Rampant

4.1K 336 38
                                    

فلش بک*23may 2017
صدای کوبیدن درو شنید
چشماشو باز کرد.هنوزم کنارش بود؟پس هنوز نمرده بود
با اخرین توانش خودشو روی زمین سردی که سنگ هاش با هر کشش وارد زخم های بارشدش میشدن کشید چاره ای نبود چون فرصتی نبود وقتی که بالاخره به پشت پسرک رسید به ارومی گویا که برای خودش صدسال گذشته باشه رو زانوهای کبودو شلاق خوردش نشست دستشو بالا اوردو برای لمس پسرک جلو برد ولی با دیدن خون روش با اکراه دستشو برگردوند و روی لباسش کشید از خودش متنفر میشد اگه قطره ای از خونش روی تن پاک پسرش میریخت با تمام سعی که داشت برای نلریزدن صداش دهانشو باز کردو با ضعف زمزمه کرد
جو...جونگ کوکا!"
و با ندیدن عکس العملی دستشو رو شونه ای استخونی و سفیدش کشید
کوکا..ما.مادرت اینجاست"
پسرک نفس عمیقی کشید و با حس لرزش به ارومی چشاشو باز کردو طرف مادرش برگشت
با دیدن صورتی که زیر خون و کبودی پنهان شده ترسید ولی بعد با گریه خودشو داخل همون جسم بیجونش انداخت
جونگ کوک:چ..چرا دیر اومدی؟
زن دست دیگرش رو هم روی کمر پسرش گذاشت
مامانو ببخش باید یکم بیشتر میموندم"
جونگ کوک:فردا از اینجا میریم؟
اشک های زن طاقت نیاوردن و اروم روی صورتش چکیدن
می.ریم"
اروم نفسشو بالا کشید.متاسف بود اما برای مرگ پردردش؟اصلا.حتی ذره ای.تنها نگرانیش پسر داخل اغوشش بود
شونه های ظریفشو گرفتو از اغوشش بیرون اورد
با تحکم به چشای پسرش نگاه کرد
ا.ما مادر با ارباب صحبت کرده "
مکثی کردو ادامه داد
ارباب گفت تو و من و چند نفر دیگه جدا میشیم"
به وضوح ترس داخل چشمای پسرش که فوران کردو دید
جونگ کوک:من..با شمام دیگه؟
وقتی جوابی از طرف مادرش نشنید با ترس زمزمه کرد
جونگ کوک:مادر؟
مامان قول میده بیاد دنبالت"
نه!
تو نمیتونی اینکارو باهام بکنی"جونگ کوک با فریاد کشید
ار..ارباب اگه جدا باشیم گفت جای بهتری برامون هست کوک"
جونگ کوک:نمیخام.من جای خوب نمیخام.ف.. قط پیشم بمون
دیگه تحمل نداشت با پسرش چیکار کرده بود.چرا اون ازش متنفر نبود چرا ازش نمیپرسید که واقعیت چیه چرا نمیتونه بره بیرون چرا وقتی چشم باز کرده اینجا بوده چرا چرا چرا؟
جونگ کوک مادرو دوست نداره؟"
جونگ کوک:ن.نه این طوری نیست
اگ..اگه جدا نشیم مادر بازم باید شبا این طوری برگده خونه"میدونست داره با پسرش چیکار میکنه ولی چاره ای نبود
دروغیم درکار نبود حداقل میتونست بمیره.
