Oneshot(🔞namgi🔞)

4.8K 434 32
                                    

در بزرگ عمارت رو باز کرد و کنار رفت تا اون پسر بچه ی سرتق وارد بشه.

یونگی با آرامش اعصاب خوردکنی از پله های مارپیچ بالا رفت.

کلافه دستی به صورتش کشید و واسه هزارمین بار خودشو لعنت کرد که قبول کرده بادیگارد همچین موجود رو مخی بشه.

یه موجود رو مخ و به شدت سکسی!!

از اون جایی که همه ی خلاف کار های شهر دنبال تک پسر رئیس پلیس بودن، نامجون مجبور بود همه جا کنار یونگی باشه.

همه جا یعنی همه جا!!

حتی وقتی که یونگی لباس عوض میکرد و با اون بدن فاکی و سفیدش جلوی چشمای نامجون رژه میرفت!

با صدای افتادن چیزی به خودش اومد و هراسون به طرف اتاق یونگی دوید.

********
*چند دقیقه قبل در اتاق یونگی*

حوله ی کوچیک رو به پاییت تنش پیچید.

از خودش عصبانی بود. به جای اینکه نظر نامجون رو جلب کنه هربار فقط حرصش رو در میاورد.

دست خودش نبود... نمیتونست یا بلد نبود که حرف های عاشقانه بزنه و مثلا دلبری کنه.

اونقدر فکرش درگیر بود که یادش رفت دمپایی هاش رو بپوشه.

به محض گذاشتن پاهای خیسش روی پارکت لیز خورد و با کمر روی زمین افتاد.

*********
جونی توی چهارچوب در وایساده و مسخ بدن خیس و برهنه ی یون شده بود.

اون منحرف نبود ولی قطعا هیچ کس تو دنیا وجود نداشت که بتونه در برابر زیبایی های یونگی مقاومت کنه.

یونگی با کج خلقی غر زد: چرا خشکت زده کیم؟؟ ببینم نکنه مردی؟؟ زود باش بیا کمکم کن.

و تو دلش التماس کرد: جونی لطفا بغلم کن.

نامجون با نیشخند ریزی در رو پشت سرش بست و قفل کرد.

به نظرش حالا که کسی خونه نبود بهترین فرصت برای رام کردن گربه ی وحشیش بود.

یونگی رو از زمین بلند کرد و روی تخت گذاشت.

گوشه لبش رو بوسید که چشمای یون از تعجب گرد شد: یااا داری چه غلطی میکنی کیم؟؟

دست های یونگی رو بالای سرش پین کرد: میخوام به یه بیبی بوی بد اخلاق ادب یاد بدم.

و لاوبایت زیبایی زیر گوشش کاشت.

یکی هم روی سیب گلوش.

بعدی نزدیک شاهرگش.

چند دقیقه بعد گردن شیری رنگ یون پر از مارک های ارغوانی شده بود.

بایت های جونی تا زیر شکمش ادامه داشت و یونگی رو به مرز جنون رسونده بود.

فشار آرومی به عضو هیونگش وارد کرد که ناله ی ریزی کرد.

نامجون: هی یه نفر اینجا زیادی هورنی شده.

بعد دوتا از انگشتاش رو به طرف دهن یونگی برد و یون با ولع اونا رو خیس کرد.

با وارد شدن انگشت های جونی توی سوراخش ناله ای از درد کرد.

ملتمس گونه به نامجون خیره شد و بی پروا لب زد: من خودتو میخوام ددی.

همین کلمه برای دیوونه کردن نامجون کافی بود.

به سرعت از دست لباس های مزاحمش خلاص شد و عضوش رو روی سوراخ بیبی بویش تنظیم کرد.

هدف بعدی لباش، لبای یونگی بود که طعم بی نظیر توت فرنگی میداد.

ناله های ریز و درشت یونگی بین بوسه های جونی خفه میشد.

نامجون زاویش رو کمی عوض کرد که یون جیغ خفه ای کشید.

چشمکی به چهره ی عرق کرده ی هیونگش زد: پیداش کردم بیبی.

و با سرعت شروع به ضربه زدن به همون نقطه کرد.

ناله های یونگی از کنترلش خارج شده بود و مدام اسم نامجون رو زمزمه می‌کرد: آههههه... جونی.... آههههه.

هندجابی به پسر لرزون زیرش داد: زود باش بیبی برای ددی بیا.

با چنگ زدن به شونه ی نامی و ناله ی بلندی توی دستاش خالی شد.

نامجون هم با چندتا ضربه ی دیگه توی حفره ی تنگ هیونگش خالی شد.

بی حال کنار یونگی افتاد و تن ظریفش رو به آغوش کشید: عالی بودی بیب.

یونگی سینه ی برجسته ی بادیگاردش رو بوسید: پس بیا دوباره انجامش بدیم.

__________________________________
و این هم اولین تجربه ی اسمات نویسی من *_*

قبلا گفتم اگه در خواستی های اسمات زیاد باشه یه بوک جدید میزنیم... حالا نظر شما چیه؟؟ همین جا بذارم یا یه بوک جدید بزنم؟؟

واتپد جدیدا پارت هامو نصفه آپ میکنههه T_T

راستییی کاور جدید کار یکی از ریدر های عزیزه^^

BTS FunWhere stories live. Discover now