┈••۪۫•❀ My Other halF 42❀••۪۫•┈

588 108 1
                                    

My Other HalF
By:Scarlet
Main cupel:HunHan/ ChanBeak
Channel:Pania_Fiction


قسمت چهل و دوم  _ نیمه ی دیگر من 
دی او تنها روی کاناپه نشسته بود و ظاهرا توی فکر بود . کای بعد از عوض کردن لباسش از اتاق بیرون اومد اونا روز اول کنسرت مالرزی رو به خوبی برگذار کرده بودن ولی متاسفانه از اونجایی که فن ها محل هتل رو فهمیده بودن و به شدت تجمع کرده بودن  برای اعضا اکسو یه خونه ی جمع و جور سه خوابه  اجاره کردن تا از اون مخمصه نجاتشون بدن هر چند که باید براشون یه هتل دیگه جور میکردن ولی ظاهرا قحطی هتل اومده بود منیجر ها به دو سه جا زنگ زده بودن  اما اتاق به اندازه ی کافی وجود نداشت  در نهایت به پیشنهاد منیجر ژائو برای امشب اون خونه رو اجاره کردن چون اعضا به شدت خسته بودن .
کای با اعتماد به نفس جلو رفت  خودشو انداخت کنار دی او و طبق عادت یکی از پاهاشو انداخت روی پای دی او . اونم نیم نگاه بی حالتی بهش انداخت
_ باز گشنته ؟؟
کای خندید و سرشو تکون داد
_ نه  تو ماشین خیلی خوردم سیرِ سیرم
اونا غذاشونو که از قبل سفارش داده بودن  تا برسن به خونه  اجاره ای تو ماشین خورده بودن ولی  این مکالمه تقریبا براشون عادی شده بود چون کای اکثر مواقع  که اطراف دی او پیداش میشد میگفت گرسنه اس . دی او پای کای رو انداخت پایین . کای هم لبخند شیطونی زد و دوباره پاشو انداخت رو پای دی او . که نتیجه اش یه نگاه برزخی از سمت دی او بود
_ نچ ... نکن
_ میکنم
اینم یکی دیگه از عادتایی بود که کای روی دی او پیاده اش میکرد حتی اگه به اندازه شیش نفر هم روی اون مبل جا بود اون عینا می اومد میچسبید به دی او  و یکی از پاهاشو خیلی شیک مینداخت  روی پای دی او
_ مرض داری نه ؟؟
کای ابرویی بالا انداخت
_ نه پوزیشن مورد علاقه امه
دی او زیر لب چیزی شبیه به فحش داد که کای درست نفهمید چی میگه بعد دوباره پای کای رو  هل داد که پایین بیافته ولی کای از رو نرفت  نچی زیر لب کرد و همونطور که دوباره پاشو  بالا میاورد گفت
_ نکن ماچت میکنما
چن که تا اونموقع مبل رو به رو ای نشسته بود و زیر نظرشون داشت دستی به چونه اش کشید
_ عجب ؟؟
توجه هر دوشون به علاوه لوهان که روی زمین به سهون لم داده بود جلب شده . دی او نگاهشو  روی اونا چرخوند
_   چتونه ؟؟
چن به سهون و لوهان نگاه کرد و انگشت اشاره اشو سمت کای و دی او گرفت
_ این دوتا مشکوک میزنن .
کای نیشخند پت و پهنی زد کمی به جلو خم شد 
_ یعنی چجوری مشکوک میزنیم ؟؟
سهون خنده اش گرفت
_ نگا چه خوشحاله ... خودشونو لو داد
لوهان بی حال سرشو تکون داد
_ هوم راست میگه
دی او با اخم دستشو گذاشت تو سینه ی کای کشیدش عقب که کمرش محکم خورد به مبل
_ یااا ساکت شید الان منیجر میاد اونوقت باید به خاطر توهم شما بهش جواب پس بدیم
کای  جوری که دی او نبینتش واسه بقیه چشمک زد بعد دست دی او که هنوز روی سینه اش بود رو برداشت و بوسید
_ عزیزم لازم نیست  از اونا پنهان کنیم
دی او با چشمای گرد شده نگاهی به کای انداخت
_ چرا چرت و پرت میگی کیم جونگین ؟؟
چن نچ نچی زیر لب کرد و دست به سینه به پشتی مبل تکه داد . قصد داشت حسابی با کای همکاری کنه
_ باورم نمیشه پنهانش کردین
کای قیافه ی مظلوم و ناراحتی به خودش گرفت
_ بیانه هیونگ ولی واقعا موقعیتش جور نبود
دی او فقط دهانش رو باز و بسته میکرد اونقدر شوکه بود که حتی یه کلمه هم نمیتونست حرف بزنه ولی به جاش دست و پاش خوب کار میکردن  . یکی محکم به بازوی کای  کوبید. کای هیسی از درد کرد و جایی که دی او زده بود رو با کف دست مالید
_  جغد کوچولوی وحشی من  باور کن لازم نیست  دیگه تظاهر کنیم
دی او یه بار دیگه هم زدش بعد دستشو تو هوا تکون داد
_ داره چرت و پرت میگه ها باور نکنید ما با هم نیستیم
لوهان خمیازه ای کشید
_ کیونگ سویا  نگران نباش نمیخواد روی این موضوع حساس باشی
سهون با سر حرف لوهان رو تایید کرد
_ راست میگه  خیلی عادیه نمیخواد خجالت بکشین
دی او اخماشو تو هم کشید و تقریبا داد زد
_ یااا میگم با هم نیستیم
کای دستشو دور گردن دی او انداخت
_ ملکه ی من آروم تر الان منیجر میاد
دی او سریع هلش داد عقب 
_  ملکه ؟؟ ملکه ؟؟ خفه شو کیم جونگین واقعا که پروریی  آخه تو آدمی من بیام باهات رل بزنم ؟؟ ملکه هم هفت جد و آبادته
کای دستشو نوازش گونه زیر چونه ی دی او کشید
_  بیبی اگه ملکه نیستی پس چی هستی نفس ؟؟  همون دیگه من  آدم نبودم فرشته بودم که تو باهام رل زدی
لوهان و سهون و چن تقریبا از خنده ریسه رفته بودن . دی او در حد انفجار بود ولی نمیتونست جواب آدم پروریی که رو به روش هست رو بده . دست کای رو پس زد و اون تو هوا بوسی براش فرستاد
_ عشقم از اینکه نمیتونه امروز بین بازو هام بخوابه ناراحته مگه نه ؟؟
همین که دی او دستشو بلند کرد کای پا گذاشت به فرار . دی او کوتاه نیومد باید یه درس حسابی به اون مردک کرمو میداد که دیگه هوس نکنه از اینجور شوخی ها باهاش کنه  . اون سه تا هم بلند بلند زدن زیر خنده .
بکهیون به جمعشون وارد شد و بدون توجه به خندیدن هاشون گفت
_ سهونی میشه یه دقیقه بیای کارت دارم
سهون بین خنده هاش گفت
_ الان میام هیونگ
بکهیون جلو تر راه افتاد سهون از روی مبل یه کوسن قاپید گذاشت زیر سر لوهان و تندی بلند شد دنبال بکهیون راه افتاد سمت آشپز خونه . لوهان از روی زمین بلند شد و با چشمای ریز شده نگاهی بهشون انداخت .  اصلا نمیدونست بین این دوتا چه خبره ولی هر چی بود حسابی عصبیش میکرد . هر وقت به سهون  زنگ میزد اون مدام داشت از بکهیون هیونگش حرف میزد
سهون کجایی ؟؟ با بکهیون هیونگ دارم میرم کمپانی !!
سهون چیکار میکنی ؟؟ با بکهیون هیونگ دارم غذا میخورم !!
سهون چه خبر ؟؟ با بکهیون هیونگ دارم تمرین میکنم خودم بعدا بهت زنگ میزنم !!