جونگ کوک:ت..تو کجا میری؟
من میرم پیش یه ارباب پیر .او...اون مهربونه و مراقبمه"
با دستش خودشو جلو کشید
جونگ کوک:دروغ نمیگی؟
البته که نه"
چرا ازش نپرسید که خودش کجا میره. دیگه این برای قلبش زیادی بود اخرین دیدارش با پسرش از دردای تمام این یازده سال بدتر بود
جونگ کوک:کی میای پیشم؟جایی که قراره برم؟
ر.روز تولد هیجده سالگیت منتظرم باشه"
جونگ کوک:یعنی زودتر نمیشه؟باید حتما هفت سال منتظر باشم
اره نمیتونم زودار بیام"
بغض تو گلوش داشت خفش میکرد
جونگ کوک:پس من منتظرت میمونم.مادر
م.منون جونگ کوکا.مادر ممنونه"
پایان فلش بک*
دو ساعت از ورودش به اتاق میگذشت
صدای ضربه هایی که اربابش میزد براش لذت بخش بود؟
این نگران کننده بود اون حتی نمیدونست داره چیکار میکنه
سه بار تا الان اون کارو کرد سه بار به اوج لذتی رسید که نمیدوست چیه
پاشو"
جونگ کوک:چی؟
تهیونگ:من یه حرفو دوبار تکرار نمیکنم
ملافه قرمز رنگو تو مشتش گرفت اروم سرشو بلند کردو برای راست شدن خودشو بالا کشید
ولی قبل ازون درد نفسگیری توی کمرش پیچید و باعث در اومدن اهش شد
در حالی که چشاشو روهم فشار میداد گفت
جونگ کوک:نمی..تونم
تهیونگ نگاه خونسردی بهش انداخت
تهیونگ:باید بتونی
یه نگاه به صورت سرخ مسر از درد انداخت
تهیونگ:ولی برای این که بهت کمکی کرده باشم
دستشو داخل موی جونگ کوک بردو  از روی تخت انداختش پایین
هیچوقت هرکاری باهات کردن حرفی نزن"
صدای مادرش تو سرش چرخید
یه نگاه به اربابش انداخت که حالا جای اون رو تخت دراز کشیده بود
لبه تختو اروم گرفتو پاشد
یه زانوشو رو تخت گذاشت و درحالی به نفس های پریشون و عرق روی صورتش میلرزید گفت
جونگ کوک:چیکار باید بکنم؟
تهیونگ نگاه پرهوسی بهش انداخت
تهیونگ:ازت میخام روم سواری بگیری
و وقتی با نگاه پرتعجبش مواجه شد پوزخندی زد
خوشحال بود که یکی به این معصومی گیرش اومده
تهیونگ:بیا اینجا بشین
و به لگنش اشاره کرد
جونگ کوک با نگاهی که توش خجالت موج میزد زانوی دیگرش رو تخت قرار دادو بالا اومد
پاهاشو ازهم باز کردو رو پاهای اربابش نشست
تهیونگ:سه دفعه قبل دیدی چطور به فاکت دادم؟
جونگ کوک سرشو بالا پایین کردو
تهیونگ:من جواب میخام
جونگ کوک:ی..یچیز ارباب رفت داخلم
تهیونگ پوزخندی زد
حالا میخام با همون چیز خودتو به فاک بدی"
جونگ کوک:ی..یعنی روش بالا و پایین برم؟
تهیونگ:دقیقا
جونگ کوک نفسشو حبس کرد
اروم خودشو بالا داد تا بتونه اون چیز بزرگی که وسط باسنش بودو بلند کنه
تهیونگ:وقتی داری اینکارو میکنی باید بهم نگاه کنی
و بالاخره چشای براق جونگ کوک بهش نگاه کرد
درحالی که لب زیریشو گاز میگرفت اروم سعی کرد خودشو داخل اربابش جا بده
و وقتی تا اخر نشست صدای هیس اربابش که رون های سفیدشو چنگ مینداخت بلندشد
تهیونگ:هنوزم تنگی
بعد چند ثانیه که سعی میکردو دردو فراموش کنه صدای دورگه اربابش به خودش اوردتش
تهیونگ:حرکت کن
نمیدونست دقیقا چیکار کنه خودشو اروم بلند کردو دوباره نشست
"همینه بیبی دوباره انجامش بده"
درد داشت؟مهم نبود .الان فقط اربابش مهم بود
برای بار چهارم که حرکتشو تکرار کرد بالاخره به همون حس رسید
حسی که یه لرزش کلشو فرا میگرفت یه حسی که زیر دلش پیچ میخورد
اون بیشتر میخاست
با چشای خمارتر به چشای وحشی اربابش نگاه کرد
درحالی که اتصال چشاشو ادامه میداد یه دستاشو سمت زانو اربابش بردو گرفتتش
