زمان حال، دنیای الفها
فضای رو به روم شبیه تونلی از ابر بود و نور توی فضا به قدری زیاد بود که نمی تونستم به درستی ببینم اطرافم چه شکلی داره.
تلاش کردم پاهام رو به زمین برسونم و از روبرو می تونستم هاله ی کسانی رو ببینم که به این سمت می اومدن... اون ها می بایست کسانی بودن که قرار بود به جای ما به این دنیا بیان اما نکتهی مهمتری هم وجود داشت.
کسی که بازوی من رو چسبیده بود کی بود؟
دوستانم رو در حال دویدن می دیدم ولی خودم شخصا حس می کردم روی ابر ها قدم میزنم، به سختی نفس می کشیدم و تنها چیزی که من رو جلو می برد کسی بود که بازوم رو چسبیده بود. می خواستم به سمتش بچرخم اما نگاهم روی هاله ای که نزدیک می اومد متوقف شد.
مرد میان سالی رو دیدم که افسار اسبی رو گرفته بود و از شباهت بی نظیرش با تهیونگ حتی با وجود اختلاف سنی کاملاً می تونستم مطمئن باشم که اون باید V باشه اون اسب هم مطمئنا " اسپارک" اسب قدیم ملکه بود.
یک مرد بسیار زیبای الف روی اسب نشسته بود و یک کرّه اسب نیلی رنگ هم با اون ها جلو می اومدن. با خودم زمزمه کردم:" اونا باید وی و خانواده ش باشن که قرار بود به نیروانا بیاین..."
اما چطور ممکن بود اون میانسال باشه؟ حدودا 45 ساله بود درحالی که من می دونستم وقتی اون به دنیای الفها کشیده شد حدودا بیست ساله بوده و بعد از اون زمان در دنیای الفها متوقف بوده...
اما درست قبل از اینکه کنار اونا متوقف بشم دست هایی دور کمرم گره شد تا تلو تلو خوردنم رو متوقف کنه و صدایی از پشت سرم گفت:" با احترام باهاشون برخورد کن، اون ها مهمون های ویژه ی نیروانا هستن!؟"
و درست قبل از اینکه بتونم برگردم و گردن تهیونگ رو برای این شوکی که برای ناگهان با من همراه شدن و بی محلی قبلش بهم، وارد مغزم کرده بود بشکنم، به افرادی که بهمون نزدیک میشدن رسیدیم.
سعی کردم مودب باشم:" مفتخرم... شما باید عالیجناب V باشید."
" سال هاست کسی من رو به این اسم صدا نزده..." تعظیم کوتاه و با آرامشی کرد و ادامه داد:" من هم مفتخـ..." ولی وقتی سرش رو بالا آورد و به صورت من نگاه کرد کلماتش متوقف شدن و رنگ از صورتش پرید.
آروم دستش رو به سمت صورتم دراز کرد بی اختیار گونه ام رو لمس کرد:" جونگ گوک؟!"
من سعی کردم خودم رو عقب نکشم بههرحال حدس دلیلش کار سختی نبود.
اگر ملکه من رو با پدر پدر پدر بزرگم اشتباه گرفته بود به تنهایی می تونست ثابت کنه که من کاملاً به اون شباهت داشتم.
" نه، من... کسی که شما فکر می کنید نیستم. "
می تونستم حس کنم نفسش رو با آرامش حبس کرد و دستش رو عقب کشید.
BẠN ĐANG ĐỌC
Last Keeper + Season 3 updating 🔰
Bí ẩn / Giật gânخونه رو ترک کردم. تمام چیزی که اون روز با خودم داشتم کوله پشتی و تخته اسکیتم بود، به علاوه ی مبلغ نسبتا قابل توجهی پول که پدر بزرگم برام به ارث گذاشته بود. خوشبختانه سن قانونی در مورد وراثت تو کشور من 16 سال بود و وقتی دو ماه پیش پدر بزرگ ما رو ترک...