Part 6

1.6K 215 312
                                    

سلام و بايد بگم جواب سلام از واجباته😐

ووت و کامنت یادتون نره..

لیام- استراحت کن فردا راجبهش حرف میزنم..

با لحن محکم و بی احساس همیشه دستور داد و پتو رو تا سینه زین بالا کشید..

قبل اینکه کامل بلند بشه زین دستشو گرفت..

زین- میشه یکم بمونی؟ لطفا..

لیام نمیتونست چشمای طلایی که بهش خیره شده بود و برای موندن بهش التماس میکرد رو نادیده بگیره..

کنار تخت نشست و دست زین رو که انگشتشو گرفته بود رو رو لبهاش گذاشت و بوسید..

زین- میشه یکم حرف بزنی؟ صداتو دوست دارم..

لیام ابروهاشو سورپرایز شده بالا داد و لبخند غیر ارادی رو لبهاش نشست..

اولین باری بود که کسی از لیام میخواست براش حرف بزنه.. اون به اندازه ای جدی و سخت گیر بود که اطرافیان و زیردستاش جرات نمیکردن بیشتر از چن کلمه و در صورت لزوم باهاش حرف بزنن..

لیام- هوم.. بزار یه خاطره خنده دار بگم..

لیام برای زین از بچگیش تعریف کرد.. زمانی که مادرش زنده بود و دوران خوش لیام به حساب میرفت.. خیلی وقت بود اون دوران رو به فراموشی سپرده بود و به ربات بی قلب فعلی تبدیل شده بود.. وقتی کام اوت کرد پدرش اونو از خودش روند و لیام به شدت تنها شد..

زین با دقت گوش میکرد و از ته دل میخندید..

صدای خنده های دلنشینشو  دوست داشت و میخواست بیشتر بشنوه.. با انگشتای زین بازی میکرد و پشت لبخند دوستانه ای رو لبش بود.. پر افکار بود که حتی به مغز زین نمیرسید..

خیلی زود داروهای ارام بخش اثر کردن و زین خوابش برد..

وقتی لیام به خودش اومد که نیم ساعتی بود به اون مخلوق غرق خواب خیره شده بود.. زین زیادی دوست داشتنی بود و علاوه بر شخصیت جالبی که داشت، بدنش توجه لیام رو بیشتر جلب میکرد..
دستشو رو شکم زین گذاشت و گرمای بدنشو حس کرد ولی کافی نبود.. دستشو زیر پیراهنش سر داد و پوستشو لمس کرد..

پیراهنشو تا روی سینش جمع کرد و بدن خیره کنندشو نگاه کرد.. دستشو رو پوستش کشید و میتونست قسم بخوره همون چیزی بود که همیشه میخواست..

رو زین خم شد و انگشت شستشو از بین لبهاش تو دهنش سر داد و وقتی دهنشو باز کرد، عمیق بوسیدش.. مطمعن بود تا فردا شب زین رو تو تختش داره و نمیتونست غیر این باشه... نمیتونست فکر پسر مو مشکی رو از سرش بیرون کنه.. هر طور شده بود اونو میخواست...


برای دیدن پسر مومشکی زیادی عجول بود و قبل رفتن سر کار به اتاق زین سر زد..

لیام کنار تخت نشست و با نشستن ش زین چشماشو با اکراه باز کرد..

Mistake [z.m_l.s]Where stories live. Discover now