┨Chapter 6├Boyfriend

450 86 22
                                    

قسمت ششم

جونگین با عصاب خوردی از صدای ممتد زنگ گوشیش ، چشمانش را باز کرد.نگاهی به گوشی که چند سانتیش بود انداخت ،دست دراز کرد و محکم سمت خودش کشید تا زنگش را خاموش کند.

خمیازه ی کوتاهی کشید و سرجایش نیم خیز شد.

بدون توجه به موهای ژولیده و درهمش و یا تیشرت سفیدی که روی شانه اش چپ شده بود و تمام شب از سرما لرزیده بود، سمت اشپزخانه رفت.

گلویش خشک خشک بود. پاهایش را تقریبا روی زمین میکشید.دست انداخت و در یخچال را باز کرد. لامپ یخچال که روشن شد چشمش را زد ولی با اینحال نگاهی سرسری به داخلش انداخت.

بطری شیر چشمش را گرفت ؛بلندش کرد و بدون ریختن در لیوان چند قلوپی از شیر داخل شیشه سر کشید.سرد بود و باعث میشد تا مغز استخوانش یخ بزند.

چشمانش را روی هم فشرد و درب یخچال را با پایش هل داد تا بسته شود و قلوپ دیگری سر کشید. سمت عقب که چرخید با دیدن چهره ی خوابالود و نمکین کیونگسو جاخورد.

مثل جن پشت سرش ظاهر شده بود اما این مهم نبود؛مهم خنده ای بود که جونگین نتوانست کنترلش کند و تمام شیری که دردهانش بود روی صورت کیونگسو خالی شد.

انگار تازه سرد بودن شیر و خیسیش بطورکامل خواب کیونگسو را پرانده بود.چشمانش تا اخرین حد باز شده بود و بدون هیچ پلک زدنی به جونگین خیره بود.

البته که جونگین زودتر خودش را جمع کرد و با دستمال سفیدی که از روی میز برداشت سعی کرد شیر را پاک کند.

چانه ی کیونگسو را بین دستانش گرفته بود و ارام بالا و پایین میکرد تا تمامی زوایای صورتش را پاک کند.

دست خودش نبود، شعر دیشبی کیونگسو با ان صدای کشدارش واقعا خنده داشت.

صورتش که تمییز شد ،دستمال را داخل سینک انداخت و صندلی از پشت میز جلو کشید و خودش رویش نشست

-خوب شد بیدار شدی، فکر کنم امروز هردومون برای صبحونه وقت داریم نه؟

خب دستپخت کیونگسو چیزی بود که میخواست از سه شب پیش دوباره بچشد.کیونگسو درحالی که گیج میزد و موهایش را با دستش تکان میداد و زیر لب زمزمه کرد

-صبحونه؟ خب..

بعد درست شبیه مرغ پرکنده ای اینور و انور میچرخید و سعی داشت چیزی درست کند. نمیدانست چرا انقدر سر درد داشت.

دیشب که بیدار نمانده بود.

اصلا کی خوابش برده بود؟

اخم هایش را درهم کشید و دولیوان شیر همراه کیکی روی میز گذاشت.بعد دوباره دنبال چیزی گشت. دیشب کریسمس بود پس امکان نداشت بخوابد .

یعنی ارزویش را نگفته بود؟

بدنبال واژه ی کریسمس ،درخت معروفش در ذهنش زنگ زد و بسرعت برق چیزی از ذهنش گذشت. دیروز با تمام اتفاقاتش افتضاح بود اما چرا بیشتر از موقعی که جونگین بیدارش کرد بیاد نداشت؟ دیروز چه اشتباهی کرده بود و بخاطر اشتباه کوچکش داشت چه چیز مهمی را از دست میداد.

" My Broken Rose "[S2 Uncomplete]Where stories live. Discover now