکنه برای لوهان افتاده باشه . اون خیلی خوب چینی صحبت میکرد و مشکلی برای صحبت کردن با راننده نداشت مکان لوهان ثابت بود و سهون حداقل میتونست خوشحال باشه که قرار نیست یه تعقیب و گریز طولانی داشته باشه
زمان خیلی دیر میگذشت انگار عقربه ها قصد نداشتن از جاشون حرکت کنن شایدم زمان متوقف شده بود یا شایدم زمان باهاش کورس نظرت چیه اسلوموشن بریم گذاشته بود سهون نمیدونست باید چیکار کنه داشت از نگرانی قالب تهی میکرد . به محض رسیدن به مکان مورد نظر پول کرایه رو حساب کرد و خودشو از ماشین پرت کرد پایین .
کمی مکث کرد و به ساختمان نیمه تمام رو به روش خیره شد با ترس آب دهانشو قورت داد . فضا تاریک بود . چراغ قوه ی گوشیش رو روشن کرد و به آرومی وارد ساختمان شد . از همون پایین دیده بود همه ی طبقات به جز پشت بام خاموش بودن فقط روی پشت بام یه روشنایی نسبی به چشم میخورد . سهون با همون دلهره ای که هنوز توی وجودش به قوت اولیه باقی بود خودشو به پشت بام رسوند کمی سرک کشید ولی چیزی مشخص نبود . صدایی هم نمیومد . دم عمیقی گرفت و بعد از چسبوند پشتش به دیوار، به آرومی حرکت کرد و به سمت نور کم سویی که به چشم میخورد رفت .
یهو با شنیدن صدای مهیبی درست کنار گوشیش دستشو روی سرش گذاشت و روی زمین نشست . بعد صدای لوهان توی گوشش طنین انداخت
_ مری کریـــــــــسمـــــــــــــــس
با بهت و دهانی که وقت نکرده بود ببندتش به چهره ی بشاش لوهان که بالای سرش ایستاده بود از بین کاغذ های رنگی که روی زمین میریختن نگاه میکرد . لوهان با خنده از بازوی سهون گرفت و بعد از بلند کردنش بوسه ای به گونه اش زد
_ خیلی ترسوندمت ؟؟
سهون همچنان تو شوک بود و قلبش داشت تند تند میزد . وقتی به خودش اومد بازوهای لوهان رو گرفت
_ تو حالت خوبه ؟؟
_ خوبم سهونا
اخم غلیظی کرد و داد زد
_ لوهان بچه شدی ؟؟ میدونی چه عذابی کشیدم ؟؟ آخه این چه کاری بود ؟؟
سهون خیلی عصبانی بود و انگار اون عصبانیت نیم ساعت پیشش تازه تصمیم گرفته بود فوران کنه . فشار دستاش روی بازوی لوهان زیاد شد . چشماش قرمز بودن و این لوهان رو میترسوند
_ س ... سهونا من فقط میخواستم سوپرایزت کنم
سهون چند ثانیه با همون چشمای عصبانی به چشمای معصوم و خواستنی لوهان خیره شد بعد یواش یواش اخم هاشو از هم باز کرد و لوهان رو که داشت بغض میکرد آروم به آغوش کشید
_ ببخشید که داد زدم . تو منو خیلی ترسوندی
لوهان دستاشو دور سهون حلقه کرد
_ اشکال نداره . بیانه که ترسوندمت
سهون دستاشو قاب صورت لوهان کرد و بوسه ای به پیشونیش زد بعد همونطور که گونه اش و نوازش میکرد بینیش و به بینی لوهان کشید
_ مگه قرار نبود بری پیش خانواده ات وروجک
لوهان سرشو تکون داد و چشماش برق زدن
_ دروغت گفتم میخواستم تداراک سوپرایز امشب رو آماده کنم
سهون آروم خندید
_ تقریبا داشتم از حرص اینکه تنهام گذاشتی میمردم
لوهان چونه ی سهون رو بوسید بعد دستاشو از دور کمرش باز کرد اونو دنبال خودش کشید . سهون تازه تونست اون فضای تزئین شده ی قشنگ رو ببینه . حالا میفهمید نوری که ساطع میشد از کجا منشا میگرفت . اطرافشون پر بود از فانوس های استوانه ای کاغذی قرمز رنگ که فضا رو روشن میکردن . دوتا مبل شنی یه تلسکوپ و کلی خوراکی خوشمزه هم اونجا بودن .