سریع تر از قبل خودشو حرکت داد
ناله های خودشو صدای تخت کل اتاقو گرفته بود و بین اون صدای هیس کشیدن اربابشو میشنید
همین راغبش میکرد تا تندتر ادامه بده
تهیونگ:روم دراز بکش
صدای دورگه اربابش بهش دستور داد
دستشو از روی زانوش برداشتو خودشو درحالی که سوراخ نبض دارش کمی اومد جلو خودشو رو اربابش انداخت
تهیونگ با انگشتای کشیده باسن سفید نرم پسرو چنگ انداخت
ولی با این حال تو دستای تهیونگ جا نمیشدن
خودشو عقب کشیدو محکم توی اون سوراخ کوبید
و همون لحظه صدای ناله جونگ کوک بلند شد
درحالی که با سرعت خودشو توش میکوبید به جونگ کوکی که رو سینه تخت اربابش تکون میخوردو ناله میکرد گفت
تهیونگ:سرتو بلند کنو بهم نگاه کن
و چونه جونگ کوک اروم بالا اومد
در حالی که به ضربه هاش سرعت میبخشید به اون چشای تیله ای نگاه کرد
حالا که دقت میکرد خیلی قشنگ تر از چیزی بودن که از دفعه اول دیده بود
تهیونگ:دوسش داری مگه نه؟
جونگ کوک برای لحظه ای چشاشو برای لذت بست و سرشو تکون داد
تهیونگ:بهم بگو
جونگ کوک:من...اههه ..بی.بیشتر میخام..ددی
تهیونگ:چیو
جونگ کوک:تو...تورو توی ..اهه..خودم
و بالاخره جونگ کوک روی اون تخت برای بار سوم کوبیده شد
تهیونگ:هرچی رز من بخاد
و درحالی که پاهای جونگ کوک بیشتر فاصله میداد محکم تر ضربه میزد
جونگ به این پی برد که این حالتو بیشتر از همشون دوست داشت
با حس خیسی رو گردنش چشاشو باز کردو سر اربابشو دید
بدون اینکه بدونه داره چیکار میکنه دستشو داخل موی اربابش برد
تهیونگ لحظه ای مکث کرد و بعدش باز هم بدون توجه روی ساختن کبودی رو اون گردن شیری کرد
جونگ کوک:من..من دارم..اههه
تهیونگ:داری میای بیبی
و بعد یکی ازدستاشو از روی ران پسر برداشت روی سوراخ دیکش گذاشت
تهیونگ:ولی اول ددی
و با احساس پیچش زیر شکمش با بیشترین قدرت داخل پسر کوبید
بالاخره سر تهیونگ بالا رفت جونگ کوک مایع داغی که داخلشو پر میکرد حس کردو بلافاصله از اون دستای تهیونگ کنار رفت و جونگ کوک با فشار اومد
برای چند دقیقه هردو نفس نفس میزدن
تهیونگ خودشو از جونگ کوک بیرون کشیدو برای باز هزارم صدای ناله شهوت وار جونگ کوک داخل گوشش پیچید
پاهای پسرو صاف کردو دوباره روش خیمه زد
جونگ کوک:م..من پسر خوبی بودم؟
تهیونگ درحالی که به چشاش زل زده بود شکه از سوال پسر چشاشو درشت کرد ولی بعد چندثاتیه پوزخندی جونگ کوک براش ضعف میرفتو زد
تهیونگ:فکر میکنم همین طوره
جونگ کوک سرشو به چپ متمایل کرد تا از نگاه تهیونگ فرار کنه
جونگ کوک:ب.بازم انجامش میدیم ا.ارباب؟
بعد دستای تهیونگ درحال نوازش موهای جونگ کوک بود
تهیونگ:قابل شمارش نمیشن بیبی
بعد چونه جونگ کوکو گرفتو دوباره محو اون چشا شد
تهیونگ:و بیبی چرا اینو میپرسه؟
جونگ کوک:چ.چون بیبی عاشق اینکار شده
تنها چیزی که بعدش حس کرد این بود که برای اولین بار اروم لبای اربابشو رو لباش حس کرد
و سعی کرد با همون چیزایی که دیده بود اربابشو همراهی کنه
لبای اربابش اروم رو لباش میرقصیدنو گاز میگرفتن
و وقتی بالاخره نفس کم اوردن با صدایی که جونگ کوک میتونست باهاش بیاد لباشون جدا شدن
تهیونگ سرشو نزدیک گوش جونگ کوک بردو زمزمه کرد
تهیونگ:تو فقط مال منی هیچ کس حق نداره لمست کنه تو فقط رز منی فهمیدی؟
و جونگ کوک مسخ شده سرشو برای چندمین بار بالا پایین برد
.
