😽31😽

1.3K 317 69
                                    

بدون اینکه حتی پلک بزنه، همچنان داشت کیونگسو رو تماشا میکرد و ساعت به حول و حوش دو نصفه شب رسیده بود.

به روح مخترع تیر چراغ برق چندتا دعای خیر فرستاد و لبخند خفیفی زد. آخه تو رو خدا یکی بگه کی موقع خواب اینقدر دوست داشتی و شیرین به نظر میاد؟

تو تنش یه پیژامه ی بی آستین با طرح مینیون بود که کمی از شکم کپلش رو به نمایش میذاشت و ملحفه ای که روش کشیده بود رو خیلی وقت پیش به یه سمت دیگه پرت کرده بود.

از اونجایی که تابستون بود و داخل خونه هم گرم به حساب میومد زیاد روی ملحفه حساس نشده بود. چون یه جورایی باعث میشد از منظره لذت ببره. ولی قرار بود به محض اینکه متوجه کوچکترین نشانه ای از بیدار بودن سهون بشه مثل نینجا روی کیونگسو بپره و با ملحفه کاملا بدنش رو بپوشونه!!

با دستی که یهویی روی شکمش فرود اومد هوف بلندی کشید و دست جناب سهون «قاتل خواب های راحت» رو مثل دست یه مانکن بی جان انداخت اونور. چندین بار لگد زده بود تا بلکه سهون کمی بیشتر بهش جا بده یا از تخت بیفته پایین ولی لامصب با اینکه خواب بود مثل پاندا به تخت خواب چسبیده بود و تلاش های جونگین به نتیجه ای نرسیده بود.

آخرش اونی که شترق روی کف پارکت افتاد خودش بود.
مرتیکه لگدای خیلی جانانه ای میزد.  چشمهاشو بست و یه نفس عمیق کشید. دستشو به سمت بالشش دراز کرد و از روی تخت برداشت. بعدش کشون کشون به سمت تشک زمینی کیونگسو خزید و بالاخره به آرامش رسیده بود.

ملحفه ی نازک رو به آرومی روی پاهای لخت کیونگسو کشید و بعدش بالشتشو کنار کیونگسو گذاشت و به زیبایی بی حد و مرزی که چند ساعت پیش داشت از دور تماشا میکرد، با لذت از نمای نزدیک خیره شد.

-"ولی خیلی خوشگلی خب..."

با اینکه چشم بند موز شکلش نصف صورتشو گرفته بود ولی بازم زیبا به نظر میرسید و در واقع برجسته ترین عضو صورتش بیش از پیش به چشم میومد  و اونم چیزی جز لبهای درشت و خشکش نبود.

دستشو که نزدیک بود اون لبهای بی نظیرو لمس کنه رو تو هوا متوقف کرد و برای آروم کردن خودش زود دستشو بین زانوهاش چپوند تا کنترلشو دوباره به دست بیاره.

حتی اگه موفق به متوقف کردن دستش شده باشه هم نتونست جلوی آروم آروم خزیدنش و جا کردن خودش کنار کیونگسو بشه!
-"جونگین..."

کیونگسو زمزمه کرده بود و جونگین از اونجایی که نمیتونست چشمهاشو ببینه متوجه نشد که اسمشو تو خواب گفته یا بیداره. برای همین در جواب هوم آرومی کرد.
-"چیکار میکنی؟"

با انگشت اشارش یه قسمت از چشم بندش رو بلند کرده بود. جونگین به شانسش لعنت فرستاد که انقدر زود گیر افتاده و صبر کنین یه لحظه؛ آخه چطور بدون اینکه بتونه ببینه فهمیده بود کیه!؟

MEOW ≧(^ω^)≦   Donde viven las historias. Descúbrelo ahora