لوهان سهون رو روی یکی از مبل ها نشوند بعد پتویی روی پاش انداخت .
_ از روی پات کنارش نزن سردت میشه
همونطور که کنار سهون جا میگرفت برای هر دوشون قهوه ریخت . سهون به اطرافش نگاهی انداخت
_ اینجا رو از کجا پیدا کردی ؟؟
_ ساختمون دوستمه . نیمه کاره اس برای نقشه ام جای مناسبی بود . میخواستم اینجا صورت فلکی رو ببینیم
با دستش به تلسکوپ اشاره کرد . سهون سری تکون داد و گفت
_ بیا اینجا
لیوان قهوه اشو پایین گذاشت . پتو رو از روی پاش کنار زد و به بین پاهای باز شده اش اشاره کرد . لوهان چند ثانیه با ابروهای بالا رفته نگاش کرد بعد بلند شد و بین پاهای سهون جا گرفت . سهون بوسه ای به لاله ی گوشش زد
_ اینطوری بهتره
لوهان تکون ذوق مرگی خورد. صد البته که اینطوری بهتر بود . سهون دوباره پتو رو روی پای جفتشون انداخت و دستاشو دور کمر لوهان حلقه کرد اونو عقب کشید تا لوهان بهش تکه بده
_ سهون خیلی از دستم ناراحت شدی ؟؟
_ هوم
سهون مست عطر لوهان بود و ترجیح میداد به جای استفاده از کلمات از یه آوا استفاده کنه
_ همش میترسیدم شک کنی که یه کاسه ای زیر نیم کاسه باشه
سهون خندید
_ بیشتر عزای اینو گرفته بود که نکنه هنوز عشقت بهم قوی نیست و همچنان داری سعی میکنی دونکسنگت رو با عشقی که بهت تحمیل کرد تحمل کنی
لوهان دستشو بالا آورد یکی محکم کوبید روی رون سهون
_ تو غلط کردی که بخوای اینطوری به عشق من شک کن
_ آییییییی دردم گرفتار
لوهان لیوان قهوه اشو زمین گذاشت و دست به سینه روشو به حالت قهر اونور کرد
_ به درک که دردت گرفت
سهون دستاشو زیر کاپشن چرم و لباس لوهان برد و قلقلک وار تکونشون داد
_ الان یعنی مثلا قهری ؟؟
لوهان که از حس انگشتای یخ سهون لرزیده بود با اعتراض سعی کرد از جاش بپره . هین بلندی کشید ولی سهون مانعش شد
_ کجا ؟؟
_ ولم کن اصلا با اون افکار مزخرفت
آروم لبهاشو به گوشای لوهان که سعی میکرد قفل دستای سهون رو باز کنه چسبوند
_ بگم ببخشید قبوله ؟؟
لوهان با حرص توی بغلش چرخید
_ نه خیر تو فکر کردی کی هستی که روی احساسات من اسم میذاری اوه سهون؟؟
سهون با آرامش به چشمای دگرگون و عصبی لوهان خیره شد
_ من ؟؟ یه عاشق حسود . یکی که چشم نداره ببینه دو دقیقه عشقش داره با یکی دیگه میخنده . یکی که اگه عشقش پیشش نباشه باهاش بی تفاوت رفتار کنه دلش میخواد از غصه دق کنه . یکی که اگه دو دقیقه یه آهوی بغلی و خواستنی رو نبینه حس میکنه کل دنیاشو گم کرده . من یه عاشق حسودم .
