"Chapter 9"

706 116 17
                                    

[تو میتونی به خاطر بلاهایی که سرنوشت سرت آورده مثل یه حیوون وحشی عصبی باشی،میتونی از سرنوشت متنفر باشی ولی وقتی به آخر خط میرسی مجبور میشی تسلیم بشی.]

خاب گایز این پارت حساسیه . و برخلاف پارت قبل پارت آرامش بخش و ارومی نیست پس آماده باشین.


خب میدونین که من تو مناسبت ها عاپ میکنم(:
اما خب همونطور که خودتون میدونید امروز یه روز خیلیییی خاصه و بیشتر برای منی که اصن بخاطر هری من دایرکشنر شدم.(:

من از همون اول اول یعنی از زمان اکس فکتور پسرا دایرکشنر نبودم ولی وقتی عکسای قدیمیشون رو میبینم احساس میکنم لحظه به لحظه کنارشون بودم و با بند بند وجودم گذر تند لحظات رو حس کردم مخصوصن راجب هری.

کی اون وزغ کیتن فرفری با اون کون صاف و فندقیش انقدر پیر و شکسته و خسته شد؟؟
از کی ما دیگه شاهد شیطنت های هیچکدوم از پسرا نبودم؟؟

مگه چقد از اون موقع میگذره که هری از ته دل میخندید و لویی محو چالاش میشد؟؟
من نمیخوام خیلی دراماتیک صحبت کنم چون مال کتاباست ولی خب فقط یکم زود گذشت.

ولی از همینجا ارزو میکنم یه روز برسه که ما زوج و لری و زیام رو کنار هم دیگه داشته باشیم .

هزابر،هرولد،هزا،هز،هری،کاپ کیک،سان شاین و...اسمای دیگه ای که شوهرت باهاشون صدات میزنه همه ما و به شخصه من امروز از ته ته ته قلبمون زندگی آرومی رو برات و بقیه پسرا آرزو میکنیم میدونم امروز تولد توعه و تو باید ارزو کنی ولی ارزوی میلیون ها نفر فکر کنم زود تر برآورده شه.
برات زندگی سراسر خوشبختی و پر از لحظه های عاشقانه کنار اون کسی که عاشقشی آرزومیکنم.
خب من که نمیتونم بهت هدیه ای بدم ولی شوهرت یه روز قبل تولدت کادو خیلی خفنی بهت داد تمام موزیکاش یه جوری بهت مربوط میشد(اموجی لبخند شیطانی😈😈)

فک کنم خیلی حرف زدم ولی احساس میکنم همینجا روبروم نشستی و اینارو دارم رو در رو بهت میگم.

امیدوارم همیشه شاد باشی کاپ کیک سبز(:🦋


خب دیگه من نباید گریه کنم چون هری انقد بزرگ شده مگه نه؟؟
بسه بریم سراغ پارت .




***************************************************************************
باد صبح گاهی از بین درزهای نیمه باز پنجره های عمارت به داخل خونه خطور می کرد.
پرده ها با باد میرقصیدند و نسیم سرد، تن پسرک جمع شده روی پله ها را به لرزه وا میداشت.

دستای تقریبا کوچکش را بیشتر دور خودش جمع کرد و از سرمای زیاد ناله خفه ای کرد.

بالای پله ها جایی که زن میانسال دختر خوابیده اش را در آغوشش میفشرد تا اورا از سرما حفظ کند.

هر سه نفر هر از گاهی از داد ها و نعره های گاه و بیگاه پسر بزرگتر میلرزیدند .

پسر کوچکتر دعا میکرد کاش توان تکلمش را از دست نمیداد و بر سر مرد دادی میکشید تا صدایش را خفه کند.

این تقصیر اون سه نفر نبود که لیام کم عقلی کرده بود و کارن را ازاد کرده بود تا الآن درست در اولین فرصت انتقام بگیرد و دو نفر از افراد خوب لیام را بکشد و یک سری از پرونده های مالی پدرش جف را بدزدد.

دنیا به خاطر داد های فراوون لیام که لذت خوابیدن رو ازش گرفته بود بلند شد و از چند تا از پله ها پایین رفت تا به جسم جمع شده برادرش برسه.

کنار زین نشست و سرشو تو بغلش گرفت.

دنیا_حالت خوبه زینو؟؟

جوابی دریافت نشد.

دنیا_زینو چیزی شده؟چرا چیزی نمیگی؟؟

بازم صدایی از سمت زین شنیده نشد.
دنیا ترسیده صورت زین رو سمت خودش چرخوند و با نگرانی تک تک اجزای صورتش رو از نظر گزروند.

زین با دیدن صورت نگران خواهرش پلکی زد و با اشاره دست بهش فهموند که نمیتونه حرف بزنه.

دنیا با فهمیدن موضوع ترسیده رو به مادرش کرد.
دنیا_ماما زینی نمیتونه صحبت کنه مثل سری پیش شده .

تریشا سراسیمه از جاش بلند شد و به سمت پسرک ترسیده اش حرکت کرد.
صورت پسرش رو غرق بوسه کرد و نوازشش کرد.

تریشا_از مسیح میخوام پدرت رو به جهنم بفرسته که باعث شد این همه بلا سر تو پسر نازم بیاد امیدوارم هر روز اون حیوون بسوزه.

"تریشا و بچه هاش  از مرگ یاسر خوشحال بودن؟"

این سوالی بود که ذهن لیامی رو که از بالای پله ها شاهد ماجرا بود به خودش درگیر کرده بود.

اون باید سر فرصت از خیلی از چیز ها سر درمی آورد.

اما الان به خاطر اعصاب خرابش اخمی به چهره اش کاشت و دق و دلیش رو سر اون سه تا خالی کرد.

لیام_اون جوجه سر چی لالمونی گرفته؟

تریشا با اخم کم رنگی ناشی از لحن بد لیام بهش خیره شد.
ولی سریع جوابش رو داد هرچند لیام بهش اطمینان خاطر داده بود که با بچه هاش کاری نداره اما اون درست چند ساعت پیش شاهد اون نمایش رقت انگیز بود پس دوست نداشت دوباره خشم لیام رو برافروخته کنه اونم درست الان که لیام همینجوریش اعصابش خراب بود.

تریشا_چندسال پیش یاسر به خاطر اینکه زین با یه پسر رفته بود بیرون اونو کلی کتک زد و وقتی من باهاش دعوا کردم اون منو گرفت زیر بار کتک از اون موقع به بعد زین وقتی تو موقعیت های حساس قرار میگیره و بهش شوک هیجانی وارد میشه تکلمش رو از دست میده.

[فلش بک...flash back]

زین گوشاش رو گرفته بود و جیغ میزد و از پدرش خواهش میکرد دست از کتک زدن مادرش ورداره.

یاسر سرشو سمت زین برگردوند چون از صدای رو اعصاب اون پسر عصبی تر شده بود.

یاسر_خفه شو بچه خوک کثیف تو جات تو آشغالاس من یه پسر فگوت عوضی نمیخوام فهمیدی حرومزاده؟؟

و بعد از نعره هاش گلدونی رو سمت زین پرتاب کرد که تیکه هاش دور تا دور بدن ترسیده زین رو فراگرفت و یه تیکه ریز از شیشه ها تو بازوی زین رفت ولی زین بی توجه بهش شروع کرد به هق هق کردن بخاطر دردی رو که به مادرش متحمل شده بود دردی رو که مادرش الان میکشید مسببش زین بود.

یاسر دست برد سمت کمربندش و اونو درآورد و تن بی جون تریشا رو با کمربند به بیرحمانه ترین شکل ممکن شلاق میزد.
یاسر_سزای تو و اون پسر حرومیت همینه زنیکــــه شنیــــــــــدی؟؟

یاسر نعره میزد و با هر غرشش ضربات محکم تری به تریشا میزد.
در تمام این مدت کارن از تراس طبقه بالا با پوزخند تماشاگر این اتفاقات بود.
و درست زمانی که تریشا دست از جیغ کشیدن برداشت و چشمای عسلییش روهم افتادن و از هوش رفت زین احساس کرد دنیا به دور سرش میچرخه و بدنش سست شده میخواست به سمت مادرش حرکت کنه ولی با دیدن پاهای بهم بسته شدش نا امید شد و اشک ریخت ولی زمانی که دنیا بالا سر مادرش رفت تا اونو از زیر ضربه های پدرش نجات بده یعنی زمانی که با داد گفت "مامان نفس نمیکشه" زین متوجه نشد برای چی تشنج کرد و دلیل اون کف سفیدی که از دهنش سرازیر شد رو نفهمید ولی وقتی بعد از دوروز بیدار شد فهمید قدرت تکلمش رو برای مدت کوتاهی از دست داده و فهیمد دلیل تشنج و اون  کف سفید یه شوک عصبی قوی بودن که پدرش اونو با تمام عشق بهش تقدیم کرده.