فاک مین یونگی..اههه ازت متنفرم"
جیمین با ناله زمزمه کرد و خودشو روی میز کار یونگی تکون داد
جیمین:سریعتر اههه
مین یونگی:این هفتمین بار تو این چندساعته که دیکمو تو خودت میخای
جیمین:خفه شو خودتو تکون بده ...من..نزدیکم
و همون لحظه با اه غلیظش تمام برگه های رو میز یونگیو کثیف کرد
یونگی:پسر بد
بعد چند ضربه توی اون سوراخ نبض دار خالی شد
.
دوباره اون حس دردو تو کمرش حس کرد
صداییو اطرافش میشنید
با صدایی که سعی داشت صاف نگهش داره پرسید:سو..سورا
و چشاشو باز کرد خودش بود
سورا:کوک پاشو باید اماده شی
جونگ کوک:برای چی؟
و سرشو دور اتاق چرخوند
جونگ کوک:من چطور اومدم اینجا
سورا که سعی داشت نگاهشو درست نشون بده گفت
سورا:ارباب تورو اوردن
جونگ کوک:پتوی رو خودشو بالا داد
هنوزم لخت بود
جونگ کوک:میشه بهم لباس بدی
و بعد خدمتکار بلند شد:البته
سورا:باید با ارباب بری بیرون
جونگ کوک:وا..واقعا
سورا:اره
و بعد تیشرت سفید با شلوار راحتی مشکی رنگیو براش گذاشت
سورا:دیشب بهت قرص دادم کمرتم کرم زده شده کیسه اب گرمم خودم صبح برداشتم الان فقط یکم باید درد داشته باشی هرچی برات گذاشتمو بپوش و برو صبحونتم با اربابه گفتن بهت چیزی ندیم
و بدون انتظاری برای گرفتن جواب از اتاق رفت بیرون
با سردرگمی اروم از رو تخت بلند شد
درست بود دردش کمتر شده بود
سمت تیشرت شلوار رفت و حین برداشتن شلوار یه تیکه لباس دیگه عم افتاد زمین
با تعجب خم شدو برداشتش
یه.شرت؟
جونگ کوک:ولی این که شبیه مال زناس
بیخیال فک کردن پوشیدشونو رفت بیرون
باید کجا میرفت همینجا منتظر میموند یا میرفت تو حیاط
بهتر بود از سورا بپرسه
چند متر باقیمونده رو به سمت اشپزخونه طی کرد خاست در بزنه که از لای در تونست سورا رو ببینه و ینفر دیگه
سورا:ا..اون میمیره هیونا اون انتخاب شد
هیونا با حرص ظرفو رو میز کوبید
هیونا:فک کردی من خوشم میاد ما چیکار میتونیم بکنیم اون رزش شده اگه دخالتی کنیم میمیریم
سورا:ولی.اون فقط یه بچس
هیونا نفس عمیقی کشید تا حداقل مثل سورا بغضش نشکنه
اروم به سمتش قدم زد زیر پاش زانو زد
هیونا:سو میدونم سخته ولی بهش وابسته نشو میدونی که اونم موندنی نیست
سورا:ن..نمیتونم اون شبیه..سجونگه ..نمیتونم
هیونا:شباهت اون به برادر مردت چه چیزیو خوب میکنه به جز یاداوری خاطرات
سورا:تو نمیفهمی نمیتونم بزارم اونم بکشه اون مرد یه دیونست
و با حرص بلند شدو سمت در رفت
به محض باز شدن در جونگ کوکیو دید که همون جلو با چشایی که سعی داشت ترسو توش پنهون کنه بهش زل زد
سورا:ک..کوکی.اینجا چیکار میکردی
یه قدم جلو رفت تا دستای جونگ کوکو بگیره که پسر عقب رفت
خواست دوباره به طرفش بره که...