چشمای لوهان که تا ثانیه ای پیش موجی از عصبانیت داشتن الان با عشق به فرد رو به روشون نگاه میکردن . گره اخماش باز شده بود اما دوباره ابرو هاشو تو هم کشید جلو رفت و گاز محکمی از لبای کوچیک سهون گرفت . سهون سعی کرد بکشه عقب ولی لبهاش کاملا اسیر لبهای لوهان بودن . ناله ی نامفهومی از بین لبهاش خارج شد که لوهان حس کرد داره میگه " آخ درد میکنه " . سعی کرد جلوی خنده اشو بگیر کمی فشار رو بیشتر کرد بعد با مک لذت بخشی لبهای سهون رو ول کرد .
سهون در جا اخماشو تو هم کشید و دستشو روی لباش گذاشت
_ آهوی وحشی
_ گربه ی لوس
سهون دیگه جوابشو نداد به جاش تند تند با انگشت هاش لبهاشو لمس میکرد هراز گاهی آخ کوتاهی میگفت . لوهان دست سهون رو گرفت تا هم از حرکتش نسبت به لبهاش جلو گیری کنه هم توجهش جلب شه
_ سهونا هیچ وقت فکر نکن حست یه طرفه بوده و به زور مجبورم کردی . اتفاقا اصلا این طور نیست بین رابطه امون تو فقط شجاع تر بودی . اینطور نیست که من دوستت نداشتم . من خیلی دوستت داشتم فقط سعی میکردم جلوی حسمو بگیرم چون واقعا میترسیدم . همون شب هم بهت گفتم من میترسیدم جفتمون ضربه بخوریم راستش و بخوای هنوزم گاهی میترسم که یهو همه چیز بهم بریزه . میدونی وقتی طعم لذت بردن از چیزی به دهنت مزه کنه دل کندن ازش سخته . الان که دارمت دل کندن ازت حتی از اونموقعی که داشتم جلوی خودمو میگرفتم هم سخت تره
سهون دستشو بالا آورد و موهای لوهانش رو نوازش کرد
_ قرار نیست ازم دل بکنی لوهان . تو بیشتر از هرکسی منو میشناسی میدونی چقدر لجبازم اگه مجبور شی ازم دل بکنی بازم من اجازه نمیدم این اتفاق بیافته . همونقدر که به زور باعث شدم دست از خودداری ازم بکشی به زور هم باعث میشم از همه چیز دل بکنی به جز من . پیشاپیش به خاطر خودخواهیم ازت عذر میخوام ولی اینکارو میکنم . مطمئن باش
لوهان فقط تونست لبخند بزنه چون نمیتونست منکر این بشه که چقدر این حرفا براش خوشایند هستن. حس مالکیت سهون نسبت به خودش خوشایند بود . حس زورگویی سهون و اینکه اینقدر بهش تعلق خاطر داره خوشایند بود و همه ی این ها باعث میشد لوهان بیشتر و بیشتر عاشق مرد رو به روش بشه .
با بلند شدن صدای شور و شادی و برق زدن آسمون از فشفشه های رنگی که خبر از تحویل سال نو رو توی چین میداد اونا اولین بوسه ی کریسمسشون رو با هم تجربه کردن . یه بوسه ی گرم که هوای سرد اطراف رو از بین میبرد .
..........................
فقط دو روز میشد که تائو نتونسته بود لی هیونگش رو ببینه و به شدت احساس دلتنگی و بی قراری میکرد و همین باعث شده بود صبح اول وقت بعد از بیدار شدن به هیونگش زنگ بزنه بگه میخواد ببینتش بعد هم به سمت خونه ی پدر بزرگ و مادر بزرگ لی حرکت کنه . تائو خودش هم معتقد بود بهانه ی مسخره ای آورده که گفته حوصله اش سر رفته . به هیچ وجه اینطور نبود تائو خانواده اشو خیلی دوست داشت و عاشق وقت گذروند با اونا بود ولی پریشونی دست از سرش برنمیداشت یه حس تهی و نبودن چیزی سرجاش تائو رو از شادی دائمی دور نگه میداشت .
یعنی خیلی به هم اتاقیش وابسته بود ؟؟ حتما همینطور بود چون اونا همیشه همدیگه رو میدیدن هر صبح و هر شب تمام وقتشون رو با هم میگذروندن . نه اینکه با بقیه همچین رابطه ای نداشته باشه فقط با لی بیشتر احساس نزدیکی میکرد . به هر حال اونا هم اتاقی بودن و تائو راجع به مسائلی که نمیتونست با بقیه درموردشون حرف بزنه راحت با لی حرف میزد و اونو در جریان میذاشت و مهمتر از همه اینکه اونا خیلی خوب زبون همو میفهمیدن و از یه ریشه بود .
تائو به راحتی میتونست خیلی از دلتگی هاشو با لی درمیون بذاره چون مسلما اون بیشتر درکش میکرد
وقتی رسید تقریبا ظهر شده بود و به محض پیاده شدن از ماشین با استقبال لی هیونگش رو به رو شد . لی با لبخندی که چال لپش رو به نمایش میذاشت تائو رو محکم به آغوش کشید
_ مری کریسمس .
تائو خندید و مثل خودش محکم بغلش کرد
_ مری کریسمس . دلم برات تنگ شده بود گ گ
لی ازش جدا شد و نیشخند پهنی زد
_ فکر کردم فقط خودمم که حس میکنم هنوز هیچی نشده دلم برات تنگ شده
تائو با خجالت خندید یکم معذب آور بود اینکه بخوان اینقدر صریح برای هم حسشونو توصیف کنن . لی برای خوابوندن اون جو دستشو پشت کمر تائو گذاشت
_ بیا بریم تو . از وقتی به مامان بزرگم گفتم قرار بیای کلی خوشحال شده . نمیدونم دفعه ی پیش که دیدیشون چیکار کردی که همیشه ازت تعریف میکنه
تائو تای ابروشو بالا داد
_ اوه جدی ؟؟
_ اوهوم
هر دو با هم وارد خونه شدن و همونطور که از قبل انتظار میرفت تائو با یه استقبال گرم رو به رو شد . با اینکه یکم استرس داشت ولی زود با جو خونه اخت شد . حتی به این فکر کرد که یکم کرم بریزه و حرص لی هیونگش رو در بیاره . پس رو به مادر بزرگ لی با لبخند خبیثی گفت
_ یشینگ گِ گِ اینجا هم که هست تنبله ؟؟
لی سریع چشماش گرد شد و سعی کرد اعتراض کنه
_ هی این چه حرفیه ؟؟ نخیرم من خیلی هم زرنگ هستم
مادربزرگش بی توجه به دفاع لی از خودش پرسید
_ مگه اونجا که هستین چجوریه ؟؟
تائو ریز خندید بعد قیافه ی مظلومی به خودش گرفت
_ همش اذیتم میکنه و چون بزرگتره فکر میکنه میتونه بهم دستور بده . هر شب مجبورم میکنه یک ساعت شونه هاشو ماساژ بدم حتی از فرصت بزرگتر بودنش استفاده میکنه و مجبورم میکنه گاهی لباساشو بشورم . همش دوست داره بخوابه و کل کاراشو بریزه گردن من
با هر جمله ی مظلومانه و دروغی که تائو تحویل مادربزرگ لی میداد اون چشماش بیشتر گرد میشد .
