جیانگ یانلی خبر اومدن وی وشیان رو شنیده بود و سریع به سالن اومده بود
"آ-شیان"
وی وشیان
"شیجی"
جیانگ یانلی نزدیک وی وشیان شد
"خوشحالم میبنمت"
وی وشیان
"منم همینطور"
جیانگ یانلی
"حالا که برگشتی امشب جشن میگریم"
جیانگ فنگمیان
"ایده خوبه"
بانو یو
"هر کاری میخوای بکن"
جیانگ یانلی
"خوبه"
وی وشیان
"شیجی یک مهمون هم داریم"
جیانگ یانلی
"منظورت اباب جوان قوم لانه؟"
وی وشیان
"اره"
جیانگ یانلی
"باشه"
شب به سرعت رسید و مهمانی کوچکی برای بازگشت وی وشیان راه افتاد.
همه توی جایگاه های خودشون نشسته بودنو ازگذا و نوشیدنی ها لذت میبرن.
وی وشیان تو نوشیدن زیاده روی کرده بود برای همین سرش رو روی شونه لان وانگجی گذشات.
جیانگ چنگ از رفتار وی وشیان تعجب کرده بود، قبلا چند بار لان وانگجی رو دیده بود و رفتار سردش همه جا معروف بود.
ولی الان میدید راحت میگذاشت وی وشیان روی شونه اش استراحت کنه.
دیگه چی میتونست از این عجیب تر باشه؟البته وی وشیان انسان نبود شاید برای همین این طوری شده بود.
جیانگ فنگمیان
"این مدتی که کنار آ-شیان بودید اذیتتون نکرده؟"
لان وانگجی
"نه اذیت نکرده"
جیانگ چنگ
"چیزی عجیبه"
وی وشیان اروم گفت
"من دیگه اینقدر مردم ازار که نیستم"
جیانگ چنگ
"اگه این کارات مردم ازاری نیست پس چیه؟"
وی وشیان
"بهش فکر نکردم"
جیانگ چنگ اهی کشید
"تو کی فکر میکنی؟"
وی وشیان جوابی نداد و تصمیم گرفت چشماش رو بست.
همه چی تو ارامش بود که یهو یکی از افراد قوم با شدت اومد داخل و احترامی گذاشت
"رییس قوم مشکل جدی رخ داده"
جیانگ فنگمیان
"چی شده؟"
فرد
"رییس سه قوم برجسته به همراه چندتا از افراد هاشون اومدن این جا و عصبانی به نظر میان"
جیانگ فنگمیان
"کمی زود تر از موعد رسیدن، بگو بیان تو"
"بله رییس قوم"
احترام گذاشت و سریع خارج شد و بعد چند دقیقه رییس سه قوم به همرا چند تا از افرادشون اومدن داخل.
چهره لان چیرن از عصبانیت سرخ شده بود. معلوم بود برای چی اومدن. سر ماجرای دریاچه کوهستان شیجان.
لان چیرن
"انگار جشن داشتید رییس قوم جیانگ"
جیانگ فنگمیان از جاش بلند شد و به سمت اونا رفت و احترام کوتاهی گذاشت
"بله برای بازگشت یکی از خانوادمه"
لان چیرن
"انگار خبر ها به گوشتون نرسیده که این طوری سر خوش هستید"
جیانگ فنگمیان
"چرا رسیده ولی درست نیست"
بعد سرش رو به طرفی چرخوند
"مگه نه ارباب جوان لان؟"
VOCÊ ESTÁ LENDO
عاشقت شدم
Fanficعاشقت شدم .....بدون هیچ دلیلی......مهم نیست تو چی هستی.....چه موجودی هستی....فقط اینو بهت میتونم بگم که من عاشقت شدم بدون هیچ دلیلی دوست دارم با من باش حتی اگه هزاران سال بگذره بازم عاشقتم