قسمت اول
دستانش را جایی پشت کمرش بهم گره زد.
با قدم های ثابت خودش-مثل همیشه ارام و کوتاه طوری که صدایش شنیده میشد-تا جلوی اتاقک شیشه ای رفت.این بخش از ساختمان همیشه سکوت بود.کمتر کسی اجازه داشت به انجا بیاید.پنجره های زیادی وجود نداشت و همیشه با نور کم لامپ های سفید رنگ روشن میشد.هوایش هم کمی خفه بود.
شیشه کریستالی ساعتش زیر نور لامپ جورخاصی برق میزد ,بوی خاص عطرش تمام اتاق را پرکرده بود.نگاهش همچنان به انسوی شیشه بود.خیره به چیزی شبیه خودش,درست مثل نیمه ی دوم سیب
-قربان!
بدون انکه نگاهش را سمت زیر دستش بچرخاند اخمش را غلیظ تر کرد.ساعتش را بالااورد وبا دیدن تاریخ روز,زیر لب با صدای سرد و جدیش زمزمه کرد
-امروز اخرین روزه؟
-بله قربان!اما یه مشکلــ....
بیش از حد بدون احساس حرف میزد.
تمام کارکنانش که با او حرف زده بودند اعتراف میکردند هنگام حرف زدن با او احساس سرما و ترس میکنند
-اینکه امروز اخرین روزه معنی ناواضحی داره؟
با ترس سرش را پایین انداخت.مطمئنا عصبی کردنش نتیجه ی چندان جالبی نداشت
-خیر قربان متاسفم
-به زیردستاتم بفهمون امروز روزاخره و فرصتی برای اشتباه یا مشکل نیست
-بله قربان
امکان نداشت اجازه بدهد مشکلی جلوی نقشه حساب شده اش را بگیرد.هرگز اجازه نمیداد.تا الان هیچ مشکلی جلوی کارهایش را نگرفته بود و بعد ازین هم نمیگرفت.پلکی زد,نگاهش را از شیشه گرفت
-به بیون بگو بیاد,ماموریت جدید برای اونه
-بله قربان
انگشتان دراز و کشیده اش را روی دستگیره فشرد و ان را پایین هل داد.در با صدای تقی باز شد.فاصله اش را تا تخت با قدم های ارام طی کرد.نگاهی به بدن خوابیده روی تخت انداخت.
یه نقشه ی نوزده ساله که هزینه و فکر زیادی برایش گذاشته شده بود.دستگاه بالای تخت,با صدای ریتمیکی که ضربان قلب او را نشان میداد کار میکرد و این یعنی چیزی تا اجرای نقشه اش نمانده بود.
چیزی که تا الان برایش برنامه ریخته بود و هدف گزاری کرده بود.روزها برایش کار کرده بود و سختی زیادی کشیده بود تا به اینجایی برسد که حالا ایستاده بود.
یک تلاش بی وقفه و یک نقشه ی دقیق و بی نقص...
-میتونم بیام تو قربان؟
صدای لطیف و نازک معتمدترین فردش را بخوبی میشناخت.
-بیا,منتظرت بودم بکهیون
YOU ARE READING
" My Broken Rose "[S2 Uncomplete]
Science Fiction•¬کاپل: کایسو | چانبک| کریسهو | شیوچن •¬ژانر: رمنس | انگست | جنایی | علمی | دارک •¬خلاصه: کیونگسو یک دانشجوی ساده ی موسیقی بود با زندگی ساده تر از خودش تا وقتی که کیم جونگین باهاش همخونه شد و تمام سادگی زندگی اش رو زیر و رو کرد و همه چیز برای کیونگس...