اما اینا حال زین رو ب دنکردن، زمانی ارزو کرد ای کاش میشد هیچوقت خلق نمیشد که بدن نیمه برهنه مادرش رو تخت اتاق آی سی یو بیمارستان دید که بدنش با رد های بزرگ و عریض قرمز و بنفش کاور شده که همشون خون مرده شدن.
زمانی حس کرد دلش میخواد با دستهای خودش پدرش رو خفه کنه که کبودی زیر چشم مادرش رو دید که به بزرگی یه هندونه ورم کرده بود.

زین از کنار دیوار بیمارستان سر خورد و سرش رو بین دستاش گرفت .بازوهای لاغرش رو که از زیر تیشرت رنگ و رو رفته بیمارستان بیرون زده بودن رو بین دستاش فشرد و نفهمید از کی داره با نیشگون گرفتن خودش و خون مرده کرده پوست صاف دستش و سرزنش کردن خودش ،خودشو سرزنش و لعنت میکنه.

زین_تو یه آشغالی زین،اگر تویه عوضی با الکس بیرون نمیرفتی تا گرایشت رو ثابت کنی الان مادرت به خاطر تو رو تخت بیمارستان ولو نبود عوضی.بابا راست میگه من یه حرومزاده عوضیم. چون من فرق دارم من باید بمیرم من لایق مرگم.

موهاشو توی دستای مشت شدش گرفته بود و میکشید و هق میزد.

وقتی بالاخره دستاش از تو موهاش شل شدن و کنار بدنش افتادن چند تار موی مشکی از موهاش جدا شده بود و بین دستاش جون داده بود.

زین نفهمیدکی خوابش برد ولی وقتی بیدار شد خودشو رو تخت بیمارستان دید درحالی که دنیا سرشو روی سینش گذاشته بود و یا ردهای خشک شده اشک به خواب رفته بود.

و درسته این بود زندگی پسری که تو بزرگ ترین عمارت لندن زندگی میکرد.


[پایان فلش بک]
******************************************************************************

زین با فشردن پلکاش روهم از ریختن اشکاش جلوگیری کرد.

یاداوری اون خاطرات نحس وجود ترک برداشته اش رو درهم میشکست.

نگاهی به لیام انداخت که با دیدن چهره اخم آلودش اون هم متقابل اخمی کرد.

تو ذهنش چهره لیام رو با لبخند تصور میکرد.

با صدای نسبتا بلند لیام تقریبا میشه گفت از جاش پرید.

لیام_خب باشه بالاخره حال اون جوجه خوب میشه فعلن بهتره آماده بشید چون اینجا دیگه زیادی نباید امن باشه.
ترشا سری تکون داد و با کمک دخترش از جاش بلند شد خواست زیر دستای پسرشو بگیره تا بلندش کنه چون پاهاش هنوز سست بودن
همین که خم شد تا زین رو بلند کنه لیام دستشو گرفت

لیام_شما برید من بهش کمک میکنم.

همه این هارو با اخم غلیظی که هنوز بین ابروهاش بود گفت.

تریشا زیر لب تشکری کرد و دنیا لبخند خیلی کم رنگی زد با خودش میگفت شاید لیام اونقدر هاهم عوضی نباشه هرچند هنوز برای تصمیم گیری زود بود پس سریع لبخندش رو خورد و چشم غره ای به لیام رفت.

بعد از اینکه از رفتن اونا مطمئن شد از پشت جلوی زین خم شد.

لیام_بپر بالا جوجه زغالی.
اون میخواست زین رو کول کنه ؟؟

مطمئنن این اخرین چیزی بود که زین امروز انتظارش رو میکشید

با شدت سرش رو تکون داد که لیام پرتش کرد پشتش.

زین با جیغ بی صدایی که کشید و بستن چشماش از رو ترس دستاشو پشت گردن لیام حلقه کرد.

لیام یکی یکی پله هارو طی کرد و جلوی اتاق زین زانو زد تا زین پیاده بشه.
زین بدون گفتن هیچ حرفی و باگونه های قرمز شدش به سمت در هجوم برد که با صورت خورد به در و از پشت با ضرب افتاد رو باسنش.

بخاطر درد باسنش صورتش از درد جمع شد.
ولی با دین چهره جدی لیام اونم درست بالا سرش خودشو جمع و جور کرد و وارد اتاقش شد.




و حالا لیام فرصت داشت تا با بلا راجب اتفاقات صحبت کنه.

هرچی نباشه اون یه لژیون انسانی به حساب میاد.

لیام به هال رفت و لپ تاپش رو که از قبل از تو ماشین آورده بود رو باز کرد.

همزمان با اریکا و بلا ویدئو کال برقرار کرد.

جریان رو مفصل براشون توضیح داد از اول تااااا اخر.


بعد از اتمام حرف های لیام بلا سرشو بر طبق عادت خاروند و به جایی نا معلوم خیره شد.

بعد سریع و باش تاب سرشو سمت لیام برگردوند.

بلا_گوشی خودتو زین ودنیا و تریشا رو و کلا هر وسیله الکترونیکی دیگه ای که به تکنولوژی مربوط میشه و تو اون خونست رو از بین ببر.

اریکا_برا چی باید همچین کاری بکنه؟؟

بلا_مطمئنم تا الان به یه ردیاب جی پی اس و شاید یه شنود تبدیل شدن.
در ضمن تو باید دنبال مهره اصلی بگردی.

لیام_منظورت چیه مهره اصلی من یاسر بود که به درک واصل شد کارن فقط یه مهره فرعی که تشنه قدرته.

بلا_نه لیام اشتباه نکن وقتی کارن به این راحتی میره و به تو رکب میزنه پس مطمئنن پشتش به یه پشتوانه قوی گرمه که تو اونو دوست خودت میدونی ولی در اصل اون دشمنته.
تو ظرف این چند روز همه کسایی که بهت نزدیکن رو میگیری زیر نظر حتی اون سه ته رو میدونم که اونا تازه امروز تورو دیدن ولی هیچی بعید نیست. تو درست گفتی کارن مهره فرعی توعه ولی تو هنوز مهره اصلی رو از بین نبردی.
لیام_من باید چیکار کنم تو واقعا منو ترسوندی.

بلا_منو اریکا دوربینای راهنمایی رانندگی سمت عمارت یاسر رو هک میکنیم تا ببینیم اخرین جایی که کارن دیده شده کجا بوده.بعد من به برد میسپارم تا شمارش رو برات پیدا کنه.ما باید یه قرار با کارن بزاریم تا ببینیم مزه زیر زبون اون چیه ولی بهنظرم کارن دوباره به اون عمارت برمیگرده.
چون همونطور که خودت گفتی تو فقط سازمان رو از بین بردی به نظر من یه سری از مدارک یاسر همینجا تو خونس و اینکه ما نمیدونیم شاید یه سازمان دیگه هم وجود داشته باشه.

اریکا_این لعنتی کیه که ما باهاش دوست شدیم؟؟

بلا_اری الان وقت این حرفا نیست.من ازت میخوامتو سیستم امنیتی سازمان رو هک کنه چون به احتمال زیاد از بین نرفته اونطور که من شنیدم اونو پیشرفته ترین دستگاه هارو دارن تا در هیچ شرایطی آسیب نبینن پس احتمال از بین رفتنشون 18 درصد کاهش پیدا میکنه.ولی اگر 82 درصد از بین رفته بودن ما از راه دیگه ای وارد میشیم این فعلا نقشه ماست.لیام توهم حواستو حسابی جمع کن و اون سه تا رو زیر نظر بگیر حتی روابط و ظوابطشون رو فهمیدی؟

لیام_اره گرفتم.

بلا_خوبه امیدوارم موفق بشیم هرچند من همین الانشم به چند نفری شک دارم ولی نمیتونمبا اطمینان حرف بزنم.پس فعلا من میرم تا خبرا رو بهتون بدم بایییی

و بدون اینکه منتظر جوابی بمونه تماس رو قطع کرد.

اریکا_مغزم از حرفاش هنوزم داره سوت میکشه.

لیام_اون یه نابغه است.








*******************************************************
2212 words

خب خوشتون اومد ؟؟؟

لطفا نظرتون رو بگید.
چقد مرموز بود.
تو چند پارت بعدی قراره دچار شوک بشید پس آماده باشید من فک میکنم شما با توجه به پارت قبل فکر کردید خب دیگه الان زین و لیام عاشق هم میشن و بوس بوس ماچ ماچ و خدافس ولی نه این بوک غیر قابل پیش بینیه پس منتر باشید و حسابی حمایت کنین.
تنک یووووووو

بازم تولد هری کلیییی هپی مپی.


                               ⛓   Don’t forget vote and comment🦄



Gamble {Z.M}.{L.S}Where stories live. Discover now