┨Chapter 21├He is mine

282 58 23
                                    

قسمت بیست و یکم

انگشتان سردش محکم روی شماره های گوشی میچرخید و با بی دقتی سعی در تماس با بکهیون داشت،نگاهش سردتر و بیحس تر از همیشه شده بود و چهره اش تاریک تر بنظر میرسید.

هرکسی او را در راه رفتن به اتاقش دیده بود،خودش را از سر راهش کنار کشیده بود. همه میتوانستند خشم و عصبانیت یا هرانرژی تاریکی دیگری که از او ساطع میشد را حس کنند.

حتی میتوانستند از روی دکمه های باز شده ی کتش یا کراواتی که شل در گردنش تاب میخورد و موهاش اشفته اش این را بفهمند.

مثل همیشه مرتب و منظم ترین فرد دنیا بنظر نمیرسید

در اتاقش را محکم بهم کوبید، پرده های کتان ضخیم جلوی ورود نور ماه را گرفته بود و اتاق خفه تر از هر زمان دیگری بنظر میامد، اینبار صدای گرامافونی هم شنیده نمیشد تا ارامش کند،

با صدای بوق ها ممتد،دندان هایش را روی کشید و فحشی زیر لب به بکهیون داد،امشب هرکسی سر راهش قرار میگرفت تصمیم داشت صبرش را محکم بزند و زمان خوبی را انتخاب نکرده بود، اصلا زمان خوبی نبود

-کدوم گوری هستی بیون بکهیون؟

-ر..رییس؟ حالتون خوبه؟ من سعی کردم بهتون زنگ بزنم ولی..شمارتون..

-ساکت شو، فقط حرف نزن ، معلوم هست داری توی اون شهر لعنتی چه غلطی میکنی؟ یادت رفته برای چی اونجایی؟ میخوای جور دیگه ای اون سربازرس احمقت رو از دور خارج کنم؟

-تعلیق..کار شما..بود رییس؟

صدای بکهیون بریده بریده و نامطمئن بنظر میامد.

انگار یادش رفته بود رییسش چجور ادمی بود، مدت زیادی از دنیایی که در ان زندگی میکرد فاصله گرفته بود،همین رییسش را عصبی میکرد

-اینبار از زندگی تعلیقش میکنم!

-ریی...

-فقط چهار روز...چهار روز وقت داری تا ماموریتتو انجام بدی و بیای اینجا..وگرنه خودت میدونی چی میشه نه؟شاید دلت نخواد سرنوشت هونگ کی رو بهت یاداوری کنم؟

-بله رییس...متوجه شدم،

-پس هرچی سریعتر نقشتو به اونم خبر بده،متوجهی؟ باید کاراتون رو جمع کنید،همین الان! بهش زنگ بزن و بکشش بیرون از خونه

قبل از اینکه بکهیون بتواند واکنش دیگری نشان بدهد تلفن رویش قطع شد.

صدای نفس های بلندش در اتاق میپیچید

باید همین الان متوقفش میکرد ، اجازه نمیداد به چیزی که مال او بود دست بزند

نه!

" My Broken Rose "[S2 Uncomplete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora