┨Chapter 9├cute soo

332 75 13
                                    

قسمت نهم

بکهیون چشمان بسته اش را باز کرد،سرش را از سینه ی چانیول فاصله داد و خودش را قانع کرد از گرمای اغوشش دور شود.

این اغوش غیر منتظر و ناگهانی تمام فرضیاتش را به باد داده بود.

چانیول را میخواست

حالا کمی بیشتر حریص شده بود.

چرا باید از عشقش میگذشت؟

لعنت به تمام موانعی که سر راهش بود.

مگر از دیگران چه چیزی کمتر داشت که نباید نزدیکش میشد؟

صدایش را میشنید ؟

یا گرمای دستش را حس میکرد؟

یا همچین اغوش امنی میداشت؟

دل او دل نبود؟

از سنگ بود؟

-بکهیون خوبی؟

کاش با این لحن صدایش نمیکرد،هر لحظه از ناتوانی اش عصبی تر میشد

-خوبم..چیزی نیست

هنوز به گوشه ی کتش چنگ زده بود.قسم میخورد میتوانست گرمای بدنش را حتی از گوشه ی کتش هم حس کند.

چانیول نگاهی به چهره ی رنگ پریده ی بکهیون انداخت،عرق های ریزی روی پیشانیش نشسته و ابروهایش درهم گره خورده بود.

دست کوچکش هم بخاطر فشار چنگش به سفیدی میزد.

کمی از او دور تر شد تا خوب تر نگاهش کند

-چرا این شکلی شدی؟

-نگران نباش چانیول من خوبم ..میتونیم ادامه بدیم

-پس بیا یه چیز شیرین بخوریم ازین حالت شوکه بیرون بیای ،اب میوه دوست داری؟بیا بریم اونجا

دستش را پشت شانه ی بکهیون فشرد و او سمت مغازه هل داد.پشت صندلی های سفید رنگی که در پیاده رو بود،نشستند و سفارشی دادند.

بکهیون سعی داشت به خودش مسلط شود،بیکباره سست شده بود،خواسته های دلش را زیادی پرورش داده بود و همین ضعیفش کرده بود.

اگر رییسش نبود حالا به اینجا نمیرسید.

کسی که کمکش کرده بود بتواند زندگی کند.

درس بخواند و اسایش را تجربه کند،رییسش بود.

این کارش خیانت به او محسوب نمیشد؟

اینکه عشقش کسی بود که دنبال رییسش بود و میخواست او را بگیرد؟

بخاطر رییسش او را دیده بود و با او اشنا شده بود،پس عشقش را هم به رییسش مدیون بود و حالا بین دوراهی گیر کرده بود.

-سفارشتون امادس!اینام برگه های خاطرن،میتونین نظرتون یا چیزی که میخواین رو روش بنویسین،ما اینا رو تا یسال اینجا اویزون میکنیم و میتونین برای دیدنش بیاین

" My Broken Rose "[S2 Uncomplete]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon