پارت ۲۹

517 72 3
                                    

شوگا و جیهوپ منتظر ماشینی بودن که ته یانگ بهشون گفته بود میفرسته‌.
آریانا و جین و نامجون و تهیونگ و جونگکوک منتظر بودن تا بقیه هم بیان. ته یانگ رسید و به همشون گفت سوار شن. همه جز آریانا سوار شدن.

آریانا: هوجین هیونگ؟

ته یانگ: رفت.

آریانا: رییس ! تو گذاشتی بره؟

ته یانگ : شوگا این جرئت رو بهت داده ک با رییست انقد خودمونی شی؟

اریانا سرشو پایین انداخت و سوار شد. ته یانگ استرس داشت. نمیدونست چرا احساس بدی داره.

زنگ گوشیش ب صدا دراومد: رییس ولی کسی اینجا نیست.

ته یانگ: چی؟

مرد: کسی اینجا نیست. البته معلومه که بوده ولی الان نیست.

ته یانگ گوشی رو قطع کرد و با خودش زمزمه کرد: چرا هوجین نباید اینجا باشه؟

ته یانگ: ادوارد پرواز کن من یه سری کارا دارم.

جونگکوک: پس هیونگ چی؟

ته یانگ: برگرد خونه من میارمشون.

آریانا: منم میام.

ته یانگ: باید باهاشون باشی. اونقدر زیاد نیستیم. یکی باید مواظبشون باشه.

نامجون: پیداش کردیم. پس مشکل چیه؟

ته یانگ: مشکلی نیست فقط خودم باید برم دنبالشون. باید برم آریانا مواظبشون باش.
جونگکوک خواست برگرده که تهیونگ نگهش داشت: ما کمک کردیم. بذار این بار به روش خودشون انجامش بدن.
...............
با فشار آب سردی ک محکم تو صورتش پاشیده شد، بهوش اومد. گیج و منگ سرشو چرخوند که هوسوک رو روی صندلی کناری دید و هردوشون به صندلی خیلی خوب بسته شده بودن.

 گیج و منگ سرشو چرخوند که هوسوک رو روی صندلی کناری دید و هردوشون به صندلی خیلی خوب بسته شده بودن

Oops! Bu görüntü içerik kurallarımıza uymuyor. Yayımlamaya devam etmek için görüntüyü kaldırmayı ya da başka bir görüntü yüklemeyi deneyin.

مردی روی یه صندلی رو به روشون نشسته بود و با هیجان و لبخند بهشون نگاه میکرد. با لبخند از جاش بلند شد و دست زد و به بقیه هم نگاه کرد تا همراهیش کنن.

مرد: وااااو واقعا باید خیلی خوش شانس باشی توی زندگیت که همچین دو نفری رو توی ی قاب ببینی. نامبر وان ها. شکست ناپذیر. کسایی که دنیا نمیدونه وجود دارن.

the only WayHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin