Part 13

106 36 0
                                    

حالا اينجا بود
و حالا مطمئن بود
از عشقي كه هرلحظه توي تنش جاري ميشد مطمئن بود
از احساسي كه تا چند روز پيش سعي داشت به هوس يا اجبار ربطش بده مطمئن بود و اين اطمينان با وجود اطلاع از پايان بازي دردناك بود
شكست مفتضحانش براي ماجراي جونگین كور سوي اميدشم به لجن كشيده بود
اما قطعا پارك چانيول چيزي نبود كه بك راحت ببازه
كنجكاويش از خاطرات ٨ سالي كه فراموش شده بود شديد بود
هرچند بيون بكهيون اين دنيا با دنياي واقعي بك متفاوت بود
اما شايد ميتونست فقط اين حجم از كنجكاويو با فهميدن دليل ترس از رابطه ي معشوقه ي پارك چانيول ارضا كنه
و لعنت
لعنت به پارك چانيول و اون تن داغ لعنتيش كه هرشب به بكهيون ميچسبید و تمام هورمون هاي كوفتيشو به آتش ميكشید
تقريبا ميتونست با اطمينان بگه كه از ٨ سالگي كه بخاطر داره هيچوقت و دقيقا هيچوقت چيزي رو قدري كه الان پارك چانيولو ميخواست نخواسته
نه حتي دوچرخه ي قرمز رنگ ١٠ سالگيشو
يا پلي استيشن ١٨ سالگيش
حتی امضای نویسنده ی مورد علاقش
یا فروش اولین کتابش
بكهيون به شكل ترسناكي چانيولو ميخواست و اين خواستن چيزي شبيه نياز بود
مثل نياز به هوا
قطعا بدون اكسيژن زندگي كردن غير ممكن بود
و پارك چانيول به اكسيژن بيون بكهيون مانند بود
با شنيدن صداي در اتاق نفسشو كلافه فوت كرد
نميدونست دقيقا چقدر وقته زير دوش ايستاده
اما مطمئن بود تنها چيزي كه تو اين لحظه كوچكترين اهميتي نداره هراس از رابطه ي لعنتيشه
فقط از این مطمئن بود که اگه همين امشب پارك چانيولو به عميق ترين شكل ممكن توي تنش حس نکنه بي شك ميمیره
اگه قابليت مردن توي اين دنيا رو داشته باشه البته!!!
دوشو بست و حوله تن پوش سفيدشو از رخت آويز چنگ زد
به شلخته ترين شكل ممكن توي حوله اي كه كمي براش بزرگ بود فرو رفت و بي توجه به شرايط چان از حمام بيرون زد
و خب ديدن نگاه خيره ي چان روي سينه ي براق بيرون افتادش از بين لبه هاي طلايي حوله يا روي موهاي مشكي خيسش كه قطرات آبو از طول خودشو به گردن خوش تراشش هول ميدن تا بعد از گذشتن از سينش توي الياف حوله فرو برن لذت بخش ترين بخش شب بود
با آرامش ساختگي در تلاش براي ابراز بي تفاوتي به حال آشفته ي چان، روي صندلي ميز توالت نشست
و حين كشيدن كلاه حوله روي موهاش براي كمي چپ راست كردنش به منظور چيزي شبيه خشك كردنِ موهاش از آينه به مشكيِ براق چشمهاي چان خيره شد!
"چرا؟"
با طمانينه لب زد
"چي چرا؟"
چان آب گلوشو محكم قورت داد و متعجب رو به تصوير اغواكننده ي معشوقه ي كوچكش در آينه پرسيد
"چرا از رابطه ميترسم"
بكهيون حين پرسيدن از خشك كردن موهاش دست كشيد و با دقت بيشتري به چشمهاش زل زد تا راست و دروغ حرفهاشو از چشمهاش بخونه
"يادت نيست؟"
چان با متحير ترين لحني كه تو خودش سراغ داشت پرسيد
"اگه يادم بود ازت ميپرسيدم بنظرت؟"
چان هول ايستاد و تا كنار بك تلو خورد
دستشو روي پيشاني بك گذاشت و جيغ جيغ كرد
"از كي؟ از كي يادت رفته؟ چيز ديگه ايم فراموش كردي؟"
بكهيون كلافه دستشو از روي پيشانيش پس زد
"نه فقط همين... جواب بده لطفا"
چان فوتي از حرص كرد
"اگه يادت نيست باعث مسرته... ازم نخواه بهت بگم... اينكه فراموش كردي يه موهبته"
حرفشو زد و پشت به بكهيون چرخيد و عزم تخت كرد
اما بكهيون قصد كوتاه اومدن نداشت
"منتظرم چان"
چان ايستاد، سعي كرد لحن دستوري بكهيونو ناديده بگيره
اما اين آخرش نبود
بهرحال بيون بكهيون هم راه كار هاي خودشو داشت
"ميخوام باهاش كنار بيام چان"
زمزمه كرد و به محض چرخيدن چان به سمتش لبخندي كه سعي داشت روي لبهاش شكل بگيره رو خورد
خيلي سريع نتيجه گرفته بود
"اما اگه ندونم دليلش چيه كه نميتونم"
هرچند بنظر وسوسه كننده ميرسيد اما چانيول هيچ قصد نداشت خاطرات شوم بكهيونو براش دوره كنه پس رد كرد
"يادت نباشه بهتر ميتوني باهاش كنار بياي بك... باور كن... دوست نداري بشنويش... منم ... خب منم دوست ندارم تعريفش كنم"
سعي كرد پسرك بي منطق روبروشو قانع كنه اما اين از معدود دفعاتي بود كه بكهيون كاملا قانع نشدني به نظر ميرسيد
"نميتونم... وقتي حتي ندونم دليلش چيه نميتونم چان... خسته نشدي از اينكه فقط شبا بغلم كردي و صبحا با كمردرد بيدار شدي؟"
با لحن اغوا كننده اي پرسيد و باعث شد چانيول لبهاشو بگزه
بكهيون متوجه شده بود هربار به آغوش كشيدنش چه بروز چانيول عاشق مياره
اما باز هم اين انصاف نبود
دوره كردن اون خاطرات در شرايطي كه بكهيون فراموششون كرده انصاف نبود
حتي اگه هر شب از كمردرد بي خوابي ميكشيد راضي به عذاب دادن بكهيون نبود
"قانع نشدم بك... اينكه حال من چجوريه تقصير تو نيست... روزي كه عاشقت شدم از هراست خبر داشتم... من عاشق همين رابطه ي نصف و نيمم... كامل نداشتنت ديوونه ترم ميكنه بك... مثل بچه اي كه از شكلات منع ميشه و واسش له ميزنه... من عاشقتم ...عاشق خودت نه عاشق تنت... سعي نكن اغفالم كني"
خنديد
سعي داشت با عوض كردن بحث و قاطي كردن موضع جدي بكهيون با شوخي از تخت لجبازي پايينش بكشه
اما خب انگار موفق نبود
"اما من.... خب من.... من مثل تو فكر نميكنم چان"
بك زمزمه كرد، نگاهشو زير انداخت و با خجالت دستهاشو به هم گره زد و لب پايينشو گزيد
چان با گيجي پلك زد
"منظورت چيه؟"
و با جواب بكهيون نفس توي سينش حبس شد
"من ميخوامت چان"
-----------
"هي نفس بكش لعنتي"
با صداي جيغ بكهيون كه توي سرش پيچيد نفسشو با شدت به بيرون فوت كرد و به خاطر اورد دقايقي بازدم رو فراموش كرده
چشمهاش رو كه با گنگي بين اجزاي دوست داشتني صورت معشوقه ي كوچكش در گردش بود، با كلافگي روي چشمهاش نشوند، شايد سعي داشت از چشمهاش بخونه كه شوخي ميكنه
حقيقت اين بود كه جلو برنده ي مطلق اين رابطه خودش بود
گه گداري معشوقه اش هم ابراز علاقه هاي كوچك ميكرد ولي اونقدر مصنوعي به نظر ميرسيدند كه چانيول گاهي فكر ميكرد كسي محبورش كرده و بعد به افكار خودش ميخنديد
بهرحال اون عاشق معشوقش بود و اينكه چقدر بيشتر از اون عاشقه باعث نميشد بيخيال رابطه ي نصفه و نيمشون بشه
هرچند تو يكماه گذشته اون ابراز علاقه هاي يك دفعه اي نه تنها زياد تر شده بود بلكه اصلا مصنوعي بنظر نميرسيد
و حالا بكهيون با خونسردي و شرم توي چشمهاش زل زده بود و از خواستنش گفته بود؟ همون كسي كه تا چند وقت پيش حتي اگه دست كسي بهش برخورد ميكرد جيغ ميكشيد و بخاطر اين وسواس احمقانه از شركت رفتن انصراف داده بود و توي خونه به كارهاش ميرسيد
همون كسي كه كوتاه اومدن هاي عاشقانش و گذشتن از هراسش در مقابل پارك چانيول، سكس هاي نصفه و نيمه اي  بود كه تماما اجباري به نظر ميرسيد و پشت بهم خوابيدن هاي هميشگي كه البته بازهم شب هاي خيلي محدودي به عاشقانه در آغوش هم چفت شدن ختم ميشد كه همين چفت شدن هم به شكل آزار دهنده اي از روي ناچاري بنظر ميرسيد1
-------------------------------------
1) صحبت از رابطه ی چانیول و معشوقش تا ماه گذشته، اشاره به رابطه ی پارک چانیول و کیم هیونمین داره که بکهیون نوشته... و در اصل عشق بینشون اجبار نوشته های بکهیون بوده...

DELUSIVE DREAM S1Donde viven las historias. Descúbrelo ahora