قسمت پونزدهم
پوزخندش هر لحظه عمیق تر میشد و چند ثانیه بعد قهقه ی تلخش در اتاقش پیچید.از پشت صندلیش بلند شده بود و در اتاق قدم میزد. صدایش کمی بخاطر سیگار برگی که کشیده بود گرفته و خفه بنظر میامد
-بازی؟ شما دونفر میخواین بازی راه بندازین درحالی که مهره های منین و تو صفحه من بازی میکنین؟ جایزه اتون هم وزیر منه؟ هاه.. خیلی جالبه
جلوی تابلوی بزرگ روی دیوار مقابلش ایستاد. درخت ساکورای بزرگ با شکوفه های صورتی رنگش داخل تابلو خودنمایی میکرد.جایی پای درخت پسرک کوچکی نشسته بود و به شاخه های بالای سرش خیره شده بود.
انگشتان کشیده اش سیگار را از بین لبانش بیرون کشید و دود غلیظ سیگارش در هوا پخش شد
- فکر کنم یه کم دیگه بتونم نشونتون بدم بازی دست کیه و کی شاهه و کی سرباز.. ولی این وسط
اخم ریزی کرد و تکانی به سیگارش داد تا خاکسترش زیر پایش بریزد
- وزیر من صدمه ببینه تحمل نمیکنم..اون پسر جایزه منه..نه کس دیگه ای..پس هرچیزی متعلق بهشه چه احساساتش چه قلبش یا هرچیز دیگه ای مال منه..
نگاهش را از روی پسرک پای درخت برداشت و از تابلوی مورد علاقه اش فاصله گرفت
- سر جایزه ای که صاحبش از قبل تعیین شده ؛بازی کردن،یه باخت مفتضحانه است
-رییس؟
سرش را سمت در چرخاند. زن درحالی که سینی سوپی در دستش بود؛دم در منتظر اجازه ورود بود
-مگه بهت نگفتم بهم ترحم نکن اجوما؟
-قربان خواهش میکنم اینو ترحم برداشت نکنین...من درستش نکردم فقط چون خدمتکارتون مریض شده بود من براتون اوردم
-این عمارت لعنتی جز تو خدمتکار دیگه ای نداره?
-قربان..همه از شما میترسن..و بخاطر همین
-خودم میدونم چه مزخرفاتی میگن و چه لقبی بهم دادن..ببرش بیرون اجوما..من بوی سوپ تو رو از چند متری تشخیص میدم و اینکه یکبار دیگه بشنوم کسی دیو صدام کنه نشون میدم دیو چه مفهوم و ماهیتی داره
زن نگاهی به ارباب میانسالش کرد و اهی کشید. دیو دقیقا مشابه او بود...
هرکسی میدانست چقدر با دیو داستان دیو و دلبر شباهت داشت.
پرنسی مغرور و متکبر که قلبش یخ زده بود و حاضر نبود شیشه عمرش که همان قلب یخ زده اش بود را دست کسی بدهد تا کمکش کند.
در قلعه اش خودش را زندانی کرده بود و تنها به نقشه هایش میرسید.
انقدر سرد بود که عمارتش هم مانند خودش سرد شده بود و کسی احساس راحتی نمیکرد.
ESTÁS LEYENDO
" My Broken Rose "[S2 Uncomplete]
Ciencia Ficción•¬کاپل: کایسو | چانبک| کریسهو | شیوچن •¬ژانر: رمنس | انگست | جنایی | علمی | دارک •¬خلاصه: کیونگسو یک دانشجوی ساده ی موسیقی بود با زندگی ساده تر از خودش تا وقتی که کیم جونگین باهاش همخونه شد و تمام سادگی زندگی اش رو زیر و رو کرد و همه چیز برای کیونگس...