Part 27

90 30 1
                                    

يك ماه!! دقيقا يك ماه از اون روز نحس ميگذشت
و حالا يك ماه بود كه بك بدون ترس عاشق بود
بدون ترس از باختن
ترس از دست دادن
ترس از بريدن
ترس از شكست
و شايد ترس از برگشتن به دنياي خاكستري بيون بكهيون
درست يك ماه بود بكهيون رنگ گرفته بود
قرمز و سبز
به قرمزي عشق و به سبزي حيات
و عاشق اين تلالو رنگ در وجودش شده بود
لبخند عميق ديگه اي روي لبهاش نشوند و بالاخره چشمهاشو محكوم به باز شدن كرد
بوسه اي روي سينه ي چان كه درست زير لبهاش بود زد
و نگاهشو به چشمهاي خندون و لبهاي كشيده شده به لبخند چان داد
"صبح بخير عزيز دل من"
چان با لبخند زمزمه كرد
هرچند به سرعت لبهاش با لبهايي از جنس عشق پوشونده شد
بك بوسه ي ملايمي از لبهاي چان دزديد و عقب كشيد
"صبح بخير "
كش و قوسي به بدنش داد و دستهاشو به عقب كشيد
نگاهش با تعجب روي عقربه ي ساعت خشك شد و تقريبا فرياد زد
"لعنتي قرارداد"
مسلما چانيول قرارداد مهمي كه مدتها در انتظارش بودنو فراموش نكرده بود
اما اينطور واكنش نشون دادن بك وادارش كرد كمي اذيتش كنه
"قرارداد؟ كدوم قرارداد؟"
با تعجبي ظاهري پرسيد و در تلاش براي كشيده نشدن لبهاش به لبخند به قيافه ي بكهيوني كه معلوم بود اين انكارو باور نكرده نيشخندي زد
بك نفس عميقي كشيد و سعي كرد به اعصاب متزلزل شدش مسلط بشه
"پارك چانيول... ما يك ماه براي اين قرارداد لعنتي جون كنديم"
چشمهاي خمار از خوابشو گرد كرد و سمت چان جلو رفت
"ببين ببين چشماي خوشگلم ريز شده بسكه شبا نخوابيدم"
جيغ جيغ كرد
و به محض جلواومدن چان بی اختیار پلكهاشو بست و خب البته لبهاي داغي كه پشت پلكهاش چسبيدو حس كرد و غرق لبخند شد
گور پدر هرچي قرارداد و معامله
تا وقتي پارك چانيولي بود كه اينطور غرق حس نابش كنه بقيه ي زندگي قطعا در حاشيه بود
زير بوسه هاي چان كه از پلكهاش به گونه هاش كشيده شده بود لبخند زد
و تن نيمه نشستشو دوباره روي تخت ولو كرد
و به محض چسبيدن لبهاي چان روي لبهاش ناله ي خفه اش روي لبهاي چان رها شد
"هرچقدرم ناله كني فايده نداره كوچولو... بايد برم شركت"
چان با شوخي زمزمه كرد
و پيچيده شدن پاهاي بك دور پاش
دستهايي كه به سرعت دور گردنش حلقه شد
و لبهايي كه محكم روي لبهاش كوبيده شد فرصت هر عكس العملي رو ازش گرفت
خندشو كنترل كرد و اجازه داد بوسه ي پرحرص عشق شيرينش توسط بك كنترل بشه!
فقط دستشو روي پهلوي بك نوازشگونه به حركت واداشت
و همكاري آهسته اي رو با بكهيون شروع كرد
لبهاش بين لبهاي ظريف بك مكيده شد
و دندانهايي گستاخانه لبهاشو زخمي كرد
ولي چان بازهم لبخند زد
چقدر اينطور ديدن بك، حريصو بي طاقت شيرين بود
وقتي بالاخره بك اجازه ي جدا شدن بهش داد عقب كشيد و لبخند شيريني به چهره ي سرخ شده ي بك پاشيد
دستهاشو دور كمر بكهيون خوابيده روي تخت پيچيد و تن ظريفشو به آغوش كشيد
هرچند زمزمه ي گيج چان توي گوش بك زيادي گنگ بود
