وی وشیان سری تکون داد
"نه ولی کسی که میاد بهم سر میزد میگفت جای خوبیه"
لان وانگجی با تردید پرسید
"اون شخص احیانا از قوم جیانگ نیست؟"
وی وشیان سرش رو به نشانه اره تکون داد
"میدونستم"
بعد انگار یاد چیزی افتاد
"همه پری دریایی ها مثل تو عجیب و غریبا؟"
وی وشیان با خنده گفت
"معلومه نه اونا تا یه ادم میبینن بهش حمله میکنن،البته فعلا تعدادمون کمه و خطرمون کمتر شده بین همه پری دریایی که دیدم من از همشون اهلی ترم شاید به خاطر این باشه با انسان ها رفت و امد دارم به خاطر این رفت و امده که میتونم با انسان ها ارتباط برقرار کنم"
لان وانگجی
"منظورت انسان ها کلا قوم جیانگ هستش دیگه؟"
وی وشیان
"خوشم میاد سریع میفهمی،اره من یه راز خانوادگی قوم جیانگ هستم برای همین درمورد من هیچ اقدامی نمیکنن و چیزی نمیگن البته با اولین رهبر هر قومی هم یه دیداری داشتم البته اونا درمورد من به نوادگانشون نگفتن فقط قوم جیانگ گفته"
لان وانگجی به چهره وی وشیان نگاهی انداخت با این که به ظاهر هم سن به نظر میرسن ولی از نظر سنی از ادمی که میشناخت مسن تر بود
"پس چرا پیش اونا نیستی؟"
وی وشیان من من کرد
"خب.....چیزه ....میدونی....تو دوران تنبیه به سر میبرم"
"تنبیه؟ اونم یه پری دریایی؟"
وی وشین در حالی که با نوک موهاش بازی میکرد گفت
"خب زمانی که جیانگ چنگ 9 سالش بود یکمی بانو یو رو عصبی کردم و گفت تا تولد17 سالگی پسرش حق ندارم دور و بر یونمنگ باشم.
خب از اون طرف هم نمیتونستم بیا توی اب های گوسو برای همین اومدم اینجا تا هم تنها باشم و هم کسی مزاحم نشه که البته اینطوری نشد"
لان وانگجی به فکر فرو رفت شایعات این دریاچه انگار مدتی ایجادشون از زمانی که وی وشیان اینجا بود طولانی تر بوده پس یه دلیل دیگه برای این بود که وی وشیان کاری نکرده
لان وانگجی
"حالا میخوای چیکار کنی؟"
وی وشیان شونه ای بالا انداخت
"به زودی تموم میشه برای همین بر میگردم یونمنگ"
لان وانگجی نگاهی به باله وی وشیان انداخت،اون چطوری تونسته به اینجا بیاد ؟
لان وانگجی
"به حرفات اعتماد میکنم،میرم به قومم خبر میدم که یه مدتی اینجا میمونم"
وی وشیان
"قول میدم از تصمیمت پشیمون نشی"
و لبخند دندون نمایی به لان وانگجی نشون داد
لان وانگجی
"عجیب و غریب"
وی وشیان
"لقبم همینه"
با خنده داخل اب پرید و رفت
لان وانگجی کمی اونجا وایساد و بعد از کنار دریاچه رفت بیرون
تا از منطقه دریاچه بیرون رفت دوباره مه برگشت سر جاش،این مه یه جورایی از وی وشیان محافظت میکرد
سوار شمشیرش شد و به سوی قومش پرواز کرد.
بعد مدتی تونست اجازه موندن کنار دریاچه رو بگیره البته از چیزایی که دیده بود و شنیده بود نگفت و برای قانع کردن بقیه هم دروغی نگفت
فقط گفت برای از بین بردن کسی که پشت این ماجراست چند وقتی کنار دریاچه بمونه.
لان ژیچن به سمت برادش رفت و یه کیسه هم همراهش بود
"توش کمی برای واسایل مورد نیازت رو گذاشتم"
لان وانگجی
"ممنون"
بعد کمی مکث ادامه داد
"به نظرت پری دریایی ها واقعه ای هستن؟"
لان ژیچن از سوال برادرش تعجب کرد
"معلومه که نه همشون افسانن ،البته بیشتر میشه گفت روح ابی هستن تا پری دریایی."
لان وانگجی کمی به فکر فرو رفت،پس همه فکر میکردن پری دریایی و روح ابی یکی هستن،وی وشیان حق داشت شاکی باشه.
"که این طور"
لان ژیچن
"چیز عجیبی اونجا پیدا کردی؟"
لان وانگجی
"اره،ممکنه اصلا روح ابی در کار نباشه،با توجه به چیزایی که دیدم"
لان ژیچن با تعجب گفت
"تا اونجایی که من شنیدم اونجا پر مه هستش"
لان وانگجی
"اولش مه بود"
لان ژیچن
"انگار چیزایی که تو دیدی و شنیدی با چیزایی که دیگران دیدن و شنیدن فرق میکنه"
لان وانگجی به نشان تایید سرش رو تکون داد
"اسم وی وشیان رو شنیدی؟"
VOUS LISEZ
عاشقت شدم
Fanfictionعاشقت شدم .....بدون هیچ دلیلی......مهم نیست تو چی هستی.....چه موجودی هستی....فقط اینو بهت میتونم بگم که من عاشقت شدم بدون هیچ دلیلی دوست دارم با من باش حتی اگه هزاران سال بگذره بازم عاشقتم