◆Part 19◆

4.7K 497 54
                                    

_: خودش بود؟!
جانگوک در حالیکه داشت به سمت عمارتشون رانندگی میکرد پرسید.
_: آره!
_: خوب الان باید چی کار کنیم؟؟ پس گرفتن هویت واقعیش نیاز به یه سری کارای قانونی داره که هیچ کدوممون ازش سر در نمیاریم!

_:تو نگران نباش! کارای قانونیش با من. فقط سعی کن متقاعدش کنی که برگرده. اگه اون نخواد ما نمی تونیم کاری از پیش ببریم. بهش جوری بگو که به روحیه اش ضربه نخوره و مدتها منتظر نمونیم تا آقا وضع روحیشون مساعد بشه!!
_: خیله خب ببینم چی میشه!
_: ببینم چی میشه نداریم کوک. ما وقت نداریم. مطمئنم اون زنیکه درمورد جیمین فهمیده! باید زودتر از اون اقدام کنیم. نباید بزاریم دستش به جیمین برسه!
_: اصن میخواین جیمینو بیارم پیش خودمون؟!
آقای جون کمی فکر کرد. پیشنهاد بدی نبود ولی باید یکم اصلاح می شد.
_: نه اینجا نیارش! ولی از بار بکشش بیرون. اون زنه میدونه جیمین تو اون بار زندگی می کنه. پس بیشتر از این موندنش جایز نیست!
_: فقط بگم، من نمی تونم مدت طولانی ای نگهش دارم! من نهایتش برای سه شب میتونم اجاره اش کنم!!
آقای جون با چشمای گشاد شده به پسرش نگاه کرد و تو ذهنش حرفاشو سبک سنگین کرد.
_: بالاخره که نمی تونم بگم برای مقاصد کاری دارم جیمینو می برم که!
_: آها! خوب چطوره یه جوری آزادش کنیم؟ بالاخره که باید آزاد بشه، اگه میخواد تو اون عمارت زندگی کنه و شرکتو بدست بگیره.
_: واسه اون بعدا یه فکری می کنیم. الان بگو میخوای برای کارای قانونیش چیکار کنی؟!
_: یه وکیل خوب سراغ دارم! خیلی ساله باهم دوستیم بهش یه زنگ بزنم کافیه!
اون میاد اینجا و باهم چیزایی که داریم و میدونیم و در اختیارش می زاریم، اونم کار خودشو می کنه! من و تو که درست از قانون سر در نمیاریم!
........
_: هنوز باورم نمیشه! تو دوباره اونو قبول کردی. اونم برای سه روز!! شرط می بندم به سه ساعت نکشیده از تصمیمت پشیمون میشی!
_: تصمیم؟!؟! توروخدا حرفای خنده دار نزن. همچین میگی انگار اصلا نظر من مهمه!
اون پیر خیکی فقط پول حالیشه. بعدشم...جانگوک...عوض شده!..اون میخواد همه چی رو جبران کنه!
_: با اجاره کردنت؟؟ تو یا احمقی یا خودتو زدی به خریت!! اون اگه خیلی از وحشی بازیش پشیمونه و پولشو داره، آزادت کنه!
جیمین کوله کوچیکش رو برداشت و بعد از اینکه بندشو رو دوشش انداخت گفت:
انگار کسی که خودشو به خریت زده تویی تهیونگ! جانگوک باید حداقل 10 برابر اون پولو بابت آزادیم بده! فعلا!
داشت از کنار تهیونگ رد میشد که دستایی دورش حلقه شدن و متوقفش کردن.
_: جیمین لطفا...مراقب خودت باش!
گرمای محبتی که تو صدای تهیونگ وجود داشت، باعث شد جیمین رفتار سردشو باهاش کنار بزاره و حالا که قراره برای مدتی ازش دور بمونه، یه خداحافظی صمیمانه تر باهاش داشته باشه!
برگشت سمت تهیونگ و یکی از دستاشو به موهای بلوند تهیونگ رسوند.
_: تو هم همین طور! زیاد به کسی نزدیک نشو‌. میدونی که اینجا همه خطرناکن!!
_: من بیشتر نگران تو ام. داری میری جایی که من نمیتونم هواتو داشته باشم! لطفا دیگه نزار تحقیرت کنه!
_: قول میدم.
تهیونگ بوسه کوتاهی رو گونه جیمین زد و با چشم هاش اون رو تا زمانیکه از بار، خارج بشه همراهی کرد!
......
_: فقط همین؟!
جانگ کوک با تعجب به کوله جیمین اشاره کرد.
_: به نظرم واسه سه روز کافیه! تازه من چیز زیادیم ندارم که بخوام بیارمش!
_: سه روز؟؟
جانگ کوک در رو برای جیمین باز کرد و بعد از اینکه جیمین رو صندلیش نشست بست و ماشینو دور زد و سوار شد.
_: منطورت چیه؟؟
_: خب راستش...من برنامه دارم که تو برای همیشه پیش من زندگی کنی!
_: ولی...تو نمی تونی رییسمو بپیچونی! اون اگه لازم باشه تا اون سر دنیام دنبالمون میاد!
_: مگه فیلمه که فرار کنیم؟؟ بالاخره یه پولی راضیش میکنه دیگه!
_: ولی..من نمیخوام همچین کاری برام بکنی!
_: منم نمیخوام بیشتر از این تو اون بار کوفتی ببینمت، مفهومه؟!
جیمین از خشونت صدای جانگ کوک جا خورد. یعنی جانگ کوک روش انقدر حساس بود؟!
........

[ Shameless ]Where stories live. Discover now