"قول بده بك... وقتي جايي قرار گرفتي كه جايگاهته... قرارمون يادت نره... سبزِ قرمز!"
و بعد از نشاندن بوسه ي ملايمي روي پيشاني بك عقب كشيد و به سرعت سمت حمام عقب گرد كرد
و بكهيونو با اين فكر كه چقدر اين جمله آشنا و شايد پر منظور بنظر ميرسيد تنها گذاشت!!
-----------------
لبخند ثانيه اي لبهاشو رها نميكرد
اينجا
درست روبروي خانواده ي جديدش
بله درسته خانوانده ی جدیدی که به داشتنشون افتخار میکرد
همه چيز بيش از حد شيرين بود... و خب حالا که خبري از اون دفتر كوفتي و نوشته هاي لعنتيش نبود و از اتفاقاتي كه ممكن بود بيفته خبر نداشت همه چيز قشنگ تر بود
اينكه ميتونست بدون پيش بيني به بالا رفتن چاقو كره خوري با دستهاي تپل كيونگي و تهديد جدي جونگ به رعايت فاصله ي قانونيش بخنده عالي بود
و حتي صداي جيغ جيغ سهون در اعتراض به لگد شدن پاش زير ميز توسط لوهان براي جلوگيري از رسيدن به رفتار عاشقانه ي چندش آور جلوي دوستاشون بخنده عالي تر!
وقتي دستهاي محكم چان دور تنش حلقه شد لبخندش عميق تر شد و نگاهشو از تصوير با نمك روبروش گرفت و به چشمهاي درشت و براق چان داد
بدون حرف سرشو عقب برد و به شانه ي چان تكيه زد و بوسه ي ريزي روي گوشش حس كرد
و به تبع اون صداي گرم چان توي گوشش پيچيد
"عاشقتم بيون كوچولو... ممنون كه وارد زندگيم شدي"
بكهيون با آرامش بيشتري به چان تكيه كرد و صداي ضعيفشو به گوشش رسوند
"منم عاشقتم مستر پارك"
هرچند اعتراض عميق دوستاشون مكالمه ي عاشقانشونو بهم زد
اما لبخند بك از روي لبهاش پاك نشد
حالا كه فهميده بود چان ساعت ملاقات براي قرارداد مهمشونو عوض كرده آروم شده بود
و بلند شد تا چانيولو تا دم در بدرقه كنه
وقتي تا كنار خروجي قدم زدند ناگهاني بين بازوهاي چان كشيده شد و در آغوش بزرگش گم شد
به سرعت دستهاشو دور گردن پسر بلند تر حلقه کرد و بدون اعتراض آغوش عاشقانشو پذيرفت
هرچند شايد كمي غير عادي بنظر ميرسيد
فشار دستهاي چان دور تنش بيش از حد ظرفيت تحمل بدن ظريفش بود و حس ميكرد تا خورد شدن استخوانهاش فاصله اي نداره
اين آغوش بوي دلتنگي ميداد
بوي بغض
موهاي پشت گردن چانو نوازش كرد و زمزمه كرد
"هي پارك... داري ميترسونيم... جايي قراره بري؟"
هرچند جوابي جز محكمتر شدن حلقه ي آغوش چان دريافت نكرد
"نگو كه يه دروازه ي جادويي رو به نارنيا پيدا كردي"
و بالاخره صداي خنده ي مقطعي و ضعيف چان توي گوشش پيچيد
"تا تو هستي به فانتزي چه نياز؟"
و بالاخره رضايت داد تن ظريف معشوقشو رها كنه
عقب كشيد و صورت بكهيونو بین دستهاش قاب كرد
"هرچي كه شد بدون عاشقتم بك... هميشه بودم... و هميشه هم خواهم بود"
و قبل از اينکه فرصت اعتراضي به بكهيون بده لبهاشو به لبهاي سرخ بك چسبوند
بوسه ي عميقي دزديد و عقب كشيد
روي پاشنه ي پاش چرخيد و بدون توضيح بيشتري بيرون زد

DELUSIVE DREAM S1Donde viven las historias. Descúbrelo ahora