✨a while later:
حسابی غرق کارش شده بود و هیچ نه به اطراف و نه به زمام داشت. ساعت کاریش تموم شده بود ؛ اما انقدر غرق تو کارش بود ک متوجه نشده بود. دستی رو شونه هاش فرود اومد و به دنیای اطرافش برگشت. جکسون بود! یکی از همکاراش.
"نمیخوای بری خونه؟"
"مگه ساعت چنده؟"
هری به ساعت مچیش یه نگاهی انداخت.
"اصلا حواسم به ساعت نبود فک کنم مجبورم نصف کارارو تو خونه انجام بدم. به هر حال! ممنونم جکسون!"
جکسون با یه لبخند خاص به هری نگاه کرد و رفت. وسایلشو جمع کرد و از ساختمون اداره خارج شد. نزدیک عید بود و خیابون ها غلغله بود. به مردمی که تمام دغدغه شون شیرینی و شکلات ، لباس ، درخت و کلا وسایل مربوط به شب عید بود نگاه میکرد. بعد از طی کردن ترافیک سنگین به اپارتمان خودش رسید. کلید انداخت و در و باز کرد.
خونه غرق در سکوت بود و نشون میداد که زین خونه نیست. برای اینکه مطمئن شه چند بار صداش کرد اما جوابی نگرفت. کاملا مطمئن شد که زین خونه نیست.
تلفن و برداشت و چندبار باهاش تماس گرفت ؛ اما زین جواب نداد. با خودش فکر کرد که سرش شلوغه و تو شرایطی نیست که بتونه جواب تلفنشو بده. بدون هیچ معطلی ای وارد حموم شد و یه دوش آب سرد گرفت تا خستگیش از بین بره.
از حموم بیرون اومد و مستقیم رفت سراغ لب تابش تا به کاراش برسه. در حین کار کردن بود که صدای باز شدن در خونه رو شنید. زین با لبخند به سمت هری اومد و دستشو گذاشت رو شونه هاش.
"هی هانی!" هری هم با لبخند برگشت و جوابشو داد. زین درست برعکس هری خیلی سرحال و پر انرژی بود.
زین تو ازخونه بود از همونجا با صدای بلند با هری صحبت میکرد."امروز چخبر بود چیکار کردی؟"
"هیچی مثل همیشه س دیگه! تو چیکار کردی امروز؟"
"من که سرکار بودم و حسابی خسته شده بودم."
زین همونطور که به سمت اتاق حرکت میکرد لباس تنشو دراورد و رفت حموم.
هری حسابی خسته شده بود. از پای لب تاب بلند میشه و برای خودش یک لیوان قهوه درست میکنه و دوباره برمیگرده سرجاش.زبن از حموم اومد و پشت سر هری وایساد.
"بزار ببینم داری چیکار میکنی که انقدر توش غرق شدی هری!"
هری معطل نکرد و سریع در لب تاب و بست.
"نه زین ، نه!"
زین که از این کار هری تعجب کرده بود دلیلشو پرسید.
"زین من نمیتونم! اینا محرمانست و خب... خودت میدونی که نمیشه."
"حق با توعه. اصلا حواسم نبود و من متاسفم."
"نه ، نه اینطوری نگو من یکم خستم کنترلی رو اعصابم ندارم."
هری که بخاطر این رفتار خودش کلافه شده بود لب تامو از جلوش جمع کرد ؛ لیوان قهوه ش رو برداشت به سمت آشپز خونه حرکت کرد. همونطور که مشغول شستن لیوانش بود یهو زین از پشت محبتی روی گونش میکاره. این کارش مثل آب رو اتیش بود و حال و هوای هری و کلا عوض کرد.
برگشت و با حالت خاصی بهش نگاه کرد. خوایت دهن باز کنه ک زین نذاشت و آروم لب هاش و رو لب هاش گذاش...
............
ایم بککککککک😂😂♥️✨
میدونم پارت بی بخاری بود اما بعد 2 ماه ... خب به هرحال سخت بودی دیگه😂🤦🏻♀️اره دیگه اگه فوشی غری نظری چیزی هست خوشحال میشم تو کامنت بگین^^
-Love Sarah
پ.ن: میصتون بودمممممممممممم
VOCÊ ESTÁ LENDO
kraken 《 By: Sarah.Styles ~ [ Z.S ] 》
Fanficکراکِن! اصلا کراکن چی بود؟ یه وسیله؟ یه شخص؟ نمیدونم، هرچی که بود زندگیمو تغییر داد، خاطرات خوب و بدی و برام رغم زد و از همهمهم تر هم اونو بهم رسوند هم از من گرفتش!