بعد از گذشت چند ساعت بدون اینکه به ترافیک خاصی بر بخورن به مقصدشون رسیدن.
مدت زیادی از زمستون نگذشته بود و هنوز تا تعطیلات عید خیلی مونده بود.
با اینکه جیمین از موقعی که بیدار شده بود، از خوشحالی تو پوستش نمی گنجید و اوایل سفر هم دو دقیقه تو جاش بند نبود، ولی بالاخره خسته شد و قبل از اینکه کاملا به هتلی که جانگوک انتخاب کرده بود برسن، خوابش برد!
جانگوک تموم کارای مربوط به رزروشون رو انجام داد و جیمین ترجیح داد تو این فاصله ادامه خواب شیرینشو تو لابی داشته باشه!
وقتی دوباره پیش جیمین برگشت و دید که چطور خودشو رو کاناپه ها جمع کرده و خوابیده، دو دل ش!
از یه طرف دلش نمی اومد خواب نازش رو بهم بریزه و دوباره بیدارش کنه و از طرفی دیگه، رو نداشت جیمینو جلوی آدمای ظاهربین دور و اطرافش بلند کنه و تا اتاقشون ببره!
_: به درک! هرچقدر میخوان نگاه کنن!! بسوزه پدر عاشقی.
جانگ کوک همون طور که غرغر میکرد، دستاشو دور شونه و زانو های جیمین برد و بلندش کرد.
بی توجه به اطرافش، به طرف آسانسور رفت و به سختی دکمه طبقه اش رو زد!
••••تو زمانی که جیمین صبحونه اش رو میخورد، جانگ کوک به فکر این بود که چطور برنامه ریزیش برای اعترافش رو تو این سفر بگونجونه!
بار بزرگی رو دوشش بود.
اون هنوز به این شناخت از جیمین نرسیده بود که پیش بینی کنه چطوری با این خبر برخورد می کنه.
البته کمی کارای عقب مونده اش هم از آتلیه باقی مونده بود که باید حتما بهشون رسیدگی می کرد!••••
[ جانگ کوک ]رو تختم نشسته بودم و داشتم ایمیلی که دوستم برام فرستاده بودو چک می کردم. این روزا به خاطر مُعضلات جدیدی که به زندگیم اضافه شده نمی تونم به آتلیه سر بزنم و همه چیو به دوستم وونهو سپردم تا تو نبودم مشکلی پیش نیاد.
اونم تمام مواردی که نیاز به اجازه من هست رو برام میفرسته تا از کاراش بی خبر نمونم.
و البته خودم هم مجبورم چن تا از کارا رو همینجا با سیستم خودم انجام بدم.
مشغول کارم بودم و تنها صدایی که سکوت اتاقو میشکست صدای انگشتام رو کیبورد بود تا اینکه در اتاق وا شد.
بدون حتی یه نگاه میتونستم تشخیص بدم جیمینه!
در بسته شد و کمی بعد نزدیک شدنش بهم رو احساس کردم.
فقط یکم دیگه مونده بود تا کارم تموم شه واسه همین بدون اینکه حتی یه لحظه توجهمو از مانیتور و انگشتام رو از صفحه کیبورد بردارم گفتم:
کاری داری عزیزم؟! بگو گوش می کنم.
نشست رو تخت کنارم.
_: برای اینکه بیام اتاقمون، پیشت، لازمه دلیل داشته باشم؟!
لبخند کج و کوله ای زدم که به خاطر تمرکز بالام خیلی زود از رو صورتم ناپدید شد.
جیمین خیلی یهویی از جاش بلند شد و یه سری کارا کرد که متوجه نشدم دقیقا داره چیکار می کنه و وقتی دوباره اومد رو همون جای قبلی نشست، گفت:
وقتی اینجوری رو کارات تمرکز می کنی دوست دارم ساعت ها بشینم و فقط نگات کنم!
چون توی عوضی اون موقع صد برابر جذاب تر میشی!
_: عاشق اینم که حتی وقتی...میخوای ازم تعریف کنی...حداقل یه فحش باید توش باشه!
جیمین روی تخت دراز کشید و سرشو رو پام گذاشت.
مثل کسی که جادو شده باشه نگاهمو از مانیتور گرفتمو به صورت جذاب و زیباش سپردم.
به خاطر اینکه سرش آویزون بود، پرده موهای خوش حالت و خوش رنگش از رو پیشونیش کنار زده شده بود و الان مثل ماه شب چهارده به نظر می رسید.
نمیدونم، شاید اون همه ستایشی که تو ذهنم بود، اون همه حس کشش و نیازی که نسبت بهش داشتم از چشمام قابل خوندن بود که خودش دستشو پشت گردنم انداخت و منو به سمت خودش کشید.
بدون اتلاف وقت لبهامو روی لبهایی گذاشتم که داروی آرامشم شده بودن.
لبهای گوشتی اش بین لبهام می لغزید.
گاهی میل سرکش درونم برای لبهاش به حدی بود که میتونستم تا خود صبح بی وقفه ببوسمشون!
لبهاش، صداش، چشمهاش، بی شرمیش، مهربونیش، خوده خود پارک جیمین، برام اعتیاد آور ترین ماده مخدر بود!
لبهاش میتونست حتی بیشتر از الکل ذهنمو خالی کنه. اون پسر، میتونست کاری کنه من به هیچ چی غیر از خودش فکر نکنم!
اون برام خیلی خطرناک بود.
حس میکنم بذر کوچیک عشقی که با اولین قدمش تو خونه من تو دلم کاشته شده بود، الان تبدیل به یه درخت تنومند با ریشه های عمیق شده!
قبل از اینکه بیشتر از این شراب لبهاش مستم کنن با تموم اراده ای که داشتم ازش جدا شدم و چند لحظه، درست قبل اینکه فایلو ذخیره کنمو برای وونهو بفرستم، تو نگاه خمارش خیره شدم.
_: بیبی بوی اگه یکم صبور باشی زود کارم تموم میشه و اون وقت... به جای این وضعیت ناراحتت ...میتونیم کارای جذاب تری رو امتحان کنیم!
حرکت دستام تند تر از این نمی شد و درست وقتی که فایل برای وونهو داشت ارسال میشد لمس انگشتای جیمینو رو وسط پام احساس کردم.
_: شت! جیمین داری چیکار می کنی؟!
_: مشخص نیست؟ دارم نوازشت میکنم!
_: آخه چرا اونج...هسسس..جیمین چند لحظه فقط تروخدا!
لحنم بیشتر از جمله ام بوی التماس داشت!
ولی جیمین بی توجه به همه چی دستشو از رو شلوارم، روی عضوم می کشید و حتی به رونهای حساسم هم رحم نکرد!
بلافاصله بعد تموم شدن کارم لپ تاپو خاموش کردمو بستمو رو پا تختی گذاشتم.
اون بیبی بوی میخواست بی شرم باشه؟! خب بهتره منم چیزی که میخوادو بهش بدم.
یه شب فوق العاده هات!
جیمین نوازش وار دستاشو رو عضلات سینه و شکمم می کشید و بدنم حتی به لمس انگشتاش واکنش نشون می داد و داغ می کرد.
_: فک کنم این مقدمه باشه!
متوجه حرفی که زد نشدم. از قیافه ام اینو خوند و در حالیکه به آرومی لبهای لعنتیشو تکون می داد گفت:
هر بار قبل سکسمون میخوایم همدیگه ارو تو ذهنمون پرستش کنیم!
و انگار هیچ وقت قرار نیست دیدن این عضله های قوی برام تکراری بشه!
_: هنوز جای گازت رو بازوم کبوده بیبی!
با ته مایه های خنده گفتم!
_: به من باشه میخوام رد مالکیتمو روی تمام بدنت به جا بزارم!
