قسمت هفتم
بطرز عجیبی احساس احمقانه از خریدن پلاک نقره ای رنگ کف دستش داشت.کمی دستش را بالا اورد و اهی کشید.
اصلا نفهمید چرا همچین چیزی خریده بود.پلاکی نقره ای به شکل زرافه که ناخواسته جذبش شده بود.
-احمقی..اصلا چه معنی داره همچین چیزی بهش بدم...احمقانس خیلی ..
سربازرس بشدت با افکارش درگیر بود.خب برای او این یکجور بهم زدن روتین های زندگیش بود؛او شناخت درستی از پسرک ریز نقش نداشت اما باز هم متمایل بود با او رفت و امد کند.
انگار او متفاوت بود با تمام ادم های زندگیش...پلاک را در جیبش فرو کرد و سرش را تکان داد.
-سلام سربازرس
هرچندخودش هم میدانست بیست دقیقه ای جلوی اداره منتظرش شده بود اما وانمود کرد تازه رسیده است
- اوه شمام رسیدین؟
بکهیون خنده ی کوچکی کرد و دستانش را از جیب پالتویش بیرون کشید
- گونه هاتون برای تازه رسیدن زیادی سرخن سربازرس،خیلی منتظر موندین؟
-ن..نه..تازه اومدم؛هوا زیادی سوز داره
بکهیون خنده اش را جمع کرد و بحث را ادامه نداد.همینکه سربازرس منتظرش بود خیلی هیجان انگیز بود و غلیان احساسات درحال خفه کردنش بود.
بارها وبارها از بابانوئل تشکر کرده بود.در هرصورت دیدارهای مکررش را مدیون او بود
-پس برای پیاده روی مشکل داریم؟ اوه بد شد
-نه..نه..میشه تحملش کرد؛جایی میخواستین برین؟
-اوهوم پس اگه مشکلی نیست بیاین بریم بستنی بخوریم
-چی؟
-شاید دیوونگی بنظر بیاد اما بستنی خوردن توی سرما لذت بیشتری داره موافقین؟
چانیول تنها تعجبش را پنهان کرد و سری تکان داد.تا الان نه سوپ جلبکی که خورده بود نه شب کریسمسی که او پیشنهاد داده بود بد نبود؛این هم به پای ان ها قبول میکرد، مطمنا بد نمیشد.خیلی وقت بود دیگر بستنی نخورده بود.
نه وقتش را داشت نه حوصله خوردن یک بستنی یخ زده و شاید هم چون کسی را نداشت ازان گذشته بود در هرحال در ان لحظه تنها با درخواست او موافقت کرده بود.
بعد از یک پیاده روی یک ربعه در سرمای زمستان و لگد کردن برف های تازه و دست نخورده و کمی هم پرحرفی پسرک ؛پشت میز چوبی مغازه ی بزرگی نشسته بودند و منتظر بودند سفارششان اماده شود.سربازرس یک بستنی ساده وانیلی درخواست کرده بود اما پسرک مخالفت کرده بود و خواسته بود از تمام طعم ها یک اسکوپ در ظرفشان باشد .
ČTEŠ
" My Broken Rose "[S2 Uncomplete]
Sci-fi•¬کاپل: کایسو | چانبک| کریسهو | شیوچن •¬ژانر: رمنس | انگست | جنایی | علمی | دارک •¬خلاصه: کیونگسو یک دانشجوی ساده ی موسیقی بود با زندگی ساده تر از خودش تا وقتی که کیم جونگین باهاش همخونه شد و تمام سادگی زندگی اش رو زیر و رو کرد و همه چیز برای کیونگس...