😽37😽

1.1K 272 22
                                    

darkcat: امشب شام مهمون من.

دقیقا در این لحظه بود که کیونگسو به خودش رید. صبح مامانش گفته بود کار واجب داره و سریعا به خونه فراخونده شده بود، بی خبر از تمام اتفاقاتی که قرار بود به سرش بیاد.

اگه یکی دو ماه پیش چنین اتفاقی میفتاد، شاید حتی نمیخواست که هیچ اعتراضی بکنه. اما الان جونگین رو داشت و رفتن سر قرار از پیش تعیین شده آخرین چیزی هم نبود که میتونست بخواد.

wiccat: جونگین یه چیزی میگم ولی زود جوش نیار، باشه؟

البته که قرار بود عصبانی بشه. کی خوشش میومد دوست پسرش با یکی دیگه بره سر قرار ؟میتونست بگه نه و به خانوادش اطلاع بده که یه رابطه ی جدی داره. خودشم متوجه بود. کارش جای بخشش نداشت.

اما سر صبح وقتی چشمهای درخشان مادرشو دید تنها راه حلی که به ذهنش رسید این بود که دختره رو ببینه و واسش خیلی مودبانه جریان خودشو توضیح بده.

darkcat: اتفاق بدی افتاده؟
مریض شدی؟ بخوای میتونم قبل از اینکه استاد بیاد جیم بشم و بیام پیشت. میخوای؟

کاملا حس یه تیکه گوه رو داشت! جونگین آدمی بود که حتی به یه بچه دبیرستانی هم حسودی میکرد. حتی احتمالش وجود داشت بعد از فهمیدن جریان از شدت عصبانیت سکته کنه.

wiccat: مریض نیستم

darkcat: اون وقت ...اتفاق بدی افتاده؟

wiccat: مامانم ازم خواسته سر یه قرار از پیش تعیین شده برم

darkcat: و؟

wiccat: امشب دختره رو میبینم.

نفس عمیقی کشید و بدون اینکه نگاهشو از روی صفحه گوشیش برداره منتظر جواب موند. با اینکه مدتی گذشته بود ولی جوابی نیومد.
wiccat: یه چیزی بگو

darkcat: میخوای چی بگم؟

wiccat: وقتی ببینمش بهش میگم که رل دارم

darkcat: واسم اصلا مهم نیست که چی بهش میگی، حتی در اون مورد نگرانم نیستم.
فقط مشتاقم بدونم که فکر میکنی این دختر اول و آخرین کیس ازدواجیه که مادرت برات در نظر گرفته؟
خودتم میدونی تو سنی هستی که خانواده ها دوست دارن بچه هاشون ازدواج کنه و نمیدونن که یه دوست پسر داری.

wiccat: میدونی که توضیح دادن این مسئله بهشون یکم مشکله، به زمان نیاز دارم.

darkcat: استاد اومد من دیگه آف میشم.

wiccat: از دستم عصبانی ای؟

darkcat: فعلا کیونگسو.

با دیدن آخرین پیام ریشه ی موهاشو تو مشتش گرفت و کشید و خودشو به پشت روی تخت انداخت. ریدمان ترین وضعیتی بود که تو کل زندگیش تجربش کرده بود.
*

به محض ورودش یکی از گارسون های رستوران به استقبالش اومد و تا سر میزی که مادرش براشون رزرو کرده بود، همراهیش کرد. یکمی بد شده بود که دیر تر از دختره به سر قرار رسیده بود ولی در واقع زودتر اومدن دختره از ساعت مقررشون تقصیر کیونگسو نبود.

MEOW ≧(^ω^)≦   Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