این مورد آخری بیشتر از همه آزارش میداد . تا مرز زنگ زدن به بکهیون و فحش دادن بهش میکشوندش . سهون به خاطر تمرینش با بکهیون هیونگش گوشی رو روی اون قطع کرده بود . لوهان انکار نمیکرد که حسودی میکنه . حسادت میکرد وحشتناک هم حسادت میکرد  احتمالا سهون یا روی خودش نمیذاشت یا کور شده بود که نمیتونست ببینه .
لوهان دیگه کم کم داشت به بکهیون یه حس بدی پیدا میکرد . اون از سهون دور بود و واقعا نیاز داشت  وقتی به سهون زنگ میزنه اون بهش چیزایی دلگرم کننده تر و قشنگ تری بگه مثلا به جای اینکه مدام از بکهیون هیونگش تعریف کنه  به لوهان بگه که چقدر دلش براش تنگ شده . لوهان از لحاظ روحی واقعا داغون بود هر چند که اصلا بروز نمیداد ولی حال خوشی نداشت . اون عادت کرده بود سهون روش حساس باشه و براش بی تابی کنه  یا حتی واسش قلدری کنه و بگه اینقدر با بقیه ی اعضا گرم نگیر . ولی الان مدتی بود که این چیزا رو حس نمیکرد  و به جای همه اینا یه حس افتضاح تر داشت " نکنه برای سهون تموم شدم ؟؟ " 
نمیخواست فکرای بیخود کنه نمیخواست قضاوت های بی جا انجام بده  ولی روحش شکسته بود داشت عذاب میکشید باید با سهون حرف میزد دیگه نمیتونست تحمل کنه  . فکرایی که تو سرش بودن آزارش میدادن . سهون برعکس تصورش وقتی قرعه ی فیلم به نام اون در اومده بود  زیاد پافشاری نکرده بود  زیاد بهش زنگ نمیزد  زیاد هم  باهاش حرف نمیزد لوهان سعی میکرد به خودش بقبولونه که سرشون شلوغه و سهون وقت اضافه نداره  ولی نمیشد .
  لوهان درخت بود ...
افکارش موریانه ...
داشت خرد میشد  حتی چند باری برای اینکه  به خودش ثابت کنه  افکارش مسخره هستن سعی کرده بود حس حسادت سهون رو برانگیخته کنه ولی  نتیجه  که نگرفته بود هیچ  روحیه اش بدتر هم شده بود
با حرص لبهاشو گزید و نگاهشو از خنده های بکهیون و سهون و آغوشی  که سهون رسما بکهیون رو توش مچاله کرد گرفت . نفس های عصبیش منظم نمیشدن  . سهون کنارش جا گرفت دستشو روی شونه لوهان گذاشت
_ اومدم بیا بخواب
لوهان شونه اشو تکون داد تا دست سهون رو  کنار بزنه
_ نمیخوام
هم لحنش هم رفتارش پرخاشگرانه بود ولی کنترلی روش نداشت . سهون با تعجب بهش نگاه کرد
_ لوهان چی شده ؟؟
_ هیچی
بازم همون لحن سهون واقعا تعجب میکرد که در عرض دو دقیقه چه اتفاقی افتاده . نگاهش به دست مشت شده ی لوهان افتاد . دستشو گرفت بالا آورد لوهان خواست مچش رو آزاد کنه ولی نگاه مصمم و اخم آلود سهون این اجازه رو بهش نداد . به زور مچ لوهان رو باز کرد و ابرو هاش با دیدن جای ناخن های لوهان که  کم مونده بود کفت دستش رو زخم کنن بالا رفت
_ چت شده لوهان ؟؟
محکم دستشو از دست سهون بیرون کشید بلند شد راه افتاد سمت یکی از اتاقا . سهون با اخم و ذهنی که در گیر بود دنبالش رفت .