_ این حقیقت نداره دروغگوی چموش
مادربزرگش بهش اخم کرد
_ ساکت شو ژانگ یشینگ
بعد دستشو روی دست تائو گذاشت
_ اوه پسرم متاسفم اون معمولا پسر خیلی خوبیه نمیدونم چرا رفتارش اینطوری شده
لی یه بار دیگه اعتراض کرد
_ مامان بزرگ تو که نمیخوای حرفاشو باور کنی ؟؟
_ یشینگ دارم بهت هشدار میدم که اگه یه بار دیگه بشنوم از این رفتار های نادرست داشتی مجبورت میکنم یه اسطبل بزرگ اسب رو تمیز کنی
لی پوکر نگاهشو بین تائو و مادر بزرگش چرخوند
_ سو استفاده از ترس های دیگران اصلا کار انسانی نیست
مادربزرگش بهش توجهی نکرد و تائو نا محسوس براش زبونک انداخت لی یهو پرید بالا
_ دیدی؟؟ دیدی مامان بزرگ ؟؟ اون همین الان برام زبونک انداخت
یه بار دیگه مادر بزرگش بهش اخم کرد
_ اینقدر شبیه بچه ها رفتار نکن
لی دست به سینه شد
_ میگم منکه اصلا نوه ات نیستم مامان بزرگ راحت باش
مادر بزرگش با لبهای چروکیده اش خندید
_ چیه نکنه میخوای مثل بچگی هات وقتی دعوات میکردیم بری جلوی تلوزیون بگی بیا منو بخور
فریاد اعتراض لی بالا رفت و تائو با چشمای گرد شده پرسید
_ واقعا اینکارو میکرد ؟؟
مادربزرگ آروم با خنده سری تکون داد و از جاش بلند شد
_ میرم براتون شیرینی بیارم پسرا . یکم دیگه سر و کله ی پدر بزرگت هم پیدا میشه یشینگ
تائو تشکر کرد و با چشماش مادربزگ لی رو تا آشپزخونه همراهی کرد ولی قتی سرشو چرخوند با نگاه برزخی لی مواجه شد . خنده ای کرد و دستاشو به نشونه ی تسلیم بالا گرفت
_ فقط داشتم شوخی میکردم گِ گِ
لی انگشت اشاره اشو بالا آورد
_ بعدا به حسابت میرسم
تائو قیافه ی مظلومی به خودش گرفت
_ تو که نمیخوای همین الان مامان بزرگ رو صدا کنم یا اینکه به همه بگم به تلوزیون چی میگفتی هوم ؟؟
_ پسره ی لوسه شیطون تو هیچ وقت جرات نداری چنین کاری کنی
_ خب امتحانش مجانیه
لی خندید
_ میخوای اطراف رو بهت نشون بدم ؟؟
تائو با اشتیاق سرشو تکون داد و به همراه لی بلند شد .
_ مامان بزرگ میرم یکم اطراف رو به تائو نشون بدم زود برمیگردیم
جوری که صداش به مادر بزرگش برسه داد زد بعد به همراه تائو از خونه خارج شد . بی اختیار دست لی رو گرفت تا باهم اطراف رو قدم بزنن مناظر زیبایی وجود داشتن . تائو واقعا از تصمیمش برای اومدن به اونجا خوشحال بود . هیونگش کنارش بود پس دلیلی برای خوشحال نبودن نمیدید .
......................
همه چیز داشت خوب پیش میرفت تیزر ها تک تک منتشر شدن و موزیک ویدیو به سرعت به بالاترین بازدید خودش رسید . همونطور که انتظار میرفت بکهیون توسط استاد سومان تنبیه شد درست مثل چانیول اون حق نداشت توی موزیک شوها شرکت کنه یکم ناراحت کننده بود ولی بهتر از افکاری بودن که بکهیون تو ذهن خودش میپروروند که قرار استاد چه ها باهاش کنه . آخرین اجرای هفته ی اول متعلق به موزیک بنک بود . همه ی پسرا به جز چانیول که رفته بود دستشویی توی اتاق تمرین بودن و قرار بود بعد از تموم شدن تمرینشون مستقیم از همون جا به موزیک بنک برن .
