┨Chapter 2├Trouble maker

773 132 26
                                    


قسمت دوم

هردو جلوی سونا ایستادند.بکهیون بینیش را بالا کشید و نگاهی به در سونا انداخت.

مسیر چرا انقدر کوتاه شده بود؟

نمیخواست به این زودی از سربازرس جدا شود.

او که اصلا اسمش را صدا نزده بود!

بکهیون که قدر کافی صدای چانیول را نشنیده بود.

بقدر کافی صورتش را ندیده بود.

یک ربع عاشقی انصاف نبود!

-ممنون از کمکتون,از اشناییتون خوشحال شدم

اخم ظریفی بین ابروهایش نشست.

حالا که او خداحافظی نکرده بود این سربازرس دیوانه خداحافظی میکرد؟

عادلانه بود؟

-کی گفته من داخل نمیام؟

چشمان سربازرس کمی بیش از حدمعمول باز شد

-شماهم داخل میاین؟

بکهیون چتر را بست.حالا صورت زیبای کوچکش با موهای خرمایی بهتر دیده میشد.اولین چیزی که به ذهن سربازرس رسید, زیبایی چشمان قهوه ای درشتش بود.بعد هم نگاهی به موهای مرتبش انداخت که حالا برف رویشان مینشست.

بکهیون شانه ای بالا انداخت و لبخندی زد.

-راه بهتری برای فرار از فکرای ناراحت کننده سراغ دارین؟

-نه!پس بریم تو

معلوم بود بهترین راه برای بکهیون,دیدن سربازرش بود.همین که انقدر نزدیک لبخندش را ببیند و بودنش را حس کند هم برایش زیادی بود.پلکی زد,پشت سر سربازرس وارد سونا شد.

هردوکلیدشان را تحویل گرفتند و همراه سربازرس گوشه ای نشستند.بکهیون تمام سعیش را میکرد خیلی سربازرس را نگاه نکند اما نمیتوانست.برای او تمام این لحظات گنج بود.

کی دیگر میتوانست ازین فاصله صورتش را نگاه کند و در دلش قربان صدقه اش برود.

اصلا کی دیگر میتوانست در چشمان درشت مشکیش زل بزند.

حواسش پرت بودن او بود,نگاهی به بوفه ی گوشه ی سونا انداخت

-چیزی میخورین چانیول شی؟

-شما گشنه این؟

-یکمی سوپ جلبک یا کدوی گرم میچسبه نه؟

قبل از اینکه اجازه مخالفتی به چانیول بدهد از جایش بلند شد و سمت بوفه رفت.یکم حریص شده بود.میخواست بیشتر کارهایی که رویایشان را میبافت حالا به واقعیت تبدیل کند.
سفارشش را گفت و بعد منتظر ماند.با انگشتانش روی پیشخوان ضرب گرفته بود و زیر لب چیزی زمزمه میکرد.

چیزی شبیه کاش بازهم اورا میدید.

کاش امشب دیرتر صبح میشد.

" My Broken Rose "[S2 Uncomplete]Место, где живут истории. Откройте их для себя