د.ا.ن جک
از بچگی همین عادت رو داشتم ؛ هیچ چیزینباید برای من گنگ بمونهبا حرص اطراف چادر قدم می زنم و سعی میکنم اون پسر مرموزی رو که وسط چادر نشسته رو بشناسم
- British? ( انگلیسی هستی ؟ ، به صورت کوتاه)
- À l'origine ( در اصل )
- هوم پس فرانسوی هم بلدی . ولی این چیزی رو تغییر نمی ده . توی ارتش ما چیکار می کنی ؟
- فکر می کردم با انگلیسی ها متحد هستید
- فقط جوابم رو بده- خب چون اسمم هریه دلیل نمی شه که حتما انگلیسی باشم . من سال ها پیش تابعیتم رو عوض کردم . همونطور که تو کردی جک!
چشمام گرد شد . هیچ کس حق نداشت من رو با اسم کوچک صدا کنه . اصلا اون اسم منو از کجا می دونست ؟
- هی تو الان چیکار کردی ؟
- سوالت رو جواب دادم
- تو ....خیلی عصبی شدم . لیوان روی میز رو محکم توی دستام فشار دادم . این پسر منو روانی می کنه
- تو حتی ....
هری مثل اینکه داره یه نمایش مسخره رو میبینه با هوفی از روی صندلی بلند شد و رو به روی من وایساد .- فقط اگه بفهمی من کی ام همین الان خودت رو با طناب به اون دنیا می بری پس فقط خفه شو و به سوال های من جواب بده
- مثلا کی میخوای باشی ؟ یه فرمانده .....اون با یک دست شنلش رو کنار زد و باعث شد که نشان سلطنتی برق بزنه . صبر کن . اون هری ... اون هری تاملینسون بود ؟
.....
فلش بک چند ماه قبل
د.ا.ن لیام
" ببخشید اعلیحضرت "
پشت سرم رو نگاه کردم و دکتر رو دیدم که یه بچه توی بغلش داشتاشکام بی اختیار شروع به ریختن کرد
دکتر از من رد شد و بچه رو توی بغل هری گذاشت
بعد سمت من اومد و من رو به سمت بیرون کشید
کمی تقلا کردم ولی خب باید به حرفاش گوش می دادمبالاخره بیرون رفتیم و اون در رو بست
قیافه اش حسابی گرفته بود
نگاهش غمگین بود جوری که ترس کل وجودم رو گرفت
" چیزی شده دکتر ؟ "خیلی مردد بود اما بعد از کلی وقت هدر دادن شروع به صحبت کرد
" خب راستش شاهزداه ی جوان یک بیماری خاصدارند . بی درمان نیست امااگر به موقع انجام نشه دیگه نمیشه براش کاری کرد . باید تا قبل از دو سالگیش از عصاره بنفشه آلمانی استفاده کنه و گرنه دستگاه تنفسی اش به خطر می افته و بعدش هم ..... بعله فقط تواستم بگم که هر چه زود تر این گیاه رو براش پیدا کنید چون اون در خطره ..... خب من دیگه مزاحمتون نمی شم . روز خوش "با هر ضربان قلبم اون دورتر میشد . گلوم خشکشده بود . مغزم قفل کرده بود . چرا دستام رو حس نمیکنم؟
......
د.ا.ن لویی
" پس تو قرار نیست آدم بشی نه ؟ چند بار دیگه میخوای خودکشی کنی ؟ "
فرمانده آلمانی گفت و دوباره با پاش به سرم ضربه زد .
" حالا که انداختمت توی سیاهچال میفهمی"
بعد رو به سربازا کرد
" ببریدش به قصر !"اه . من برای یک پیاده روی دیگه خیلی خستم . این خیلی بی انصافیه . ولی خب مگهچاره ی دیگهای هم دارم؟
.....
با یک چشم اشک و یک چشم وتف مینویسمباورم نمیشه اخه مگهداریم ؟ تعداد سینهای پارت ۱ نصف مقدمه است و همنطور هم داره کمتر میشه در حدی کهمن یه لحظه به شک افتادم که اصلا پارت قبلی رو اپ کردم یا نه
هووووووف
خب بیخیالشجک و هری هم که با هم آشنا شدند
لویی مادر مرده هم که دوباره خودکشی کرد
اخه دارلینگ هات من تو هر بار کهخودکشی میکنی مارم میکشی ایح
اره دیگه نایلم که به فنا دادم
بعد غرمیزنم میگم چرا نمیخونید 😂
خب امیدوارم که اینقسمت رو بترکونید
خیلی همتون رو دوست دارم
♡H
YOU ARE READING
World War I
Historical Fictionسرش را نزدیک می برد و پیشانی اش را می بوسد نمی داند چرا نمی تواند فریاد هایی در سرش را خاموش کند فریاد هایی که می گویند : این اخرین دیدار است #66 louistomlinson #45 harrystyles #54 liampayn