خوشگله!؟

6.6K 955 43
                                    

جین تایم لاین توییترش رو به یونگی نشون داد و یونگی به تی وی بزرگ بیمارستان اشاره کرد
جین: وااااو مکنعمون جدی جدی معروفه!
جین به جیمین که دستهاش تو جیب یونیفرم پزشکیش بود در حالی که نگاهش به صفحه بزرگ تی وی دوخته شده بود نگاه کرد
جین: جیمینا
جیمین نگاه از تی وی گرفت و سوالی به جین نگاه کرد
جیمین: هوم؟
جین: از برادرت چه خبر؟
جیمین پوزخندی زد و گفت: شما دوتا از اذیت کردن من کیف میکنید نه؟
هر دو پسر لبخند بزرگی زدن و سرشون رو تکون دادن همین باعث شد جیمین آه سوزناکی بکشه
جیمین: بیاید دو ثانیه جدی باشیم
جین سرش رو تکون داد و جدی گفت: حتما! یک و دو وقتت تموم شد
جیمین عصبی دندون قروچه ای کرد و با صدای ترسناکی گفت: هیونگ
یونگی با آرنجش به پهلوی جین ضربه ای زد این یعنی الان وقت مسخره بازی نیست
یونگی: جین فقط پرسید ازش خبری داری؟ از اونجایی که دیشب بدون خداحافظی از ما و بی سر و صدا غیبش زد الانم تیتر اول خبراست
جیمین کلافه گفت: نه ازش خبری ندارم چون اون و کاراش به من ربطی نداره! مگه بچست کنترلش کنم! و من مشکلی ندارم که دربارش ازم سوال کنید مشکل من اون کلمه مزخرف برادره! اون برادر من نیست! و نخواهد بود! ازتون میخوام این یه مورد رو از موضوع تیکه پراکنیاتون حذف کنید
جین و یونگی دستپاچه نگاهی به هم انداختن و بعد لبخند کجی به جیمین زدن
جین: آم شب بریم رستوران آجاشی؟ من خیلی دلم برای شب نشینی و غذاهای خوشمزه آجاشی تنگ شده
جین ملتمس به هر دو پسر نگاه کرد و یونگی با یادآوری غذاهای آجاشی آب دهنش رو قورت داد
یونگی: من شیفتم ساعت ده تموم میشه
جین: آ من زودتر تموم میشم دوروبر ساعت نه!
جیمین لبخندی زد و گفت: یااا هیونگ! تو چرا همیشه کمتر از همه ما ساعت داری؟؟ منم ده تموم میشم
جین لبخند خبیثی زد و گفت: پس من فرصت دارم برم خونه یه دوش آب گرم بگیرم و لباسامو عوض کنم
یونگی اسمش رو از بلندگوی بیمارستان شنید و سریع گفت: پس تا شب پسرا
جیمین به جین که داشت تلفنش رو چک میکرد نگاه کرد و گفت: هیونگ من دو ساعتی وقت دارم بهتره برم خونه حموم کنم و لباس بردارم تا ساعت شش برمیگردم
جین متعجب گفت: شیفت شبی؟
جیمین سرش رو تکون داد
جیمین: آره ساعت دو شیفتم شروع میشه و خب میخوام یه سری به سولی بزنم این مدت خیلی درگیر کارم نمیتونم برم ببینمش یا ببرمش سر قرار
جین بی حوصله گفت: زندگی ما دکترا همینه! نصف بیشتر هفته تو بیمارستانیم بقیشم دنبال مشکلاتمون این وسط وقتی برا قرار و ازدواج نمیمونه اما خب! (جین لبخند شیطونی زد) مطمعنم سولی ناراحت نمیشه
جیمین منظور جین رو فهمید پس سریع راه افتاد
جیمین: من برم تا باز شروع نکردی!
جین خندید و بخاطر فاصله مجبور شد با صدای بلندی بگه: در هر حال متوجه میشی حق با منه فقط خودتو آماده کن
جیمین سرش رو به علامت تاسف تکون داد و سمت اتاقش رفت سریع لباسهاش رو عوض کرد و راهی خونه شد
**

جیمین به محض اینکه وارد خونه شد صدای خنده توجهش رو جلب کرد سمت آشپزخونه رفت با دیدن جونگکوک و آجوما که مشغول غذا درست کردن بودن متعجب سر جاش ایستاد و به اون دوتا که برای هم جوک تعریف میکردن و میخندیدن زل زد (جوک تعریف میکنن؟؟ چینجا؟)
آجوما یکی از بی مزه ترین جوک هاش رو تعریف کرد
آجوما: یکی رو میبرن زیر سوال! له میشه!
جونگکوک با خنده ای که به طور عجیبی شدید بود به کابینت تکیه کرد تا از خنده پخش زمین نشه!؟ بعد نوبت جونگکوک بود و در حالی که داشت قاشق رو توی قابلمه حرکت میداد جوکش رو تعریف کرد
جونگکوک: از طرف پرسید آبشار می دونی چیه؟؟؟؟
آجوما سوالی به جونگکوک نگاه کرد و جونگکوک گفت: طرف جواب داد آره!همون رود خونه دیواری  رو میگی!!!!
آجوما از خنده روده بر شده بود و جیمین  با قیافه آویزونی به اون دوتا زل زده بود
آجوما با خنده گفت: آیگووو آقا کوچیک! آیگ..
آجوما آیگو گویان سرش رو چرخوند و با دیدن جیمین چند قدم با ترس عقب پرید
آجوما: اومو! آقا؟ کی اومدین؟
جونگکوک سریع سرش رو چرخوند و به جیمین نگاه کرد که با قیافه ای میکس از تعجب و لبخند کج و حتی قیافه ای که انگار چندشش شده به اونها زل زده بود
جیمین: جوکاتونم داغونه!
جیمین سرش رو تکون داد و سمت یخچال رفت جونگکوک گوشه لبش بالا رفت و اخم ظریفی کرد اما سریع به حالت قبلش برگشت
آجوما با دیدن شیر توی دست جیمین سریع سمتش رفت و اونو از دستش بیرون کشید
آجوما: سرد نخورید بعدا دلپیچه میگیرید بزارید گرمش کنم
جیمین خسته گفت: بزار بخورمش گشنمه
آجوما به غذای روی اجاق اشاره کرد
آجوما: میخواید از این براتون یکم بکشم؟ جیمین خسته سرش رو تکون داد
جیمین: فقط یه چیزی باشه که یکم سیرم کنه
جیمین پشت میزی که توی آشپزخونه بود نشست و منتظر به آجوما نگاه کرد که داشت  بشقابی رو پر از اسپاگتی میکرد، جیمین متعجب به اسپاگتی جلوش نگاهی انداخت، چاپستیکش رو توش فرو برد و با نگرانی کمی از اسپاگتی رو توی دهنش گذاشت و بعد متعجب مقدار بیشتری خورد و وقتی غذای توی بشقاب به نصف رسید متعجب تر گفت: آجوما از کِی یادگرفتی غذای خارجی درست کنی! تو مگه نمیگفتی نودل نشونه فرهنگمونه!؟
آجوما لبخند خجولی زد و به جونگکوک اشاره کرد
آجوما: آقا کوچیک درستش کرده به منم یاد داد
جیمین ابرویی بالا داد و به جونگکوک نگاه کرد که داشت یه چیزی خرد میکرد پس ترجیح داد حرفی نزنه و غذاش رو بخوره الان فرقی نداشت کی این غذا رو درست کرده تنها چیزی که لازم داشت سیر کردن شکمش بود
آجوما: آقا شام چی درست کنم؟
جیمین: شام رو قراره با هیونگا بخورم الانم یه دوش میگیرم و میرم
آجوما: شب برمیگردید؟
جیمین سرش رو به نشونه نه تکون داد
جیمین: باید برگردم سر کار، ساعت دو هم شیفتم شروع میشه قبلش ممکنه بتونم بیام خونه یکم بخوابم مطمعن نیستم
جونگکوک زیر چشمی به جیمین نگاه کرد که چاپستیکش رو توی بشقاب خالیش گذاشت و به جونگکوک نگاه کرد
جیمین: ممنون بابت غذا
جونگکوک سریع نگاهش رو گرفت و سرش رو تکون داد وقتی جیمین رفت توی اتاقش جونگکوک به آجوما نزدیک شد و آروم گفت: آجوما، جیمین شغلش چیه؟
آجوما متعجب به جونگکوک نگاه کرد
آجوما: نمیدونی؟
جونگکوک سرش رو به نشونه نه تکون داد و آجوما گفت: آقا دکتره یکی از جراحهای ارتوپد خوب کره! خیلیا رو از فلج شدن نجات داده
جونگکوک متعجب چند بار پلک زد و آجوما تنها سرش رو برای تایید حرفش تکون داد
**

Unwanted love Onde histórias criam vida. Descubra agora