هیونگ

6.5K 919 51
                                    


یونگی رو به جین به جیمین اشاره کرد که حسابی تو فکر بود، جین سرش رو تکون داد و رو به جیمین گفت: غذا چطوره؟
جیمین حواسش حسابی پرت بود و داشت خیلی جدی فکر میکرد، جین ابرویی بالا داد و دستش رو بالا برد تا پس گردنی بهش بزنه که جیمین سرش رو سمت اون چرخوند و بدون توجه به دست جین و قیافه غافلگیرش گفت: من میرم خونه
جین و یونگی انتظار داشتن جیمین بعد از گرفتن مچ جین شروع کنه به کرم ریختن اما این واکنش جیمین دور از انتظارشون بود
جین: چ_ چی؟
جیمین جواب نداد سریع بلند شد و با یه خدا حافظی بی توجه به جین و یونگی که صداش میزدن اونها رو تنها گذاشت
یونگی: چش بود؟
جین: این پسره ایشششش
یونگی چشمهاش رو ریز کرد و گفت: هیونگ، بنظرت از وقتی جونگکوک پیداش شده جیمین متفاوت رفتار نمیکنه؟
جین سرش رو تکون داد
جین: منم متوجه شدم
**
جیمین نمیدونست اصلا چرا برگشته خونه؟ اونم درست وقتی که باید تو رستوران در حال بگو بخند با هیونگهاش باشه! اما اون اینجا بود! وقتی در خونه رو باز کرد با دیدن سولی که توی پذیرایی بود جا خورد اما وقتی جونگکوک رو دید که رو به روی سولی نشسته و با اخم به سولی نگاه میکنه حسابی جا خورد
جونگکوک نگاهش به جیمین افتاد و اخمش از بین رفت ولی وقتی صدای سولی بلند شد باز اخم کرد
سولی: آ اوپا! اینجایی؟
سولی بلند شد و سمت جیمین دویید و دستش رو گرفت
جیمین نگاه از جونگکوک گرفت و به سولی نگاه کرد
جیمین: اینجا چیکار میکنی؟
سولی قیافه دلخوری به خودش گرفت و گفت: اومدم دیدن تو
جیمین ابرویی بالا داد یه چیزی توی محاسبات جور در نمیومد!
جیمین: این ساعت؟
سولی کمی دست پاچه شد و گفت: بهم زنگ زده بودی منم نگران شدم
جیمین: چرا بهم زنگ نزدی؟
جونگکوک به جای سولی جواب داد
جونگکوک: سولی راستش رو بگو
سولی نگاه تندی به جونگکوک انداخت و جیمین سوالی به جونگکوک نگاه کرد
جیمین: یااا تو کی با دوست دختر من اینقدر صمیمی شدی؟ ها؟
جونگکوک اخم کرد و‌ پوزخندی زد
جونگکوک: چطور؟ نمیتونم؟
جیمین دستش رو از دست سولی بیرون کشید و سمت جونگکوک رفت و یقه لباسش رو گرفت، بی توجه به نگاه ناراحت جونگکوک گفت: نه نمیتونی، حد و حدودت رو نگه دار
سولی سریع سمت اون دو تا دویید
سولی: اوپا ولش کن
جونگکوک نگاه از چشمای جیمین نگرفت و با صدای جدی به سولی گفت: سولی حرف نمیزنی؟
جمین به سولی و بعد به جونگکوک نگاه کرد و عصبانی از بین دندونای توی هم قفل شدش غرید
جیمین: جونگکوک
جونگکوک نگاهش جدی نبود بلکه نگاهش رنگ دلسوزی داشت! نگاهش رو از جیمین گرفت و به سولی انداخت و بعد دوباره به جیمین نگاه کرد و خندید این بار با قیافه ای ناباور
جونگکوک: تو اینقدر احمقی؟ من گی هستم اما تو فکر میکنی من! جئون جونگکوک! از اون خوشم میاد؟
جیمین عصبی و کشیده تنها تونست اسم جونگکوک رو به زبون بیاره، سولی عصبانی داد زد
سولی: چطور میتونی خودتو اینقدر کوچیک کنی جونگکوک؟ همه جا میری و داد میزنی که چه آدم چندشی هستی؟ آبروی خانواده ما رو بردی! خوشحالم که خاله مرده و امروز تو رو ندید
جیمین شوکه به جونگکوک نگاه کرد که با این حرف سولی عصبانی شده بود، دست جیمین رو از یقش پس زد و سمت سولی رفت
جونگکوک: چی گفتی؟
سولی یه قدم عقب رفت و جونگکوک کمی مکث کرد و عصبانی گفت: یک بار دیگه جرات کن و از مادرم حرف بزن تا پشیمونت کنم از وجودت
و بعد رو به جیمین گفت: اون اینجاست بخاطر من نه تو! اون دختر خواهر مادر منه
جونگکوک بی توجه به نگاه متعجب جیمین به سولی نگاه تاسف باری انداخت و گفت: و تو با همچین آدمی قرار میزاری؟
جونگکوک به جیمین نگاه کرد و پوزخند زد
جونگکوک: سلیقت افتضاحه دکتر
جونگکوک بعد از گفتن حرفاش سمت اتاقش رفت و بین راه شنید که سولی به جیمین میگفت: خدای من اوپا چرا توی خونت راهش دادی؟ من خجالت میکشم بگم اون فامیل منه
جونگکوک برنگشت تا حرفی بزنه چون براش مهم نبود چی میگن پشت سرش ویتی تو اتاقش رفت به عکس مادرش زل زد و گفت: مطمعنم تو حمایتم میکردی برعکس بقیه مگه نه؟
**

Unwanted love Where stories live. Discover now