┨Chapter 16├Growing pains

276 63 10
                                    

قسمت شونزدهم

جونگین شیر گرم را داخل لیوان بزرگی ریخت و کمی عسل قاطیش کرد بعد لیوان را روی سینی گذاشت و به اتاق خواب برگشت. کیونگسو روی تخت نشسته بود و پتوی کلفتی دور خودش،پیچیده بود.

یکباره یخ زده بود و هر چقدر جونگین اصرار کرده بود دکتر بروند قبول نکرده بود
کنارش لبه ی تخت نشست و سینی را روی پایش گذاشت

-تو خوب نیستی چرا لج میکنی نمیای بریم دکتر؟

کیونگسو نفسی کشید
خوبم..یکم بهم فشار عصبی وارد شده..اینجوری شدم؛خوب میشم


جونگین درحالی که اخم کرده بود سرش را تکان داد

-بیا اینو بخور؛ فشار عصبی چی؟ کجا رفتی یدفعه؟ خبری شده؟ میتونی بهم اعتماد کنی
-چیزی نشده ؛انقدر ازم سوال نپرس
-بخورش
-نمیتونم دستامو از زیر پتو بیرون بیارم؛همه جا سرده


جونگین کلافه دستی لای موهایش کشید و بعد ارام شانه ی کیونگسو را از روی پتو گرفت و بدن پتو پیچ شده اش را که تنها صورت گرد و سفیدش معلوم بود را به خودش تکیه داد.

لیوان گرم را بین دستانش گرفت و ارام به لبان کیونگسو چسباند
اولین باری بود به کسی غذا میداد و مجبور میشد از کسی پرستاری کند برای همین دستپاچه بنظر میرسید؛لیوان را کمی محکم به لبان کیونگسو فشرده بود اما کیونگسو اعتراضی نداشت.شیر گرم که قلپ قلپ وارد دهانش میشد جان تازه ای به بدنش میداد.چشمانش را روی هم فشرد و اخرین قلپ را هم سرکشید.
جونگین لیوان و سینی را پایین تخت گذاشت و پتوی و لحافی که روی زمین برای خودش انداخته بود را برداشت

کیونگسو متعجب به جونگین نگاه میکرد هم پتو هم لحاف را رویش انداخته بود و حالا داشت او را روی کمی جابه جا میکرد:

-جونگین!
جونگین بالش پشت سرش را مرتب کرد و با کمرش ارام به ان تکیه داد.

کیونگسو هنوز در اغوشش بود و پتوی و لحاف خودش را هم رویشان کشیده بود.

-میخوام گرم بشی؛فقط همین امشب روی تخت میخوابم؛لپاتم اونجوری سرخ نکن..تو هرشب تقریبا روی من میخوابی؛پس زیاد فرقی نداره
کیونگسو پلک هایش را روی هم فشار داد.باز جونگین با رک گویی هایش او را خجالت زده کرده بود؛اما اینکه جونگین بعد از هر اشتباهش جبران میکرد همه چیز را برایش تسکین میداد.
سرش چه امده بود که با هرکار او اشتباهات و حرف هایش انقدر کمرنگ میشدند؟

انگار از دستش هیچوقت عصبی یا دلخور نبوده است.چشمانش را بست و بیشتر به جونگین تکیه داد و لبخند شیرینی زد بیخبر از انکه هرحرکت محبت امیزش به جونگین اتش حسادت و خواستن کس دیگری را شعله ورتر میکرد

•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•

یونا دستی به موهای بسته ی بالای سرش کشید و نگاهی به کت دامنش انداخت؛بعد از رضایت خاطری که بدست اورده بود منتظر شد تا کیونگسو از خانه بیرون بیاید؛ کم کم نیم ساعتی میشد که جلوی خانه ایستاده بود؛اما نه جونگین نه کیونگسو از خانه بیرون نیامده بودند باید بخاطر دانشگاه و کار هردو بیرون میامدند همین به او جرئت داد تا زنگ در را فشار دهد و بعد در باز شد.

" My Broken Rose "[S2 Uncomplete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora