♡ 5 ♡

1.9K 423 604
                                    

- Do you have a friend?

+Yeah, one that never leaves me .

- Who ?

+The Pain

-دوستی هم داری?

+اره , هیچوقتم تنهام نمیذاره

-کی?

+: درد .

🌟VOTE 🌟

□■□■□■□■□

زین نگاهی به ساعتش کرد , دستشو رو گوشش گذاشت

:پسر از اتاق خارج شد , کاملا سالم

بعد شنیدن پیام سرشو تکون داد و از اتاقش بیرون اومد , نگاهی به اطراف کرد و وارد اتاقی که لویی درشو باز گذاشته بود شد

نگاهی به جا کفشی کرد , اسلحه اشو با گارد بدنش به جلو گرفت و از دیوار جلوی اتاق رد شد

سمت تخت رفت و بالای سر مردی که اونجا خوابیده بود قرار گرفت
با تطبیق شدن قیافه ی مرد با عکسی که دریافت کرده بود , اسلحه اشو رو سرش گرفت و شلیک کرد

:چرا میگن مرگ با گاز مرگ خاموشه , پس خفه کن یه اسلحه چیکاره اس

:باشه  , دارم برمیگردم

خفه کن اسلحه اشو باز کرد و جدا جدا اونارو تو کمربند چرم زیر کتش جا داد و در اتاق و بست و بعد وارد اتاق خودش شد

رو کش دور کفشاشو دراورد , دستکش هاشو دراورد , پلاستیکا رو تو هم مچاله کرد و داخل کاسه ی روشویی انداخت و فندکشو روشن کرد و پلاستیکارو آتیش زد

:انجام شد جیک , من میرم بخوابم دو روزه نخوابیدم دیگه بهم وصل نشو ..... حتما

..................

فیلیپ وارد انبار شد , لویی رو دید که به دیوار تکیه داده و با لباس های کارش خوابش برده

:هی ... لویی , بیدار شو

لویی با سردرد شدیدی پلکاشو باز کرد , با چشمای به خون نشسته به فیلیپ نگاه کرد

:ببخشید , خیلی خوابیدم ?

فیلیپ سرشو بلند کرد و از لویی فاصله گرفت , بسته های دستمال رو برداشت

:نه , ولی انگار دیشب نخوابیدی , حالت خوبه ?

:سرم درد میکرد , تا نصف شب بیدار بودم

LET ME FOLLOWWhere stories live. Discover now