جونگ کوک!
صدای اربابش توی امارت طنین انداخت
سورا با دیدن اربابش سریع خم شده
تهیونگ:مگه نگفتم بیارش تو ماشین
سورا:متاسفم منتظر بودم اماده شه
تهیونگ سرشو کمی کج کردو با چشای ترسناکش درحالی که دستش پشتش بود به سمت اون خدمتکار حرکت کرد
تهیونگ:میدونی که باید چیکار کنی؟
سورا:ب..بله منو ببخشین دیگه تکرار نمیشه
اروم به یه قدمی سورا رسید دستشو بالا اوردو تو موهای مشکی دختر فرو کرد
تهیونگ:کشتنت باید جالب باشه سورا نزار کار به اونجا بکشه
و دستشو بیرون اورد
تهیوتگ:حرفایی که میزنی باید ناگفته بمونن مگه نه
و همون لحظه سر خدمتکاری که از ترس لباسشو چنگ انداخته بود بالا پایین شد
تهیونگ لبخند ترسناکی زدو ادامه داد:خوبه تو خدمتکار مورد علاقمی
و بعد طرف جونگ کوک چرخید
تهیونگ:باید بریم دیرمون شده
جونگ کوک سریع سرشو تکون دادو به دنبال تهیونگ راه افتاد
لحظه اخر که از در خارج میشد با برگردوندن سرش تونست خدمتکاری که با زانو رو زمین افتاده و به یجا زل زده ببینه
.
فقط سکوت بود
جونگ کوک نمیدونست خوشحال باشه یا ناراحت
برای اولین بار تو عمرش داشت بیرونو میدید ولی یه سوال تو ذهنش طداعی میشد که همه ی حواسش به اون بود
صبر بست بود اگه نمی پرسید حتما میمرد
جونگ کوک:ارباب
تهیونگ که سمت راست جونگ کوک نشسته بود سرشو برگردوند بهش نگاه کرد
یه نگاه بی حس
جونگ کوک اب دهنشو قورت دادو پرسید:من...من قراره بمیرم؟
تونست نفس راننده که حبس شده رو بشنوه
و بعد تهیونگی که دوباره اون پوزخندو زد.
.
ادامه دارد
عاگ...امرو اومد نوتیفیکشنارو چک کنم دیدم قیام کردی Sara49860 کاملا تونستم حسی که بهم میگی برو بمیر اگه اپ نمیکنیو بفهمم ولی متاسفانه هنوز کرونا نگرفتم ک بمیرم ولی خوشال شدم دیدم هنوز از فیک نکشیدی بیرون  اره میخاستم بگم فق بخاطر سارایم اپ کرد یوهاها|: بعد یچیزی کل فیکشن اسماته اصن من نمیتونم از جایی علامت بزنم که کسایی که میخان اسمات نخونن رد کنن چون کل پارت باهاش میره
پارت بعدم ۳۰ تا ووت بیستا کامنت/= ندادینم هرچی دیرتر به نفع من
درباره incredible باید بگم بهار دیگه نیست اصن باید باهاش صبت کنم که بزاره من ادامش بدم چون لنتی من میخان ادامش بدمادالهیاف،سبتانپنپو
ار دیگه مواظب خودتون باشین که نمیرین چون باید فیکو تموم کنین بعد بمیرین من کلی تقشه ریختم سرش.
دوستتان دارم♡

-BLOODY ROSE ; Vkook AU(+18)Where stories live. Discover now