•¬کاپل: چانبک
•¬ژانر: رمنس|انگست
•¬خلاصه:
پارک چانیول، دانشجوی دردسرساز هنر، برای آرزوها و خیالهای بیون بکهیون، برادر کوچکتر بهترین دوستش، یک پل میسازه؛ اما انگار آخر این مسیر آخرین خیال بکهیون بین زلال یک دریاچه و قوی غمگینش خلاصه میشه...
═ ∘♡༉∘ ═
#exist 🌿•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•
صدای برخورد کف کتونی های پسر قد بلند با سطح سرامیکی زمین و صدای بلند نفس نفس زدنش بین همهمه سالن گم میشد؛ ولی کدوم یکیشون میتونست با شنیدن صدای بم پارک چانیول بی توجه بگذره و بره؟ دانشجوی خیال پرداز دانشکده هنر جذاب ترین مسئله تمام اون ساختمان چند بخشی لعنت شده بود!
-«هی بیون! وایسا؛ بیون بکبوم!»
بکبوم ایستاد. با اخم سمت -تنها- دوست پر سر و صداش برگشت و با حرص غرید:«خفه شو پارک! عمرا حاظر نیستم همرا-...»
چانیول بی توجه به هشدار مخاطبش و نگاه کنجکاو بقیه دانشجوها ایستاد و بازوی بکبوم رو فشرد:«فقط چند دقیقه! لطفا؛ تو فقط باید-....»
بکبوم از چهره مظلومی که پارک چانیول به خودش می گرفت متنفر بود! اون حالت چهره میتونست بی نهایت احمق نشونش بده -هرچند این فقط نظر شخص خودش بود و بقیه ترجیح میدادن کل روز چانیول رو با اون چهره بانمک تماشا کنن- چشم هاش رو چرخوند و بازدمش رو فوت کرد. بالاخره که باید کوتاه میومد و تسلیم خواستش میشد!:«خیلی خب پارک اما اگر گیر افتادی، منو نمیشناسی! حالا هم لطف کن و دستم رو ول کن.»
نیش چانیول باز شد و با لبخند سر تکون داد.•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•
بکبوم مضطرب مقابل در پلمپ شده پشت بام ایستاده بود و با هر صدای کوچک و کم اهمیتی از جا می پرید. واقعا به چه دلیل جهنمی ای حاظر شده بود اونجا بایسته و برای چانیول نگهبانی بده تا اون احمق بتونه برای تابلوی جدیدش، از اون بالا منظره شهر رو ببینه؟!
با بلند شدن صدای افتادن جسم سنگینی از ارتفاع، خشکش زد و بی توجه به موقعیت اون لحظه و شرایطشون فریاد زد. ممکنه چانیول لعنتی برای داشتن دید بهتر از میله محافظ رد شده باشه و-...وحشتناکه! غیرممکنه همچین چیزی اتفاق افتاده باشه! وحشت زده به چهره متعجب چانیول خیره شد:«ت...تو...چان؟»
چانیول صاف ایستاد و آهسته توضیح داد:«من خم شدم و خب، میدونی کولهام افتاد و-»
بکبوم درعین لحظه دلش میخواست فریاد بزنه و تمام حرصشو خالی کنه، درحالی که نمیتونست نگران لو رفتنشون نباشه! لبش رو به دندون گرفت تا بلایی سر مخاطبش نیاره:«فقط بیا از اینجا بریم قبل از اینکه جفتمون-»
+«هی شما دوتا دقیقا دارین این بالا چه غلطی میکنید؟!»
بکبوم پلک هاش رو روی هم فشرد و چانیول با چشم های گردش به مسئول خوابگاه های دانشگاه خیره شد.•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•ꕥ||ꕥ•
چانیول بطری آب رو سمت بکبوم گرفت و زمزمه کرد:«بگیرش بیون.»
بکبوم بی تفاوت نسبت به چانیول که متاسف نگاهش می کرد و بطری آبی که سمتش گرفته بود؛ با حرص مچ دست راستش رو میمالید -کاری که وقتی عصبی بود و میخواست خودشو آروم کنه ،انجام میداد!
چانیول صداش رو بلند کرد:«هی بس کن پسر! میدونم بابتش ناراحتی اما من تمام تقصیرات رو به گردن گرفتم و تنها کسی که توبیخ شده، منم! پس الان این شرایطت غیرقابل پذیرشه!»
بکبوم اخم هاش رو باز کرد و اینبار چهره اش حالتی متاثر و غمگین به خودش گرفت:«ولی اون خیکی پیر حق نداشت انجمن عزیز منو منحل کنه!»
چانیول بطری آب رو تو بغل بکبوم انداخت:«تمومش کن! من واقعا آدمی نیستم که بشینم و به ناله هات گوش کنم پس خودتو جمع و جور کن. به هر صورت همه چیز تموم شده و انجمن عزیزت هم به خاطرات پیوسته!»
بکبوم به چانیول که داشت دور میشد خیره شد و بلافاصله کولهاش رو برداشت و دنبالش رفت:«میدونی اینکه وقتی به چیزی نیاز داری و باهام درست برخورد میکنی چقدر رو اعصابه؟! تو یه آدم اعصاب خوردکنی پارک.»
چانیول شونه بالا انداخت و در حالی که سعی میکرد ذهنی حساب کنه چقدر از پس اندازش رو باید برای خرید یک کیف جدید ابزار نقاشی بده، گفت:«با تواضع تمام قبولش میکنم بیون.»
بکبوم پوفی کرد و بند کوله اش رو مرتب کرد:«خوشحالم که اینطوره! به هر حال؛ میتونی همراهم بیای تا نتیجه آزمون ورودی برادرم رو بگیرم؟»
چانیول ایستاد و شوکه گفت:«هی مگه تو یه خواهر کوچیکتر نداشتی؟!»
بکبوم با بی حالت ترین چهره ممکن به چانیول خیره شد:«پارک فاکینگ چانیول؛ من یه برادر کوچیکتر دارم و میتونم به وجودم قسم بخورم تو تا حالا هزار بار دیدیش!»
YOU ARE READING
" OneShot List " [Complete]
Short Storyیک کتاب با تعداد چپترهای غیرقابل شمارش از کاپلها و ژانرهای متفاوت؛ تا داستانهایی کوچک و کوتاهِ این سرزمین رو حفظ کنیم.