┨Chapter 25├Is This THE END?

376 60 87
                                    

قسمت بیست و پنجم

بکهیون رشته ها را تند تند جوید

-ام..فکر کنم ترجیح میدادم یه بازی پلیسی درست کنم .. و بعد نقش اولش مجرمی باشه که ناخواسته ادم بدی شده..بخاطر همین توی هر ماموریتش ، هر دزدی یا خلاف یا قتلی که میکنه جونش کمتر میشه

-اوه..خب..اینطوری که مرحله اخر قهرمان بازیت میمیره..

-خب قطعا یه پادزهرم داره..ام..شاید عشقی که بهش نیرو بده؟ هرچقدر بازیکن بتونه عشقش رو راحت تره نشون بده ، جون بیشتری بگیره؟

-بازی جالبیه..خب..عشقش کیه؟ یکی از همدستاش؟ اوه حتما تو ماجراهاشون عاشقش شده..نه؟

بکهیون نگاهش را از رشته ها گرفت و به چانیول داد

-نه..اون عاشق بازرسی شده که باید مرحله اخر بکشتش

-بکشتش؟ این خیلی غم انگیزه...همچین بازی درست نکن

-خب تو فکر میکنی اون بازرسه بتونه قبولش کنه؟ و حتی اگه قبول کنه فکر میکنی اون بتونه از محیطی توش گیره کرده بیاد بیرون؟

-خب چرا از اول یه بازی بهتر نسازی؟ که انقدر درام نباشه؟

-اوه من فکر میکنم این تراژدیه...شاید بازی رو عوض کردم..ولی یولی..شاید این بازی باشه ولی ادمایی هستن که زندگیشون همنقدر تراژدیه

-توام؟ زندگی توام انقدر تراژدیه؟

-ام..فکر کنم باشه اما نه توی این پنج ساعت

-کاش این پنج ساعت میتونست متوقف بشه تا دیگه ناراحتی نکشی

-هی من از زندگیم راضیم..نگران نشو.. من واقعا خوشحالم که تونستم عاشق بشم حتی اگه درد داشت حتی اگه تلخ بود..چون کسی رو دیدم که قلب نداره..حداقل مثل اون بیچاره نیستم که احساسات رو درک نکنم

-تو خیلی خوبی بکهیون..شایسته خیلی چیزایی..ولی زندگی همیشه کثیف بازی میکنه!

بکهیون رشته درازی دور چوبش چرخاند و سرش را تکان داد

-‌بازی ای که توش حق انتخاب نداری کثیفه!

-تو از این که من دوست دارم ناراحت نشدی؟..خب..منظورم اینه که..اگه..

-نه یولی..من ناراحت نشدم، من خیلی ازت ممنونم که قلبتو بهم دادی ولی خیلی متاسفم که نمیتونم قبولش کنم ولی خیلی بیشتر ناراحتم که عشق اولت من بودم که خاطره ی خوبی برات بجا نذاشت

-هی..اینطوری نگو که قرار نیست هم رو نبینیم..شاید من اومدم دیدمت..شاید تو برگشتی..راستی کجا داری میری؟

خب گفتنش که ضرر نداشت

چانیول بعد از این هرگز نمیفهمید او چه کسی بود

" My Broken Rose "[S2 Uncomplete]Onde histórias criam vida. Descubra agora