لوهان وسط اتاقی که واردش شده بود ایستاد
_ جونمیون بیانه ولی میشه لطفا چند دقیقه منو با سهون تنها بذاری
به پشت سرش نگاه نکرد چون مطمئن بود سهون میاد . سوهو  نگاهشو بین اون دوتا که ظاهرا هر دو ناراحت و عصبی بودن چرخوند بعد با اینکه کنجکاو بود بدون حرف بلند شد از اتاق بیرون رفت در و هم پشت سرش بست
_ لوهان معنی این حرکتا چیه ؟؟
لوهان برگشت سمتش و رو به روش دست به سینه ایستاد
_ اینو من نباید بپرسم اوه سهون ؟؟
سهون هر لحظه بیشتر از قبل گیج میشد
_ چی میگی  لوهان من واقعا درکت نمیکنم
لوهان دستاشو باز کرد و توی هوا تکونشون داد
_ خسته شدم سهون . من خسته شدم از اینکه مدام داری دور و بر بکهیون میپلکی . هر وقت بهت  زنگ میزنم فقط حرف از بکهیون هیونگته . بکهیون هیونگم فلان بکهیون هیونگم چنان ... چیه سهون ؟؟ بکهیون هیونگت برات چیکار میکنه که من نمیتونم ؟؟
لوهان اونقدری آروم نبود که بتونه مقدمه چینی کنه و دلخوریش رو آروم بیان کنه تا بحثشون نشه  نهایت کاری که تونست انجام بده این بود که صداشو کنترل کنه که بالا نره . سهون چند ثانیه  با شوک نگاش کرد و فقط پلک زد
_ لوهان اونطوری که تو فکر میکنی نیست
_ پس چطوریه ؟؟
آخرم نتونست جلوی خودشو بگیر و بلند داد زد سهون انگشتشو روی لبهاش گذاشت
_ هیسسسس صدامونو میشنون
_  میشنون  یا میشنوه ؟؟ چیه سهون از چی میترسی ؟؟
لوهان زده بود به سیم آخر  و سهون واقعا نمیدونست باید چیکار کنه  سمتش رفت هر چند لوهان داشت امتنا میکرد و همچنان مصر بود که داد بزنه اما سهون تونست بغلش کنه
_ آروم باش لوهان !! آروم باش عزیزم چرا اینطوری میکنی آخه ؟؟
لوهان توی آغوش سهون وول میخورد که بیاد بیرون ولی سهون خیلی محکم نگهش داشته بود و به خودش میفشردش که صداش در نیاد .  مدام داشت موها و لاله ی گوشش رو بوسه میزد تا بتونه آرومش کنه . بالاخره لوهان از تقلا دست کشید و روی بدن سهون سر خورد و دو زانو روی زمین نشست . سهون هم همراهش روی زمین زانو زد . قلبش از دیدن اشکای لوهان به درد اومد . آروم با سر انگشتاش گونه های لوهان رو پاک کرد
_ نمیتونم باور کنم این تویی لوهان . مگه نمیدونی  نور چشمامی ؟؟ مگه نمیدونی صدای گوش هامی ؟؟ مگه نمیدونی اکسیژن  زندگیمی ؟؟ میخوای دیونه ام کنی ؟؟
لوهان هیچی نمیگفت دلش خیلی پر بود فقط آروم گریه میکرد .  تقصیر اون نبود سهون به اینجور زندگی کردن عادتش داده بود . سهون کاری کرده بود لوهان  تمام توجه اون رو  فقط برای  خودش بدونه . حالا اگه  سهون یه ذره بیشتر از خودش به کس دیگه ای روی خوش نشون میداد تمام تن لوهان در هم میشکست .
سهون باسنشو زمین زد نشست پاهاشو باز کرد لوهان رو کشید جلو توی پوزیشن مورد علاقه اش بین پاهاش جاش داد . بعد خیلی آروم شروع کرد به پاک کردن اشکاش
_ گریه نکن عزیزم . ببخشید . ببخشید اگه ناخواسته کاری کردم اذیت شدی . به مسیح قسم نمیدونستم ممکنه اینطوری اذیتت کنم . ببخشید باشه  ؟؟
لوهان چرخید و دستاشو دور سهون حلقه کرد
_ سهونا من واقعا حالم  دست خودم نیست  . خیلی دلم برات تنگ شده دارم دیونه میشم . میدونم بچه گانه اس ولی چون خودم ندارمت نمیتونم تحمل کنم وقتی کنار یکی دیگه خوشحالی . خودخواهی محضه خودمم میدونم  ولی کنترلی روش ندارم .
سهون بوسه ای به موهاش زد
_ کی گفته خوشحالی ای که من کنار تو دارم به پای خوشحالیم کنار بقیه میرسه ؟؟
لوهان و از خودش جدا کرد و توی چشماش زل زد
_ همیشه همینقدر خود خواه باش لوهان  همیشه منو فقط  برای خودت بخواه چون منم تو رو فقط برای خودم میخوام
نگاهی به لبهای پف کرده ی لوهان انداخت بعد گردن کشید و اون لبهایی که به نظرش با طعم شوری اشک هم خوشمزه بودن رو بوسید .  سهون مجبور بود با بکهیون زیاد وقت بگذرونه چون داشت سوپرایز تولد لوهان رو آماده میکرد اما نمیتونست اینو فعلا به خودش بگه  . ولی از همون لحظه برای اینکه لوهان رو بیشتر از اون حساس نکنه تصمیم گرفته بود بیشتر براش وقت بذاره . خودش هم قبول داشت یکم کم کاری کرده ولی این براش سخت بود که توی وقت اضافه اش هم برای سوپرایزش تلاش کنه هم برای لوهان وقت بذاره  در کل اون تایم زیادی نداشت  فکر نمیکرد لوهان رو تا این حد حساس کنه  ولی الان خدا رو شکر میکرد که اینو فهمیده  در حقیقت اصلا دوست نداشت دلخوری های ناگفته ای بینشون بمونه 
...............................
بکهيون موقع انکور روى صحنه مدام با ماشين کنترلى کوچيکى بازى ميکرد . چانيول با فاصله ازش ايستاده بود و به شدت دلش ميخواست اون لحظه جاى اون ريموت لعنتى توى دست بکهيون میبود  . واقعا کفرش داشت بالا ميومد که بکهيون بهش توجه نميکنه البته شايد هم دلتنگى زيادى زده بود به سرش که داشت اينجورى فکر ميکرد . اونو لوهان تازه همون روز صبح رسيده  بودن مالزى و يه راست رفته  بودن محل برگزارى کنسرت .
دلش ميخواست بکهيون رو بگيره حسابى تو آغوشش  بچلونه ولى اصلا موقعیت جور نميشد  که بخوان با هم تنها باشن . اما خب چانيول هم از اون دسته آدما نبود که هر چى پيش مياد رو بپذيره . گوشيش رو برداشت و به بکهيون پيام داد .
"بيا تو حياط" 
زير پنجره ى يکى از اتاقا که برقش خاموش بود و حدس ميزد کسى توش نباشه روى زمين نشست  . چند ثانیه  بعد بکهيون با نيش باز اومد پيشش و قبل از هر چيزى دستاشو دور گردن چانيول حلقه کرد و صداى نا مفهوم ذق زده اى از خودش در آورد
_ دلم برات تنگ شده بود چانيولى
اول میخواست بگه " آره جون خودت " ولی دلش نیومد به جاش دستاشو دور کمر بکهيون قفل کرد اونو نشوند روى پاش
_ منم همينطور عزیزم
بعد آروم خم شد و لبهايى که به شدت دلتنگشون بود رو بوسيد . بکهيون اجازه داد چانيول کنترل بوسه اشون رو به دست بگير الان بيشتر از هر چيزى دلش ميخواست اون يوداى گوش دراز لوسش کنه. البته چانیول هم اونقدر تشنه بود که اصلا به بکهیون مجال نمیداد 
وقتى هر دو نفس کم اوردن بالاخره از هم جدا شدن  و چانیول لبهاشو روی پیشونیه بکهیون گذاشت
_ اگه الان مکانمون مناسب تر بود حتما يه بلايى سرت مياورد بيون بکهيون
بکهيون گونه اشو که از حرارت بوسه اشون گل انداخته بود روى قفسه ى سينه ى چانيول گذاشت و اروم خنديد .
_ همين الانم ميتونى پارک چانيول
چانيول سعى کرد يکم کرم بريزه  دستشو زير لباس بکهيون برد و بعد از نوازشى که بهش زد قلقلکش داد
_ مطمئنى آمادگيشو دارى ؟؟
بکهيون يهو از حس قلقلک چانيول بالا پريد
_ ياااا نکننن
چان با ديدن حالت با نمکش موهاشو بهم ريخت بعد گفت
_ لعنتى چرا نگام نميکردى داشتم دق ميکردم
_ من همش داشتم نگات ميکردم
_ پس چرا من متوجه نميشدم
_ چون تو خنگى من همش داشتم اينجورى نگات ميکردم
بعد اداى زير چشمى نگاه کردن رو در آورد . چانيول خنديد و بوسه اى به چشماش زد .
_ از اين به بعد بيشتر به چشمات دقت ميکنم پس
بکهيون دستشو سمت گوشاى چانيول برد و چرخوندشون ولى نه اونقدر محکم که دردش بگيره
_ چرا ماشينمو که داشتم باهاش بازى ميکردم برداشتى؟؟
چان دست بکهيون رو گرفت و از گوش بيچاره اش دور کرد
_ براى اينکه به بهونه اون يه نگاه بهم بندازى دلم خوش شه
بکهيون دوباره دستشو سمت گوش چانيول برد و باهاش بازى کرد
_ تو خنگى
_ هوم يکى که از دلتنگى حسابى خنگ شده
بکهیون با اخمای تو هم غر زد
_ چانيول پس کى برميگردين ؟؟
_ هفته ى ديگه . قرار بیایم کره برای ضبط
بکهيون انگشت شصت و اشاره اش رو دو طرف لپ چانيول گذاشت و فشرد تا لبهاش جمع شن
_ ازت متنفرم
_ شرا ؟؟
چان با لحن عجيب و غريبى به خاطر لبهاى درگيرش گفت و بکهيون بدون اينکه جوابشو بده ذوق زده گفت
_ بگو دوستت دارم
_ دوشت دام
_ بگو بکهيونیه من
_ بکيونی من
_ بگو عاشقتم
_ عاشوتم
بکهيون بلند خنديد و چانيول دستشو گرفت از روى لپش برداشت  چون ديگه فشار دست بکهيون داشت بيش از حد ميشد دلش با دیدن خنده های خوشگل بکهیون ضعف رفت . وقتی بکهیون از خندیدن دست کشید چانیول گوشه ی لبش  و به دوندون گرفت بی مقدمه گفت
_ ميخواستم برم کريس هیونگ رو ببينم
بکهیون به ضرب سرشو بالا آورد
_ چى ديوونه شدى ؟؟
_ باور کن چند بار به سرم زد ولى جلوى خودمو گرفت
دستاشو دور صورت چانیول قاب کرد و سرشو تکون داد
_ نبايد اينکارو کنى يول خطرناکه من دوست ندارم کمپانى توبيخت کنه . اصلا نمیخوام به این فکر کنم که اگه استاد سومان بفهمه چی میشه لطفا اینکارو نکن .  
چانيول چند لحظه به چشماى بکهيون نگاه کرد بعد گفت
_ باشه . ولى يه چيزى عجيبه انگار سوهو هیونگ حالش خيلى خوبه
_ اره ولى هنوزم ساکته
_ سکوتش ديگه مثل قبل ترسناک نيست  ولى يکم عجيب شده
بکهيون شونه اى به نشونه ی ندونستن بالا انداخت و چانيول دوباره اونو به آغوش کشيد خيلى تو فکر بود با لوهان هم راجع بهش صحبت کرده بودن ولى هنوزم هيچکدومشون مطمئن نبودن که انجامش بدن براى اون دوتا يه منيجر جدا استخدام کرده بودن اما هنوز اونقدرى صميمى نشده بودن که بخوان باهاش اينو در ميون بذارن
..................
سوهو دم در دستشویی پشت به دیوار تکه داده بود همین که منیجر ژائو  از دستشویی بیرون اومد تکه اشو از دیوار گرفت و قدمی به جلو برداشت منیجر با تعجب و ابرویی بالا رفته نگاش کرد
_ چی شده ؟؟
_ باید حرف بزنیم هیونگ.
منیجر چشماشو تو کاسه چرخوند
_ نمیخوای تمومش کنی نه ؟؟
خواست از کنارش رد بشه که سوهو بازوشو گرفت
_ هیونگ بهت  تعهد رسمی میدم که اگه اخراجت کردن تمام مخارجت رو تا آخر عمر قبول کنم .
منیجر بازوشو بیرون کشید
_ جونمیون  چرا نمیفهمی این موضوع  نه تنها برای من بلکه برای تو هم خطرناکه . میخوای کارتو از دست بدی ؟؟   احمق کریس رفت که تو راحت باشی اون از خودش گذشت به خاطر تو اونوقت میخوای خرابش کنی ؟؟ فکر میکنی قرار بود چی بشه  ؟؟ استاد سومان هر دوی شما رو با  هم اخراج کرد ولی اون  روز آخر اومد و رسما زانو زد گفت که از گروه میره ولی به تو کاری نداشته باشن  گفت اگه شایعات پخش شد اینطوری میتونن جمع و جورش کنن که اگه شما واقعا با هم بودین پس چرا کریس رفت . میفهمی چی میگم  ؟؟ سوهو بیخیال این موضوع شو
سوهو سرشو پایین انداخت . حدس میزد که اینطور شده باشه .
_ نمیتونم
سعی کرد قوی باشه درست مثل کای دوباره سرشو بلند کرد و مستقیم تو چشمای منیجر زل زد
_ نمیتونم این فداکاری مسخره رو تحمل کنم . همش به خودم میگم   کریس حق  نداره  از نو شروع کنه وقتی خودش گروه  داره  اما میدونی حقیقت چیه هیونگ ؟؟ این از خودگذشتی داره منو عذاب میده این که منو پشت خودش قایم کرده تا همه هیت هاشونو سمت اون نشونه بگیرن عذابم میده  حتی اگه تو هم کمکم نکنی  بازم خودم یه راهی براش پیدا میکنم
سوهو پشتش رو محکم به دیوار کوبوند مغزش داشت سوت میکشید دیگه نمیدونست چیکار کنه که بهش کمک کنن مدتی بینشون سکوت بود تا اینکه منیجر پرسید
_ چرا از سونگ جا نمیخوای کمکت کنه ؟؟
سوهو نیم نگاهی بهش انداخت  ولی بعد سریع چشماشو گرفت و پوزخندی زد
_ فکر میکنی نمیدونم از اولم کی راپوتمونو داد؟؟
_ چرا فکر میکنی من این کارو نمیکنم ؟؟
_ اگه قرار بود خبرچینی کنی همون روز که مادر کریس زنگ زد اینکارو میکردی هیونگ
_ اگه عکسا رو ببینی تمومش میکنی؟؟
سوهو دوباره تکه اشو از دیوار گرفت
_ هیونگ جدی میگی ؟؟
منیجر  همونطور که ازش دور میشد گفت
_ باید ببینم چی میشه
درسته که این یه جواب درست حسابی  نبود ولی برای سوهو که  حس میکرد وسط تاریکی مطلق قرار گرفته مثل یه روزنه ی نور میموند    

فکت : کای عادت داره وقتی  کنار دی او میشینه پاشو بندازه روی پای اون

پ.ن : خب خوشگلای من اینجانب خبر از یه موج عظیم توی داستان میده که از همین الان امیدوارم واسش آماده باشید  و بدونید که از این به بعد هر اتفاقی که توی داستان افتاد صرفا قرار نیست از حقیقت سرچشمه گرفته باشه . برای بار نمیدونم چندم  تکرار میکنم که این  یه داستانه که فکت قاطیشه نه فکتهایی که داستان قاطیشون هست
لاو یو امیدوارم که لذت بره باشید


My Other halF~>FullWhere stories live. Discover now