چانیول بعد از چند دقیقه با لبخند موزیانه ای وارد اتاق تمرین شد در حالی که دستاش توی جیبش بودن رفت بالای سر سهون که روی زمین دراز کشیده بود و داشت با گوشیش ور میرفت نشست . سهون گوشه چشمی نگاهی بهش انداخت اما اهمیت خاصی بهش نداد
_ سهون چشماتو ببند
_ چرا هیونگ ؟؟
سهون بی حوصله لب زد و چانیول اصرار کرد
_ ببند کار دارم .
سهون با همون حالت کسل و بی حوصله بلند شد نشست بازدمشو بیرون فرستاد
_ چیکار داری ؟؟
_ ببند چشماتو خب
سهون چشماشو بست
_ بفرما
_ اوکی باز نکنیا
آروم دستشو توی جیبش برد و یه رژلب که معلوم نبود از کجا کش رفته در آورد فک سهون رو آروم توی دستش گرفت . سهون اخم کرد
_ هیونگ میخوای چیکار کنی؟؟
قبل از اینکه سهون چشماشو باز کنه چانیول داد زد
_ باز نکنیاااا
بعد تندی رژلب قرمز رنگ رو روی لبهای سهون کشید . سهون با برخورد چیزی به لبش سریع چشماشو باز کرد اما تا خواست عقب بکشه چانیول محکم فکشو نگه داشت و تا اونجایی که توان داشت رژلب رو پرنگ روی لبهای سهون کشید . بعد از اتمام کارش فک سهونو ول کرد و نیشخندی تحویلش داد
_ این یه بازیه جدیده مکنه . هر کس لباش رژ لبی بشه باید بتونه لبای یه نفر دیگه رو هم رژلبی کنه
چانیول هیونگش اصولا عادت داشت از این بازی های مسخره اختراع کنه . سهون برگشت و توی آیینه به خودش نگاهی انداخت لبهای قرمزش حسابی به چشم میومدن پوکر برگشت سمت چانیول
_ برو با یکی دیگه بازی کن هیونگ
چانیول خندید و ضربه ی آرومی به شونه ی سهون زد
_ زود باش سهون کیف میده
سهون نگاهشو توی جمع چرخوند به نظر همه حواسشون جمع اونا شده بود و داشتن به سهون با لبهای قرمزش میخندید . یه لحظه حس کرد بد نیست کاری کنه اونا نیششون رو ببندن . پس رژلب رو برداشت .
_ چطوره از خودت شروع کنم هیونگ ؟؟
چانیول درجا فرار کرد و سهون خبیثانه جمع رو از نظر گذروند همه داشتن غر غر میکردن که سمت اونا نره ولی این ممکن نبود . سهون در آخر نگاهشو روی لوهان ثابت نگه داشت . لوهان خنده ای کرد جلو اومد سهون با نیشخند پهنی منتظرش شد در واقع خوشحال بود که لوهان داوطلبانه داره به سمتش میاد . لوهان تا بهش رسید دستشو پشت گردن سهون گذاشت کشیدش جلو لبهاشو محکم روی لبهای سهون گذاشت . ترجیح میداد لبهاش اینطوری قرمز بشن . بعد که مطمئن شد لبهاش رنگ گرفتن چشمکی تحویل سهون داد
_ خب تو برو چانیولو بگیر من براش رژلب میکشم
سهون خندید و بعد از نقشه ای که لوهان در گوشش پچ پچ کرد یهو جفتی دویدن سمت چانیول سهون محکم شیرجه زد رو هیونگش و اونو خوابوند زمین . لوهان هم بالای سرش نشست و مشغول شد. هر چند بکهیون سعی میکرد دوست پسرشو از زیر دست اون دوتا ظالم نجات بده ولی کار ساز نبود بعد از تموم شدن کارشون با چانیول . سهون دست بکهیون رو که هنوز همون حوالی بود گرفت کشید طوری که بکهیون با باسن زمین خورد سهون سریع پاهاشو دور بک حصار کرد
_ زود باش بیا لوهان
لوهان پرید سمتشون تکون تکون خوردنهای بکهیون فایده ای به حالش نداشت چون فقط باعث میشد رژلب قرمز رنگ علاوه بر لبهاش دور لبهاش هم کشیده بشن .
