Rampageous

4.5K 366 227
                                    


 من...من قراره بمیرم؟
تهیونگ نیشخندی زد به پسر نگاه کرد
.
دستای لاغرشو توی هم دیگه گره زدو به اربابش نگاه کرد
اون نمیمرد مگه نه؟هنوز زود بود.اگه...اگه میمرد مادرش منتظرش میموند نه اون قول داده بود
تهیونگ به نگاه گیرا و پسری که تمام حسشو تو چشاش ریخته بود بهش نگاه میکرد زل زد
چطور جرئت کرده بود همچین چیزیو ازش بپرسه.یعنی مشخص نبود؟
تهیونگ:اینو نباید از من بپرسی
و باز هم همون چشای درشت از تعجب
جونگ کوک:پس از کی...باید بپرسم؟
تهیونگ به سمت پنجره برگشتو سرشو به پشت صندلی تکیه داد
تهیونگ:داریم میریم همونجا تا ازش بپرسی
پیش کی؟رئیس تهیونگ؟مگه اون خودش رئیس نبود؟
و اون خوره مغز جونگ کوک بزرگ تر شد
فقط یه جواب میخاست تا سوالش برطرف شه
ولی انتظار جواب کاملو داشت
اما بجای اون چندین سوال دیگه درگیرش کرده بود
یعنی برای همون ها هم همچین جوابایی میگرفت؟
توی افکارش غرق شده بود که با صدا زده شدنش بیرون کشیده شد
هی پسر"صدای راننده بود
پیاده شو ارباب منتظرن"
با گفتن بله ای دستشو سمت دستگیره بردو اونو پایین کشید
با باز شدن در بوی خوبی به داخل بینیش کشیده شد همون بوی اشنا.بوی باغ عمارت اربابشو میداد
چند قدم برداشت و بالاخره کنار قامت کشیده و بلند اربابش ایستاد
اول نگاهی پر از سوال به اون مرد کردو بعد به تبعیت از اون نگاهشو به جلو داد
یه باغ بود!باغ پر از رز.شبیهه دریای قرمزی برای اون پسر
صدای چرخش کلید درون قفل اهنی و بعد در با صدای بدی باز شد
تهیونگ:برو جلو
پنج قدم نیاز بود تا وارد اونجا بشه
با وارد شدنش چند قدم دیگر رو هم دویید به مرکز اونجا رسید چرخی زدو به سمت اربابش برگشت
جونگ کوک:خیلی قشنگهه
با لبخند گفتو به اربابش نگاه کرد
اون مرد با اون لباسا و دستایی که درون جیب شلوار اتو کشیده فرو رفته بود نگاهش کرد
تهیونگ:یه رز از یه رز دیگه تعریف میکنه؟یکم عجیبه
و به سرعت زده شدن همون حرف خون به سمت گونه های پسرک هجوم اوردن
منظور اربابش خودش بود؟امکان نداشت
تهیونگ:میخای جواب سوالتو بدونی؟
مرد بهش نزدیک شد
دوباره ترس از اون چشا بهش القا شدن راضی از این نیشخندشو عمیق تر کرد
تهیونگ:باید برات تکرار کنم؟
جونگ کوک:نه...ببخشید.میخام بدونم
و نفسشو بیرون داد
بالاخره!بدون هیچ لکنتی حرف زده بود
تهیونگ:دنبالم بیا
و به سمت انتهای باغ قدم برداشتن
جونگ کوک:اینجا همش مال شماست ارباب؟
تهیونگ:من مال اونم نه اون.
جونگ کوک:چی؟
تهیونگ:زیادی داری حرف میزنی
به انتها رسیدن.دیگه فنسی نبود همش بوته رز بود
قرمز ترین رز ها .و بلندترین خار ها
جونگ کوک فقط نگاه میکرد
حسی نبود.صدایی نبود.تصویری نبود
فقط رز بود
و اختیار قدم هاشم دست خودش نبود
به ارومی دستشو بلند کرد
درخشش اون سرخی از خود بی خودش کرد
سرانگشتش نوازش وار روی برگ های خون مانند اون گل نشستن به ارومی پایین اوردش
به ساقه بلندش رسید و بالاخره...
