blue

93 8 0
                                    

Everything is blue
همه چیز آبیه
His pills,his hands,his jeans
قرصاش،دستاش،شلوار جینش
& now i covered in the colors
و حالا من از رنگ ها پوشیده شدم
Pulled apart at the seams
از ریشه دریده میشم
& it's blue..
و این آبیه
Everything is gray
همه چیز طوسیه
His hair,his smoke,his dreams
موهاش،دود سیگارش،رویاهاش
& now he's so devoid of color
و الان اون خالی از رنگه
he don't know what it means
و نمیدونه چه معنایی داره
& he's blue...
و اون غمگینه.
.....
ما.
ما همو توی کتابفروشی موردعلاقه من ملاقات کردیم...
بعضی وقتا یه آهنگ میتونه تورو کامل توصیف کنه،و چیزایی رو که نمیتونی بگی بگه..این ترسناکه.
آهنگا ترسناکن.
عشق ترسناکه.
نه،من هیچوقت توی عمرم هالزی رو ندیدم..
ولی اون روزی که دیدمت،برای اولین بار.
تو قرمز بودی..درست مثل علامتای خطر..و من هردوشونو دوست دارم. رنگ قرمز و خطر کردن رو.
من آبی بودم..یه رنگ که نشون دهنده آرامش عه..و تنها چیزی که تو میخواستی آرامش بود.
پس ما باهم آشنا شدیم، ما همو لمس کردیم و ما باهم،بنفش شدیم.
اما برخلاف اون آهنگ،تو عاشق بنفش بودی پس هیچوقت ترکم نکردی..حداقل عمدی.
از بین همه این خاطرات خوب فقط بداش تا ابد یاد آدم میمونن.
جالبه نه؟
چیزی که روشنه،ما برای رابطمون راه های طولانی ایو طی کردیم...
من مغرور بودم..و تو حتی مغرور تر.
و خب..ما دوتا مرد بودیم.
توی روابط اینجوری، چون هردو طرف مردن معمولا زیاد احساساتشونو بروز نمیدن، و این یه واقعیت عه. هرچقدر هم که توی فنفیک ها سافت و لوس نشونش بدن.
نه.
نمیشه گفت چون ما هیچوقت شب توی بغل هم نخوابیدیم،یا چون من هیچوقت مثل زنای هرزه برای دوست پسرم دلبری نکردم، یا اون هیچوقت مجبور نشد وقتی من قهر کردم نازمو بکشه توی رابطه ما هیچ عشقی وجود نداشت.
ما فقط روش ابراز عشق خودمون رو داشتیم...
چون من هنوزم میتونم به یاد بیارم، بغلایی که به جفتمون توان زندگی کردن میداد.
بوسه هایی که پروانه هارو توی دلامون به پرواز درمیورد..احساسات خالصانه ای که فقط توی نگاهامون به همدیگه بیان میشد.
و وقتایی که دستش رو جلو میورد تا دستمو توی جمع بگیره،و بهم نشون بده عشقمون اونقدری ارزشمند هست که نظر بقیه براش اهمیتی نداشته باشه.
من عاشقش بودم حتی اگه هیچوقت به زبون نیوردم.
و اون عاشقم بود چون وقتی که عاشقی نیازی به گفتنش نداری، کارات کاملا اینو نشون میده.
من بهش آرامش وجودمو دادم و اون بهم عشق رو یاد داد،میتونم بگم این ارزشمند ترین چیزیه که یه نفر میتونست بهم یاد بده.
با وجودی که اون رفت، بودنش برای من کافی بود.
تموم مدت توی قلبم دارمش،اون هنوزم درست توی سینمه برای وقتایی که تنهام و حس بی ارزشی دارم.
و من هر یکشنبه بهش سر میزنم،درست بعد از تموم شدن شیفتم توی همون کتابفروشی..میرم و روی قبرش یه شاخه گل رز میزارم.
چون اون عاشق گل رز بود.
.....
این بیشتر شبیه یه دلنوشته بود،نمیدونم..فکر میکنم درست از اعماق وجودم نوشتمش.
امیدوارم دوسش داشته باشید..با احترام،سای.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 03, 2020 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

BlueWhere stories live. Discover now