5 دقیقه بعد اتاق تمرین رسما شده بود میدون جنگ. 4 تا آدم و یه رژلب افتاده بودن به جون بقیه تا لبهای اونا رو هم رنگی کنن . کای و چانیول از دو طرف دست چن رو گرفته بودن و بکهیون با یه لبخند پت و پهن بهش نزدیک میشد چن محکم سرشو تکون داد
_ آ وووووووئـــــــــــــــــــــــــــــهههههه
وقتی کارشون با چن تموم شد همه برگشتن سمت کریس که آخرین نفر بود و با ژست خاصی روی تنها صندلی اتاق تمرین نشسته بود . کریس خیلی خونسرد اعلام کرد
_ یکیتون نزدیک من بشید حق ندارید امشب پاتونو تو خوابگاه بذارید
صورتش کاملا جدی بود ولی حمله ی سوهو بهش باعث شد حالت تدافعیش رسما فرو بریزه . کمتر از چند ثانیه بعد همه داشتن تقلاهای گلکسی هیونگشون رو کنترل میکردن تا سوهو که موفق شده بود روی پای کریس بشینه رژلب رو روی لبهاش بکشه که یهو در باز شد و کسپر مربی رقصشون وارد اتاق تمرین شد ظاهرا پیام خاصی داشت ولی با دیدن دوازده تا آدم لب قرمز و سوهو که روی پای کریس جا خوش کرده بود کلا یادش رفت که میخواست چی بگه .
سوهو معذب تکونی به خودش داد و از روی پای کریس بلند شد
_ هی کسپر
با لحن خجالتی گفت کاملا زمان و مکان از دستشون در رفته بود . اصلا حواسشون به این نبود که الان توی کمپانی هستن و بیشتر باید حواسشون به رفتارشون باشه .کریس برای جمع و جور کردن اوضاع به حرف اومد
_ ما فقط داشتیم سر به سر هم میذاشتیم
کسپر چند باری پلک زد بعد انگار که حواسش جمع شده باشه گفت
_آهان درست ... خب چیزه ... من فقط اومد بگم که استاد سومان باهات کار داره کریس
کریس اخماشو تو هم کشید طی چند ماه اخیر اون اتاق براش شده بود جهنم خالص هر دفعه یکیشون باید اونجا مواخذه میشد . بازدمشو بیرون فرستاد
_ باشه الان میرم پیشش
کریس لبهاشو با یه دستمال پاک کرد بعد راه افتاد بیرون حرکات عصبیش کمی ناخواسته بودن اما به چشم میومدن . سوهو متوجهشون بود همین هم باعث میشد حس بدی داشته باشه . سعی کرد ذهنشو منحرف کنه
_ خب بچه ها تا کریس میاد آماده شید باید بریم دیگه . بکهیون تو هم آماده شو که با منیجر برگردی خوابگاه
همه تایید کردن و مشغول جمع و جور کردن وسایلشون شدن که البته قبلش هم باید دوش میگرفتن .
فکت : بابای یشینگ گفته هر وقت اونو دعوا میکرده میرفته جلو تلوزیون میگفته تلوزیون بیا منو بخور
فکت : یشینگ از اسب ها میترسه
شرط قسمت بعدی ۳۰ ووت
ESTÁS LEYENDO
My Other halF~>Full
Romance ┈••۪۫•❀ My Other halF ❀••۪۫•┈ 🌓وضعيت : کامل 🌓ژانر : رمنس . درام . انگست 🌗کاپلهای اصلی: هونهان . چانبک 🌓کاپلهای فرعی : کریسهو . کایسو. شیوچن. تائولی 🌗نویسنده : Scarlet 👍اعضا اکسو در نقش خودشون ┈••۪۫•❀ pania_Fiction❀••۪۫•┈