انگشتشو روش گذاشت سوزش کمیو رو انگشتش حس کرد اما اهمیت ندادو انگتشو بیشتر فشرد بلافاصله از این کار تونست درخشش قرمزی خون رو ببینه
قشنگ بود.هرچقدرم که مغزش می گفت درد داشت قشنگ بود
اما اون دردم بیشتر میخاست باید اون تیغو رو به استخونش حس میکرد پس هنوز کم بود
وقتی که بالاخره دستش توسط اون دستای سرد کشیده شدن به خودش اومد
حسش کرد.صدا هارو شنید.اطرافو دید با بهت سرشو بالا اورد و توقع صورت خشمگین اربابشو داشت اما بجای اون فقط یه لبخند دید.برای اولین بار لبخند روی اون صورت دید
تهیونگ:میدونستم
جونگ کوک:چ..چیو؟
اما قبل از گرفتن جوابی دوباره اون درد رو حس کرد
نه روی انگشتش بلکه در تمام بدنش تک تک تیغ های فرو رفته تو بدنشو حس میکرد داغی خونی که ازش سرازیر شده بودنو حس میکرد اربابش اون رو بینشون هل داده بود؟
اما اینا ذره ای براش مهم نبودن .فقط اون لبخند روی صورت.دلش میخاست با دستاش لمسش کنه ببوستش اما تنها کاری که الان میتونست بکنه نگاه کردن بهش بود فعلا این لذت بخش ترین کار بود
دوباره صداش تو گوشش پیچید
تهیونگ:میدونستم درست انتخابت کردم...رز من
به صحنه ی روبه روش نگاه کرد
سفیدی پوست پسرک بین گل های رزش میدرخشید
خون هایی که رز هارو خیس کرده بودن
چشمای تیله ای پسر که بهش نگاه میکردن
اون زیباترین رزش بود
جونگ کوک:خ..خونی!
تهیونگ برای ادامه حرف پسر بهش نگاه کرد
جونگ کوک:من رز خونی توهم.
.
برای بار صدم نفسشو با صدا بیرون دادو کاغذو تو دستش فشرد با دست ازادش موهای خوش حالت مشکی رنگشو با حرص چنگ انداخت
این هفتمین خونه مسخرست که چک کردم پس چرا..."
نگاهش قفل اون عمارت شد
اوه شت"و به کاغذ نگاه کرد دوباره نگاهشو به پلاک کنار درب فلزی دوخت
پلاک74-عمارت کیم
بالاخرههههه پیدات کردم پسر"
و اروم به سمت چپ کوچه قدم برداشت با رسیدن به پشت میله ها سعی کرد نگاهی به داخل بندازه
با دیدن فواره و عمارت پشتش سوتی زد
چقدر بزرگه پسر"
دستشو پایین اوردو درو هل داد.این لعنتی چرا باز نمیشه" و با زور بیشتری ادامه داد
اینجا چیکار داری پسر'
با صدای غرش مانند کسی با ترس سرشو بالا اورد و با اون نگهبان کچل چشم تو چشم شد
امممم...با ارباب کیم مصاحبه کاری داشتم....دستیار اشپز جدید"
مرد نگاهی به سرتا پاش کرد که پسر  نمی تو شلوارش حس کرد با استرس سر جاش تکون خورد
همیجا منتظر بمون'مرد با شک دوباره غرید
لعنتی سگ"و نفسشو از راحتی بیرون داد
دید که مرد سمت تلفن توس دفترش رفتو با یکی تماس گرفت
وقتی فهمید که مرد تماسش تموم شده میخاد به سمتش بیاد نگاهشو دوباره به سمت عمارت سوق داد تا با اون مردک هار چشم تو چشم نشه
میتونی بری دم در عمارت همراهیت میکنن'
و بالاخره در اون عمارتو براش باز کردن
خم شد و زیر لب ممنونمی گفت
با کنار رفتن مرد کولشو صاف کردو داخل شد
قسم میخورم پنج هزارتا قدم کوفتی باید بردارم تا به درش برسم"
و قدامشو تندتر کرد
خرپولای جنده"زیر لب گفت
وقتی که بالاخره به دم در رسید تونست اندام ظریف دختری رو ببینه
پسر اب دهنشو قورت داد.چقد خوشگله"زیر لب گفت
دختر لبخندی زد
هیونا:کیم هیونا هستم اقا لطفا دنبالم بیاید
و پشت کردو راه افتاد
پسر لبشو گاز گرفتو دنبال دختر راه افتاد
توی طول راه طبقه اول اون عمارت دید زد تو مغزش قیمت هر کودوم از وسایل ارزیابی کرد مشخصا فقط با دزدیدن ساعت اون خونه چند هزار دلاری گیرش میومد
اما خیال بافی هاش ادامه پیدا نکرد بخاطر صدای دلنشین اون دختر
هیونا:لطفا برید داخل ارباب تا چند لحظه دیگه میان
پسر کمی سرشو خم کرد و داخل شد
رو اولین مبلی که چشمشو گرفت نشست
حالا دیگه واقعا واسه ی گرفتن این کار مسر بود
اگه اون دختر به تخت نمیکشید باید اسمشو عوض میکرد
خیلی دیر کردم؟'با صدای لطیف اما مردونه ای سرشو برگردوند
لعنتی کل ادمای این عمارت این طوری بودن؟ پسری که داشت به سمتش میومد چتری های نقره ای رنگ مایل به مشکی داشت صورت گرد لبای پفکی
اگه دختر بود قطعا بجای قبلی تو نخ این میرفت
اما تنها چیزی که تو ذهنش قبل نشستن اون پسر نقش بست
"لعنتی اون باسن..."
واسه یه پسر یکم بزرگ نبود؟سرشو تکون داد لعنت بهش این چه فکری بود
اقای جانگ؟' با صدای اون پسر به خودش اومد و بهش نگاه کرد
پسر که متوجه دستپاچگیش شده بود لبخند زد
من کیم جیمین هستم'و لبخندشو عمیق تر کرد
چشای پسر از این بزرگ تر نمیشدن .این اون ارباب کیم بود.مس اون پیرمرد هشتاد ساله ی تو ذهنش چی پس
جیمین که تونست از چشای اون پسر سوالشو بخونه به گشت صندلی تکیه داد و با همون لبخند گفت
جیمین:عمارت مال منو برادرمه
شت"اون چطور فهمید چی میخاد بگه
به هر حال.جیمین زمزمه کرد و با دستش پوشه روی میزو برداشت  به ارومی لاش رو باز و با صدای نسبتا ارومی خوند
جانگ هوسوک بیستو سه ساله فارق التحصیل دانشگاه اشپزی LE CORDON BLEU
و بقیه رو در سکوت خوند
بعد گذشت تقریبا پنج دقیقه پوشه رو روی میز گذاشت
جیمین:واقعا که قابل ستایشه توی این سن کم تونستی فارق التحصیل بشی هوسوک
هوسوک که از عادی خطاب شدتش توی این بازه زمانی تعجب کرده بود با تعجب ممنونمی گفت
جیمین:اشکالی نداره که این طوری حرف میزنم معمولا زود صمیمی میشم
هوسوک:اون...نه..البته که نه
جیمین:هوم خوبه
و از روی صندلی بلند شد بلافاصله بعد ازون هوسوک هم از روی صندلی بلندشد
جیمین:حتما کارت خیلی خوبه که اقای وو معرفیت کردن
قدمی به سمت در برداشت
جیمین:اینجا ادمای عادی کار نمیکنن و حتما توهم جز بهترین ها هستی
و بدون تاملی برای جواب سمت در رفتو بازش کرد
جیمین:هیونا کمکت میکنه ایناجارو بهتر بشناسی و بیرون رفت
هوسوک نگاهی به در انداخت،همین؟تموم شو؟این که خیلی راحت بود.چی میگفتن طرف عجوبس
اما غافل ازون فردی که پشت در داشت به حرفاش لبخند میزد .راحت بود؟
و لبخندش به پوزخند تبدیل شد.