_: ولی امشب نوبت منه!
و بدون اخطار به ابریشم گردنش هجوم بردم و رو مارکای قرمز قبلی مارکای جدید تر نشوندم.
درست لحظه ای که سرم رو تو گودی گردنش فرو کردم، گره پاهاش دور کمرم محکم تر شد و پایین تنه هامون، رو هم به شدت فشرده شد.
صدای ناله های ضعیف جیمین درست کنار گوشم شنیده میشد و اثرش رو روی پایین تنم می ذاشت.
دیگه بدنم به حدی رسیده بود که تحمل برام باقی نمونده بود.
شلوارمو درآوردمو دوباره برگشتم سر جای قبلم اینبار جیمین لبهاشو جلو آورد و شروع کننده بوسه ای بود که به حضور شهوت، آشفته و بی نظم شده بود.
دستامو از روی رون های پرش به سمت کمر باریکش کشیدم.
دستام نسبت به کمرش خیلی بزرگ تر بود و راحت تونستم قابش بگیرم.
لبهامو از لبهاش جدا کردم. اینبار مقصد لبهای داغم ، نوک سینه هاش بود که از هیجان و شهوت سفت شده بودن.
لبهامو که دور یکیشون حلقه کردم، جیمین به کمرش قوسی داد و شروع کرد به تکون خوردن زیرم و من عاشقش بودم!
بدون ملاحظه زبونمو روش می کشیدم و می مکیدمشو از شنیدن موسیقی ناله هاش لذت می بردم.
عاشق اسمم می شدم وقتی جیمین اونو تو اوج حس نیاز و عشقش ناله می کرد.
به خودم افتخار می کردم که چنین تاثیری، رو اولین و تنها دوست پسر زندگیم ایجاد می کنم![ راوی ]
در حالیکه با بوسه های خیس از شکم سفید جیمین استقبال می کرد پایین تر رفت.
با دستاش داخل رون های جیمینو نوازش می کرد و گوش به آهنگ دل نشینی سپره بود که لحظه به لحظه با نزدیک تر شدن لمس دستهاش به لای پاهای جیمین، کشیده تر میشد!
دل از پوست شیرین جیمین برداشت و مشغول باز کردن کمربندش شد.
دوباره رو جیمین خیمه زد و همزمان با بوسیدن گردن حساسش، برای آماده کردنش، دو تا از انگشتهاشو واردش کرد.
برای اینکه حواس جیمینو از دردی که داشت پرت کنه، زبونش رو با مهارت رو پوست گردن و ترقوه اش می کشید.
_: کوک! تمومش کن... لازم نیس مث باکره ها باهام رفتار کنی!
_: نمیخوام خدایی نکرده بهت صدمه بزنم.
_: خب پس زودباش کار اصلیتو شروع کنننن!
_: باشه بیبی همین الان!
و درست وقتی جمله اش به پایان رسید، انگشتاشو بیرون آورد و عضوش رو آروم آروم جایگزین کرد.
جیمین نفس نفس می زد درحالیکه سرشو تو سینه جانگ کوک فرو کرده بود.
با سرعت گرفتن حرکات کوک، صدای ناله های بلند و نفس نفس زدن ها اتاق هتل رو پر کرد!
جانگوک به محض تشخیص زمان اوجشون مثل همیشه جیمینو وادار کرد بهش نگاه کنه.
هر دو با آه بلند و عمیقی، زمانی که تو چشمای همدیگه خیره بودن، خالی شدن.
YOU ARE READING
[ Shameless ]
Fanfiction◆Genere: smut (a bit harsh) _ romance _ angst همه چیز ازون شبی شروع شد که من به هوای اینکه اونم یه مرد بی بندوبار عوضیه که دنباله یه رابطه یه شبه می گرده بهش نزدیک شدم! ◆◆◆ _: جانگوک، اسمت خیلی بهت میاد..همون طور با غرور..زیبا و محکم! _: البت برای...