بالای صورت های سنگی

40 4 0
                                    

نینجای جوانی روی صخره،روی صورت های سنگی رو به باد ایستاده بود.روی چشم چپش زخمی به چشم می خور.دباد با شنلش بازی میکرد ان را تکان می داد . شنل استادش...و علاوه بر ان شمشیر استادش...اکنون متعلق به او بودند.
اخرین نگاه های دردمند استادش را به یاد اورد و همچنین کلمات او را..
"بوروتو...به من قول بده...قول بده که نمیبازی...بهت اطمینان دارم...بقیش رو میسپرم به خودت"
بغضی گلوی بوروتو را فشرد.استادش را در چاله ای از خون رها کرده بود.
بوروتو لرزید...نه از ترس بلکه از سرما.دستش را در جیبش فرو برد و عکسی قدیمی را بیرون اورد.مال سه سال پیش بود...از او و خانواده اش در تولد پدربزرگ هیاشی.
لبخندی تلخ صورتش را پوشاند . چراکه ان روز های غرق در نور ، تکرار نشدنی بودند.می شد این را با نگاه کردن به شهر فهمید.چیزی از شهرباقی نمانده بود.و همینطور از خانواده اش...
دوران شینوبی به پایان رسیده
حضور فردی به او نزدیک شد.کاواکی...لست باس  یا غول اخر. موجی از خشم درون بوروتو شعله کشید.
_"فکر نمی کردم تا این حد پیش بری ، کاواکی."
کاواکی کمی نزدیکتر شد.
"می فرستمت همونجایی که لرد هفتم رو فرستادم...بوروتو."
پدرش ...از حرف های کاواکی تعجبی نکرد . می دانست چه اتفاقی افتاده . باکمی امید جواب داد
"پس راه دیگه ای نبود؟"
"درسته...دوران شینوبی به پایان رسیده"
بوروتو از درون کیفش سربندش را بیرون اود...سربندی که مدتها قبل برای حفاظت از کونوها روی ان خط کشیده و یک نینجای فراری شده بود.
تعجب بر روی صورت کاواکی مشهود بود
همزمان با بستن ان گفت"حتی اگه اینطور باشه ... حتی اگه اینطور باشه... من..
بوروتو چشم زخمی اش را باز کرده و رنگ ابی کمرنگ ان اشکار شد.
"من هنوزم یه شینوبیم."
کاواکی حمله را اغاز کرد.
هر دو مرد جوان به سوی یکدیگر دویدند، مصمم برای برد و تسلیم نا پذیر...
________________________________________________________

ممنون برای خوندن این داستان(اگه کسی واقعا می خونه😅😅😅)
اولین فیک من بود و امیدوارم پیشرفت کنم
لطفا نظر بدید تا من مطلع بشم از کیفیت کارم
ممنون😃😃😃

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 24, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

بالای صورت های سنگیWhere stories live. Discover now