┨Chapter 19├happiness

268 58 2
                                    

قسمت نوزدهم

چانیول بند های کفش هایش را محکمتر کرد و در حالی که یک زانویش را به زمین تکیه داده بود، و یک زانویش را در شکمش خم کرده بود،سرش را پایین انداخته بود،نمیتوانست انکار کند ذهنش هنوز درگیر دعوای صبح بود .

حتی نمیتوانست انکار کند از وقتی درباره عشق بکهیون شنیده بود احساس تلخی قلبش را پرکرده بود، انگار یادش رفته بود او عشقی برای خودش داشت که اینطور از او تعریف میکرد و برایش عاشقی میکرد.

انگار ته دلش دیگی گذاشته بودند که هرلحظه احساس گزنده ی جدیدی اماده میکرد و وارد قلبش میکرد. اخم هایش را درهم کشید، و به اسمانی که غرش میکرد خیره شد،امسال زمستان بیش از حد میبارید

انگار دل نازک شده بود.حتی با وجود ابری بودن هوا و بادی که میوزید بکهیون از تصمیمیش برنگشته بود که حالا در پیست دوچرخه سواری ، کنار دوچرخه ی ساده ی بزرگ ابی رنگی ایستاده بود و بکهیون منتظرش، با هردو دستش فرمان دوچرخه را گرفته بود و سفت نگه داشته بود.

بالاخره کارش را با بندهای کفشش تمام کرد و بلند شد، به چهره ی ذوق زده و کمی رنگ پریده بکهیون خیره شد

-مطمئنی سردت نیست؟ میتونیم بعدا بیایم

-از لحظاتت استفاده کن سربازرس ، کسی از آینده خبر نداره، چرا کار امروز همین امروز انجام نمیدی؟ بیا انجامش بدیم مطمئن باش خاطره ی بدی نمیشه

بعد دوچرخه را سمت چانیول کشید:

-میخوای تو برونیش؟

-فکر میکنم تجربه ی تو بیشتره، تو بشین روی صندلی،منم روی ترک میشینم! میتونی برونی؟

بکهیون خنده ی ارومی کرد. برای ماموری مانند بکهیون مطمئنا راندن یک دوچرخه کاری نداشت. روی زین نشست و پایش را روی زمین تکیه داد و یک پایش را روی رکاب قلاب کرد

-بیا بالا سربازرس، عجله کن

چانیول خنده ای کرد و سعی کرد تلخی تهش را ندید بگیرد، پشت بکهیون روی زین نشست و دستش را به پایین زین گیر داد.

بکهیون کمی محکمتر رکاب زد و دوچرخه را به جلو هدایت کرد،چانیول از پشت به کمر کوچک و باریکش خیره شد که در سویی شرت گلبهیش مخفی شده بود . موهای قهوه ایش در دست باد عقب جلو میشد، چانیول پلکی زد و نفسی کشید، کسی که بکهیون را کنارش داشت واقعا یک فرد شاد در زندگیش بود. تمام کارهایی یه بکهیون برای شادیش میکرد ، را جایی ندیده بود..

کسی برایش همچین کاری نکرده بود..

بخاطر همین فکر میکرد زندگی در کارش خلاصه شده بود.

حالا میدید زندگی چیزی بیشتر از رفتن به اداره لعنتی و کار با کامپیوتر تا اخر شب و وا رفتن روی تخت بود.

" My Broken Rose "[S2 Uncomplete]Where stories live. Discover now