اتاقشو بهش نشون دادن تقریبا اندازه اتاق خودش اما لوکس تر با چیدن وسایلاش و گشتن دور عمارت با هیونا واز همه مهم تر گرفتن شماره هیونا به سمت اشپزخونه قدم میزاشت
یکم ناراحت شده بود که دختر فقط سه روز از هفته رو تو عمارت بود ولی مشکلی نبود اون کار خودشو میکرد
در اشپزخونه رو حس کرد حتی از ده متری هم میتونستی بوی خوب غذا رو حس کنی با لبخند درو پشت سرش بست
تقریبا ادم های زیادی نبودن
با ورودش تقریبا همه به سمتش برگشتن
خم شد و با صدایی رسا اعلام کرد
جانگ هوسوک هستم دستیار سراشپز"
تونست صدای قدم های کسی که به سمتش میومدو بشنوه سرشو  بالا اورد
لعنتی یکی دیگه این عمارت طلسم شده بود
"خشبختم هوسوکا من کیم سوکجینم سراشپز اینجا هممم ما برای هفته بعد منتظرت بودیم.
اون پسر که سوکجین نام داشت حرف زد
هوسوک:اومم برای چی؟
جین:راستش نمیدونم تو مراحل اولیه تستو گزروندی؟
هوسوک:اوه اون برای خودمم عجیب بود فقط پروندمو خوندن ...میگم شاید چون استاد وو منو فرستاده ازم تست نگرفتن
بس کنننن من پسر همون استادم ولی نزدیک یکماه طول کشید تا قبولم کنن"
یه پسر با موهای قهوه ای تقریبا داد زد
جین:خفه شو وو سجونگ و به غذات برس
جینم تقریبا با همون صدا داد زد و بعد دوباره نگاهشو به من دوخت اما اینبار جدی
جین:کودوم ارباب ازت تست گرفت
هوسوک:من..من برادرشو ندیدم و اسمش یادم نیست
جین:خاب...قیافش چی؟
هوسوک:نسبتا کوتاه بود .صورت گرد و سفیدی داشت موهاش تقره ای بود یچیزی شبیه جمی...جیمی
جین:پارک جیمین؟
هوسوک:اهه اره همینه
با بشکن و لبخند از اینکه یادش اومده بود داد زد همیشه حافظش عین ماهی بود
ولی ناگهان کل اون مکان تو سکوت فرو رفت
هوسوک:چیزی شده؟
بعد چند دقیقه جین نفسشو با حرص بیرون داد
جین:اون ازت خوشش اومده
و دوباره سکوت....
هوسوک:فاک...منظورم چی بود....چرا اینو میگی؟
فک کنم خودت جوابشو بدونی"پسری درحال خورد کردن زنجیبل ها بود با صدای نسبتا خشکی گفت
سجونگ:اون تا الان انقد واس کسایی که میخاست عجله نداشت..اون حداقل سعی کرده حداقل یبار ...
سجونگ! و باز صدای سوک جین بود که اون پسرو خفه کرد
هوسوک که باز هم یجورایی تو شک بود به طرف جین برگشت
جین با نگاه هوسوک به حرفش ادامه داد:مشکلی پیش نمیاد باید ببینم امشب چی میشه بستگی به خود ارباب داره خودم برات توضیح میدم
اما برای الان....
نگاهی به ساعت بالای در کرد.هوفی کردو و ادامه داد:زیاد وقت نداریم
بعد رو پاشنه پاش چرخید "دنبالم بیا هوسوک"
هوسوک به جهنمی زیر لب گفتو دنبالش راه افتاد
جین:از الان تو دستیار اول منی البته بستگی به کارت داره من هیچ چیزیو بدون اینکه نبینم انتخاب نمیکنم
قبل اون با همه اشنا شو
و دستشو سمت همون پسر مو قهوه ای دراز کرد:فک کنم خودت دیگه باید بدونی اون وو سجونگه مسئول پخت غذاهای دریایی بیستو یک سالشه و و بعد دانگ پایو کوچیک ترینمونه
بعد به کناریش اشاره کرد
"نام هیورا تنها دختر اشپزخونه بیست و سه سالشه و مسئول انواع دسر و کیک"
و بعد صدای بلند سجونگ بلند شد
سجونگ:دوست دختر منه بهش نگاه نکن
جین:خفه شو احمق
جین با خنده گفت
اون یکی ژانگ ییشینگ سرور و تهیه کننده مواد غذای اصلیه کسی تو پخت گوشت نمیتونی ازش جلو بزنی اون طوری هم نگاه نکن هیونگته بیستو شیش سالشه"
کنتا تاکادا هم مسئول سس و سالاده پسر خودمه و اخری هم سانگ دانگ پایو سرور پیش غذا و سوپه و نوزده سالشه"
هوسوک:چی؟
جین:احمق خودم اموزشش دادم
با تایید هوسوک خودشو صاف کردو گفت"کیم سوکجین سراشپز اصلی اینجام بیست هفت سالمه و هیچکی تا الان مثل من نبوده"
سجونگ:اون یه ورلدوایلد هندسامه
اینبار جین با غرور به اون پسر نگاه کرد
دختر کناری با صدای نازکی گفت:باید هر روز اینو بگی
جین چشم غره ای زدو رو به هوسوک گفت:هممون میشناسیمت من کل پروندتو واسه تایید زیر و رو کردم و الان میتونی با سس کاری کارتو شروع کنی غدای امشب تورمرو با استیک راره همراه سوپ صدف و سالاد کاهو"
همه بلند بله ای گفتن و هوسوک با ذوق به سمت میز ادویه ها رفت
.
تا اخر عطر تلخ مرد زیر بینیش بود میتونست حس کنه تو بغل اون مرده و به جایی که نمیدونستن کجاست میرن احتمالا عمارت یا به غیر از اون قبرستون چون جونی برای پسر نمونده بود
با هر دست اندازی که ماشین زد میکرد تیغ عایی که تو بدنش حرکت میکردنو حس میکرد
ارباب لباستون خونی شده میخاین اونو.."صدای راننده بود
و بعد صدای عصبی تهیونگ:بهت اجازه حرف زدن دادم؟
و بعد اون مرد خفه شد
تمام چیزی که جونگ کوک در طول راه به یاد می اورد همین بود بالاخره ماشین ایستاد
و جونگ کوک بازهم حتی سعی نکرد چشاشو باز کنه
در ماشین باز شد و بوی رز دوباره پیچید
پس توی عمارت بود.
نرد اروم حرکت میکرد صدای قدم قدم قدم قدم صدای در و باز هم صدای قدم و بعد..
تهیونگ:سورا!
صدلی عربده اربابش
تهیونگ:بهش میرسی نمیخام جای زخمی روش ببینم و اینکه...
مکث کرد اونم طولانی
تهیونگ:اتاقش عوض کن بجای اتاق تو اتاق بغلی من میمونه
و صدای ضعیف دختر بلند شد"بله...ارباب."بعد دستای ظریف سورا دورش حلقه شدن
همین برای بیهوشیش کافی بود.جدا شدن از بغل اون مرد .و بعد سکوت مطلق
.
بعد دادن پسرک به خدمتکار به سمت طبقه بالا رفت پله ها رو یکی یکی بالا میرفت تا بالاخره به اتاق مورد نظرش برسه
درو بدون هیچ اطلاعی مثل گذشته باز کرد
یونگی با یک اخم درحال صحبت با هیونا بود که با دیدنش با اخم به سمت اون برگشت
با لحن تلخی به هیونا گفت که بره
جلو رفتم و رو صندلی نشستم
تهیونگ:میشنوم.
یونگی خودشو به صندلی کوبوند:اون جنده بدون اینکه از اشپز جدید تست بگیره قبولش کرد
تهیونگ:بهش بگو کاندوم بزاره اگه اشپزخونم به فاک بره باید خودشو با زبونش اونجارو تمیز کنه
یونگی:میفهمی چی میگم؟
تهیونگ:خودت نبودی که میگفتی اون فقط یه دیک میخاد تا پر شه؟
یونگی با کلافگی و خشم دو برابر صندلی به عقب پرتاب کردو بلند شد
حین رفتن به سمت در بلند داد زد:ازت متنفرم
واستا!صدای محکم تهیونگ و با هوف یونگی خلاصه شد
یونگی:چیه؟
تهیونگ هم به تبعیت از رو صندلی بلند شد و تو چند قدمی یونگی قرار گرفت
تهیونگ:اون پسر ...انتخاب شده...اون رزمه
یونگی:منظورت که جونگ کوک نیست
و به سمت تهیونگ  برگشت
تهیونگ:دقیقا
یونگی:لعنتی نمیتونی این کارو کنی اون فقط چارده سالشه
تهیونگ:فکر کردی برام مهمه
با چشای خالی از حس رو به یونگی گفت
یونگی:تهیونگ...
تهیونگ:قرار نیست مثل بقیه بکشمش
و وقتی دید عصبانیت یونگی جاشو به تعجب داده ادامه داد
تهیونگ:اون بهم نشون داد میخاد زنده بمونه
نفسی گرفت
تهیونگ:مهم نیست اومدم بگم وسایلای اتاق کهنه شده
یونگی سرشو تکون داد:لیست شلاقا و چیزایی که میخایو بهم بگو میخرم
تهیونگ با خوبه ارومی اتاقو ترک کرد
.
لعنتی لعنتی لعنتی لعنتیییییی
هوسوک با داد زد و تندتر خامه تو ظرف بهم زد
هوسوک:الان ساعت یازده و نیم کوفیته و چون اون ارباب کوفتی ترشون میخاست کیک بخوره من باید میموندم
ولی همه چی براش عجیب بود
مخصوصا قیافه سوکجین وقتی با استرس وارد اشپزخونه شد بهش گفت باید بمونه"این خواسته اربابه هوسوک حتی اگه اهلش نیستی باید انجامش بدی"حرفش فقط یکم انگار اخطار توش داشت
واضحه که اون هیچی نفهمید چون  لنتی واضحه اون مغز ماهیو داره
با صدای در به خودش اومد سرشو برگردوند به اون پسر نگاه کرد
همزنو تو کاسه ول کردو طرفش برگشت
هوسوک:ارباب تا چندلحظه دیگه اماده میشه
جیمین:راحت باش جیمین صدام کن
و بالاخره چشم هوسوک به حریر سفید رنگی که تن اون پسر بود افتاد به سختی اب دهنشو قورت دادو سرشو برگردوند یه قسم فاکی دیگه که میتونست بگه قبل برگشتنش نیپلای برجسته صورتی اونو دیده
نفس عمیق بکش هوسوک الان وقت این چیزا نیست
چشماشو روهم فشار دادو تندتر هم زد
اما تو یه لحظه فاکی دست نرم اون پسر وسط پاش نشست
اون قدر تو شک بود که نفهمید چی شد ولی تنها چیزی که فهمید بیدار شدن هورمون هاش با صدای اغواگر پسر بود که اسمشو داغ کنار گوشش زمزمه کرد
"جانگ هوسوک"
.
ادامه دارد
اهان بیا وسط .دیدین اپ کردم نه دیدین نه ناموصا دیدین چقد نوشتم
اگه گفتین جونگ کوک اینجا شبیهه چیه؟افرین صد افرین زیبای خفته.فقط بجای اینکه پرسش ببوستش میکنتش(:
وووو اینکه من میخاستم کاپل یونمین بزارم ولی دیدم ععع حیفه هوسوک نباشه پس کاپل شد سپمین(:
کیا فیک incredibleمیخوندن((:دیگه من ادامشو مینویسم اهاااا دوباره بیاین وسط
اره خلاصه پارت بعد ۴۰ تا ووت ۳۰ تا کامت بای(:♡
2874

-BLOODY ROSE ; Vkook AU(+18)Where stories live. Discover now